159. «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی ...
آیه
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»
ترجمه
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت:
پدر! این تحقق خوابی است که قبلاً دیدم خداوند آن را به حقیقت پیوست و او به من نیکی کرد، هنگامی که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از آن بیابان (به این جا) آورد و بعد از آن که شیطان میان من و برادرانم فساد کرد، پروردگار من نسبت به آن چه میخواهد (و شایسته میداند) صاحب لطف است چرا که او دانا و حکیم است. (100 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
هنگامی که وارد بارگاه یوسف شدند، «او پدر و مادرش را بر تخت نشاند» (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ). عظمت این نعمت الهی و عمق این موهبت و لطف پروردگار، آن چنان برادران و پدر و مادر را تحت تأثیر قرار داد که «همگی در برابر او به سجده افتادند» (وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدا). در این هنگام یوسف، رو به سوی پدر کرد «و عرض کرد:
پدر جان! این همان تأویل خوابی است که از قبل در آن هنگام که کودک خردسالی بیش نبودم دیدم» (وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ). مگر نه این است که در خواب دیده بودم خورشید و ماه و یازده ستاره در برابر من سجده کردند. ببین همانگونه که تو پیش بینی میکردی «خداوند این خواب را به واقعیت مبدل ساخت» (قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّا). «پروردگار به من لطف و نیکی کرد، آن زمانی که مرا از زندان خارج ساخت» (وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ). جالب اینکه درباره مشکلات زندگی خود فقط سخن از زندان مصر میگوید اما به خاطر برادران، سخنی از چاه کنعان نگفت. سپس اضافه کرد «خداوند چه قدر به من لطف کرد که شما را از آن بیابان کنعان به اینجا آورد بعد از آن که شیطان در میان من و برادرانم فساد انگیزی نمود» (وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی). باز در اینجا نمونه دیگری از سعه صدر و بزرگواری خود را نشان میدهد و بی آن که بگوید مقصر چه کسی بوده، تنها به صورت سربسته میگوید:
شیطان در این کار دخالت کرد و عامل فساد شد، چرا که او نمیخواهد از گذشته خطاهای برادران شکایت کند. تعبیر از سرزمین کنعان به «بیابان» (بدو) نیز جالب است و روشنگر تفاوت تمدن مصر نسبت به کنعان میباشد. سرانجام میگوید همه این مواهب از ناحیه خدا است، «چرا که پروردگارم کانون لطف است و هر چیز را بخواهد لطف میکند» کارهای بندگانش را تدبیر و مشکلاتشان را سهل و آسان میسازد (إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ). او میداند چه کسانی نیازمندند و نیز چه کسانی شایستهاند، «چرا که او علیم و حکیم است» (إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ).
وسوسههای شیطان
جمله «أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی» با توجه به این که «نَزَغ» به معنی وارد شدن در کاری به قصد فساد و افساد است، دلیل بر این است که وسوسههای شیطانی در اینگونه ماجراها همیشه نقش مهمی دارد، ولی از این وسوسهها به تنهایی کاری ساخته نیست، تصمیم گیرنده نهایی خود انسان است، بلکه او است که درهای قلب خود را به روی شیطان میگشاید و اجازه ورود به او میدهد، بنابراین از آیه فوق، هیچگونه مطلبی که بر خلاف اصل آزادی اراده باشد استفاده نمیشود. منتها یوسف با آن بزرگواری و بلندی فکری و سعه صدر نمیخواست برادران را که خود به اندازه کافی شرمنده بودند، در این ماجرا شرمندهتر کند و لذا اشارهای به تصمیم گیرنده نهایی نکرد و تنها پای وسوسههای شیطان را که عامل درجه دوم بود به میان کشید.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
پس از ورود به اقامتگاه یوسف بود که او پیش آمد و به صورتی دیگر به تجلیل و تکریم و گرامیداشت آنان پرداخت، که قرآن در این مورد میفرماید:
وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ
او پدر و مادرش را گرامی داشت و بر تخت نشاند.
وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً
و همه آنان نیز در گرامیداشت یوسف و سپاس به بارگاه خدا در برابر آن همه موَهَبت و نعمت - که به خاندان یعقوب ارزانی داشته بود - در برابر یوسف، برای خدا سجده سپاس گزاردند.
به باور برخی از جمله «قَتادَه» و «زَجّاج» آنان برای یوسف سجده کردند؛ چرا که در آن روزگاران در احترام به بزرگان چنین میکردند و در شریعت آنان نیز این کار ناروا شناخته نشده بود، امّا با فرود قرآن شریف، سجده تنها ویژه خدا اعلان گردید و در احترام به بزرگان به جای سجده، سلام که درود و تحیّت بهشتیان است رواج یافت.
امّا به باور «کَلْبی» آنان سجده نکردند بلکه در احترام به یوسف به سان همان چیزی که در میان دیگر ملّتها رسم است که در برابر بزرگان خم میشوند، به حالت تعظیم خم شدند.
«ابن عبّاس» بر آن است که کار آنان سجده بود، امّا نه برای یوسف بلکه ضمیر در «لَهُ» به خدا برمیگردد و منظور این است که:
آنان یوسف را به سان قبلهای قرار دادند و در برابر او برای خدا سجده سپاس در برابر آن همه نعمت و موَهَبت به جای آوردند.
گفتنی است که این تفسیر از حضرت صادق علیهالسلام نیز روایت شده است.
علی بن ابراهیم در این مورد آورده است که موسی بن محمّد ضمن پرسشهای گوناگونی از حضرت هادی علیهالسلام، از جمله از تفسیر آیه مورد بحث پرسید و گفت:
سرورم! با این که یعقوب و فرزندانش پیامبر و پیامبر زاده بودند چگونه در برابر یوسف سجده کردند؟
آن گرانمایه عصرها و نسلها فرمود:
«اَمّا سُجُودُ یَعْقُوبَ وَ وُلْدِهِ، فَاِنَّهُ لَمْ یَکُنْ لِیُوسُفَ وَ اِنَّما کانَ مِنْهُمْ طاعَةً لِلّهِ وَ تَحِیَّتُهُ لِیُوسُفَ، کَما اَنَّ السُّجُودَ مِنَ الْمَلائِکَةِ ْ لِآدَمَ کانَ مِنْهُمْ طاعةً لِلّهِ وَ تَحِیَّةً ْ لِآدَمَ ، فَسَجَدَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ وَ یُوسُفُ مَعَهُمْ شُکْرا لِلّهِ لاِجْتِماعِ شَمْلهِمْ، اَلَمْ تَرَ اَنَّهُ یَقُولُ فی شُکْرِهِ فی ذلِکَ الْوَقْتِ: رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ …» (1)
سجده یعقوب و فرزندانش، برای یوسف نبود بلکه آنان در راه فرمانبرداری خدا و برای او سجده کردند و این سجده در برابر یوسف و به احترام او انجام شد، درست همانگونه که سجده فرشتگان در برابر آدم به احترام او بود، امّا در راه اطاعت خدا و به فرمان او انجام شد؛ از این رو یعقوب و فرزندانش به همراه یوسف همگی سجده سپاس به بارگاه خدا گزاردند که آن نعمتها و موَهَبتها را به آنان ارزانی داشت و آنان را پس از پراکندگی و رنج بسیار، شادمان و خوشحال در یک جا گرد آورد و کارشان را سامان داد. آن گاه آن حضرت افزود: و شاهد این توحید گرایی و یکتاپرستی و سجده شکر آنان برای خدا این است که یوسف در دعای خویش پس از سجده یا در حال سجده رو به بارگاه خدا کرد و نیایشگرانه گفت:
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ.
پروردگارا، تو هستی که به من بهرهای بزرگ از فرمانروایی ارزانی داشتی و از دانش تعبیر خوابها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمانها و زمین، تنها تو هستی که در این جهان و جهان دیگر سرپرست منی؛ مرا مسلمان از دنیا بر و مرا به شایستگان پیوند ده!
وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ
و یوسف گفت:
ای پدر! این همان تعبیر خواب پیشین من است که پروردگارم آن را تحقق بخشید و راست گردانید
قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا
که پروردگارم آن را تحقق بخشید و راست گردانید.
1. تفسیر قُمّی، ج 1، ص 356.
«حَسَن» در این مورد آورده است که:
میان خواب یوسف و تعبیر آن هشتاد سال طول کشید.
و «عبداللّه بن شَوْذَب» این فاصله را هفتاد سال میداند.
از «سلمان فارسی» آوردهاند که این فاصله چهل سال بود.
و «کَلْبی» آن را بیست سال مینگرد.
«ابن اسحاق» این فاصله را هیجده سال میداند و میگوید:
یوسف با زلیخا پیمان زندگی مشترک بست و خدا از او سه فرزند به وی ارزانی داشت که نامهایشان «افرائیم» ، «میشا» و «رحمت» بود که به همسری «اَیّوب» برگزیده شد و میان رحلت یوسف و بعثت موسی چهار صد سال فاصله بود.
وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ
و به یقین پروردگارم به من احسان و نیکی کرد آن گاه که مرا از زندان بیرون آورد.
وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ
و شما را از آن بیابان به اینجا آورد؛ چرا که بخشی از خاندان یعقوب برای اداره دامها و چرانیدن گوسفندان خود در دشت و صحرا روزگار را میگذراندند و به خاطر خشکسالی و قحطی همه دامهای خود را از دست دادند و به فقر گرفتار آمدند که خدا بدین وسیله آنان را به مصر برد و توانگرشان ساخت.
یوسف از میان الطاف بسیار خدا بر او، در اینجا از نجات خویش از زندان سخن به میان آورد و از نجات خویش از قعر چاه به لطف خدا، چیزی نگفت و این بدان دلیل است که نخواست شرمندگی برادران را فراهم آورد و به باور برخی بدان جهت بود که نجات از زندان و روشن شدن پاکی و پاکدامنی او در افکار عمومی و پایان یافتن رنج و فشار روحیاش در زندانِ بیداد، برایش مهمتر از هر گرفتاری بود.
مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی
آن هم پس از این که شیطان میان من و برادرانم بذر تباهی افشاند و صفا و محبّت خانوادگی ما را از میان برد.
«ابن عبّاس» میگوید:
منظور این است که:
پس از این که شیطان به وسیله آفت حسد، زندگی ما را تیره و تار ساخت.
إِنَّ رَبِّی لَطیفٌ لِما یَشاء
به یقین پروردگارم در تدبیر کار بندگانش طبق خواست خود، صاحب لطف و مهر است و مشکلات را برای آنان آسان میسازد و به مهر اوست که این همه نعمت برای ما فراهم آمده و شب تیره و سرد فراق به بامداد روشن و شورانگیز وصال تبدیل شده است.
«اَزْهَری» میگوید:
واژه «لَطیف» از نامهای بلند و باعظمت خداست و نشانگر این واقعیت است که او نسبت به بندگان خویش مهربان است.
و به باور پارهای «لَطیف» آن کسی است که خواسته انسان را از سر مهر برآورده میسازد و به باور پارهای دیگر، «لَطیف» به مفهوم دانا و عالم به ریزهکاریها و جزئیات است.
إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ.
چرا که او به همه چیزها دانا و در تدبیر همه کارها فرزانه است.
در کتاب «النُّبُوَّة» از حضرت باقر علیهالسلام آوردهاند که فرمود:
یعقوب به یوسف گفت:
پسرم! بگو برادرانت با تو چگونه رفتار کردند؟ پاسخ داد: پدر جان، مرا در این مورد معاف دار؛ چرا که نمیخواهم شما و آنان را ناراحت بنگرم.
یعقوب او را سوگند داد که جریان را بیان کند. او گفت:
پدر جان، پس از دور شدنمان از شما، آنان بدرفتاری را آغاز کردند و با من به خشونت و تندی پرداختند؛ آن گاه مرا بر سر چاه آوردند و از من خواستند تا پیراهنم را از تن درآورم.
آنان را به حرمت و آبروی شما سوگند دادم که لباسم را از بدنم در نیاورند، امّا در برابر مقاومت من یکی از آنان چاقو کشید و با تهدید از من خواست تا پیراهنم را درآورم.
یعقوب با شنیدن این سخن فریادی از پرده دل برآورد و بیهوش شد و پس از ساعتی به هوش آمد و از یوسف خواست تا ادامه داستان را باز گوید، که یوسف او را به حرمت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق سوگند داد تا او را از بیان رفتار بیدادگرانه آنان معاف دارد.
در روایت دیگری آمده است که یوسف گفت:
پدر جان، از رفتار آنان با من مپرس، بلکه از مهر و لطف خدا با من جویا شو تا بگویم به من چه نیکیها کرد! و چه نعمتها ارزانی داشت.
«ابوحمزه» آورده است:
یعقوب هنگامی که به مصر آمد یکصد و سی سال داشت، هفده سال دیگر در آنجا زیست و در یکصد و چهل و هفت سالگی جهان را بدرود گفت؛ او را در تابوتی که از چوب «ساج» ساخته شده بود قرار دادند و به بیتالمقدس بردند.
در روز ورود پیکر پاک او به آن شهر، برادرش «عیصو» نیز جهان را بدرود گفت و هر دو تن را در یک آرامگاه و یک قبر قرار دادند. آن دو برادر با هم ولادت یافتند و با هم جهان را بدرود گفتند و در یک آرامگاه به خاک سپرده شدند و سن هر دو به هنگام مرگ یکصد و چهل و هفت سال بود.
یوسف پس از به خاکسپاری پیکر پاک پدر طبق وصیت او به مصر بازآمد و بیست و سه سال دیگر زیست. او نخستین رسول بنیاسرائیل بود و به هنگام مرگ، وصیت کرد تا او را در کنار پدرش به خاک سپارند.
پارهای بر آنند که پیکر پاک او را در مصر به خاک سپردند و حضرت موسی پس از مدتی بدن او را به بیت المقدس و به آرامگاه پدرش یعقوب انتقال داد.
و نیز در کتاب «النُّبُوَّة» از «محمّد بن مُسْلِم» روایت شده است که:
از حضرت باقر علیهالسلام پرسیدم: سرورم یعقوب چند سال در مصر به همراه یوسف زیست؟ فرمود:
دو سال. پرسیدم: در آن زمان کدامین این دو بزرگوار حجّت خدا در روی زمین بود؟
فرمود:
یعقوب حجّت خدا بود و یوسف فرمانروای عادل و آسمانی. آن گاه افزود هنگامی که یعقوب جهان را بدرود گفت، پیکر او را در تابوتی به بیت المقدس آوردند و در آنجا به خاک سپردند و پس از او حجّت خدا یوسف بود.
پرسیدم: آیا یوسف به رسالت نیز برگزیده شد؟
فرمود:
آری، آیا این آیه را نخواندهای که میفرماید:
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ … (1)
و به یقین یوسف پیش از این برای شما دلیلهای روشن و روشنگری آورد، امّا از آنچه او برایتان آورده بود همواره در تردید بودید تا آن گاه که جهان را بدرود گفت، گفتید:
1. سوره مُؤمِن، آیه 34.
خدا پس از او هرگز پیامبری بر نخواهد انگیخت.
و نیز در همان کتاب از حضرت صادق علیهالسلام آوردهاند که فرمود:
یوسف به هنگام رفتن به زندان دوازده سال داشت و هیجده سال هم در زندان بیداد ماند و پس از آزادی از زندان نیز هشتاد سال در مصر زیست و در یکصد و ده سالگی جهان را بدرود گفت.