119. آیه (یوسف خزانهدار کشور مصر میشود)
قالَ اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ
(یوسف) گفت:
مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده که نگهدارنده و آگاهم.
(55 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
یوسف میدانست یک ریشه مهمّ نابسامانیهای آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمدهاند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یاری مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آن جا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد و به وضع بی سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد. مخصوصا مسائل کشاورزی را که در آن کشور در درجه اول اهمیّت بود، زیر نظر بگیرید و با توجّه به این که سالهای فراوانی و سپس سالهای خشکی در پیش است، مردم را به کشاورزی و تولید بیشتر دعوت کند و در مصرف فرآوردههای کشاورزی تا سر حدّ جیرهبندی، صرفهجویی کند و آنها را برای سالهای قحطی ذخیره نماید، لذا راهی بهتر از این ندید که پیشنهاد سرپرستی خزانههای مصر کند. آیات 100 و 101 همین سوره که تفسیر آن به خواست خدا خواهد آمد، دلیل بر این است که او سرانجام به جای ملک نشست و زمامدار تمام امور مصر شد، هر چند آیه 88 که میگوید:
برادران به او گفتند:
«یا ایها العزیز» ، دلیل بر این است که او در جای عزیز مصر قرار گرفت، ولی هیچ مانعی ندارد که این سلسله مراتب را تدریجا طی کرده باشد، نخست به مقام خزانهداری و بعد نخست وزیری و بعد به جای ملک، نشسته باشد.
چگونه یوسف دعوت طاغوت زمان را پذیرفت؟
نخستین چیزی که در رابطه با آیات فوق جلب توجه میکند این است که چگونه یوسف این پیامبر بزرگ حاضر شد، خزانهداری یا نخست وزیری یکی از طاغوتهای زمان را بپذیرد و با او همکاری کند؟ پاسخ این سؤال در حقیقت در خود آیات فوق نهفته است، او به عنوان یکی انسان «حَفیظٌ عَلیمٌ» (امین و آگاه) عهدهدار این منصب شد، تا بیتالمال را که مال مردم بود به نفع آنها حفظ کند و در مسیر منافع آنان به کار گیرد، مخصوصا حق مستضعفان را که در غالب جامعهها پایمال میگردد به آنها برساند. در «فقه» در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول پست و مقام از سوی ظالم همیشه حرام نیست، بلکه گاهی مستحب و یا حتی واجب میگردد، این در صورتی است که منافع پذیرش آن و مرجحات دینیش بیش از زیانهای حاصل از تقویت دستگاه باشد. در روایات متعددی نیز میخوانیم که ائمه اهلبیت علیهمالسلام به بعضی از دوستان نزدیک خود (مانند علی بن یقطین که از یاران امام کاظم بود و وزارت فرعون زمان خود هارونالرّشید را به اجازه امام پذیرفت) چنین اجازهای را میدادند.
اهمیت مسائل اقتصادی و مدیریت
گرچه ما هرگز موافق مکتبهای یک بعدی که همه چیز را در بعد اقتصادی خلاصه میکنند و انسان و ابعاد وجود او را نشناختهاند نیستیم، ولی با این حال اهمیت ویژه مسائل اقتصادی را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمیتوان از نظر دور داشت، آیات فوق نیز اشاره به همین حقیقت میکند، چرا که یوسف از میان تمام پستها انگشت روی خزانهداری گذاشت، زیرا میدانست هرگاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسامانیهای کشور باستانی مصر، سامان خواهد یافت و از طریق عدالت اقتصادی میتواند سازمانهای دیگر را کنترل کند. در روایات اسلامی نیز اهمیت فوق العادهای به این موضوع داده شده است، از جمله در حدیث معروف علی یکی از دو پایه اصلی زندگی مادی و معنوی مردم (قِوامُ الدّینِ وَ الدُّنْیا) مسائل اقتصادی قرار داده شده است، در حالی که پایه دیگر علم و دانش و آگاهی شمرده شده است.
تعهد و تخصص دو رکن اساسی مدیریت است
تعبیر یوسف که میگوید:
«اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ» دلیل بر اهمیت مدیریت در کنار امانت است و نشان میدهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است، چرا که «عَلیم» را در کنار «حَفیظٌ» قرار داده است و ما بسیار دیدهایم که خطرهای ناشی از عدم اطلاع و مدیریت کمتر از خطرهای ناشی از خیانت نیست بلکه گاهی از آن برتر و بیشتر است. با این تعلیمات روشن اسلامی نمیدانیم چرا بعضی مسلمانان به مسأله مدیریت و آگاهی هیچ اهمیت نمیدهند و حداکثر کشش فکر آنها در شرایط واگذاری پستها، همان مسأله امانت و پاکی است با این که سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و علی در دوران حکومتشان نشان میدهد، آنها به مسأله آگاهی و مدیریت همانند امانت و درستکاری اهمیت میدادند.
مدح خویش یا معرفی خویشتن
بدون شک تعریف خویش کردن کار ناپسندی است، ولی با این حال این یک قانون کلی نیست، گاهی شرایط ایجاب میکند که انسان خود را به جامعه معرفی کند تا مردم او را بشناسند و از سرمایههای وجودش استفاده کنند و به صورت یک گنج مخفی و متروک باقی نماند. در آیه فوق نیز خواندیم که یوسف به هنگام پیشنهاد پست خزانهداری مصر خود را با جمله «حَفیظٌ عَلیمٌ» ستود، زیرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند که او واجد صفاتی است که برای سرپرستی این کار نهایت لزوم را دارد. لذا در تفسیر عیاشی از امام صادق میخوانیم که در پاسخ این سؤال که آیا جایز است انسان خودستایی کند و مدح خویش نماید؟ فرمود:
«نَعَمْ اِذَا اضْطُرَّ اِلَیْهِ اَما سَمِعَتْ قَوْلَ یُوسُفَ اِجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الاَْرْضِ اِنّی حَفیظٌ عَلیمٌ وَ قَوْلَ الْعَبْدِ الصّالِحِ وَ اَنَا لَکُمْ ناصِحٌ اَمینٌ: آری هنگامی که ناچار شود مانعی ندارد، آیا نشنیدهای گفتار یوسف را که فرمود:
مرا بر خزائن زمین قرار ده که من امین و آگاهم و همچنین گفتار بنده صالح خدا (هود) من برای شما خیرخواه و امینم». (1) و از اینجا روشن میشود این که در خطبه «شقشقیه» و بعضی دیگر از خطبههای نهج البلاغه علی به مدح خویشتن میپردازد و خود را محور آسیای خلافت میشمرد، که همای بلند پرواز اندیشهها به اوج فکر و مقام او نمیرسد و سیل علوم و دانشها از کوهسار وجودش سرازیر میشود و امثال این تعریفها همه برای این است که مردم ناآگاه و بیخبر به مقام او پی ببرند و از گنجینه وجودش برای بهبود وضع جامعه استفاده کنند.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
فرمانروای مصر پس از شنیدن سخنان راهگشای یوسف، گفت:
این کار بزرگ و طرح عظیم و برنامهریزی دقیق و اجرای آن را چه کسی تضمین میکند؟ و چه کسی میتواند کشاورزی کشور را احیا کند و شکوفا سازد و با گردآوری محصولات زراعی و انبار سازی و نگاهداری و فروش به جا و شایسته آنها، تدبیر درست امور و تنظیم برازنده شئون را به عهده گیرد؟
درست در اینجا بود که یوسف به پا خاست و گفت من و آن گاه افزود:
قالَ اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ
اینک که چنین است برای نجات کشور و جامعه از خطر سهمگینی که در راه است، شما مرا به اداره خزانهها و گنجینههای ملّی این سرزمین برگزین و تدبیر کارها را به من واگذار تا من به خواست خدا این برنامه را به اجرا درآورم.
إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ.
چرا که من نگهبانی توانا و دانا هستم.
به باور گروهی از جمله «قَتادَه» و «جُبّائی» منظور این است که:
من، هم از ثروت و امکانات مردم درست نگهداری میکنم و هم میدانم که آن را در چه راهی هزینه نموده و در کجا سرمایهگذاری کنم و به چه کسی از آن بدهم و از چه کسی دریغ دارم.
*****
1- «نورالثقلین» ، جلد 2، صفحه 433.
امّا به باور «وَهَب» منظور این است که:
من نویسندهای دقیق و حسابداری دانا و امین هستم.
از دیدگاه «کَلْبی» منظور این است که:
من حساب سال های قحطی و خشکسالی را درست نگاه داشته و به هنگامه نیاز مردم و کمک به آنها دانا هستم.
و از دیدگاه «سُدی» منظور این است که:
من به حساب داراییها و امکانات ملّی، امین و نگهبان و به زبانهای گوناگون مردم که برای تهیّه مواد غذایی از هر سو به مصر سرازیر خواهند شد، دانا و توانا هستم.
از آیه شریفه این نکته دریافت میگردد که برای هر انسانی رواست که خویشتن را در جایی که او را نمیشناسند، وصف کند و نقاط قوّت و توانمندیها و کارآییهای خویش را باز گوید و این کار نه نکوهیده است و نه، با آیه شریفهای که از خودستایی نهی میکند و هشدار میدهد(1) ناسازگار میباشد؛ چرا که یوسف خود را به شاه معرفی کرد و از توانایی و امانتداری خویش سخن گفت و از او خواست تا وی را به اداره امور جامعه و آبادانی و عمران شهرها منصوب کند.
پس از پیشنهاد یوسف، فرمانروای مصر به او گفت:
چه کسی از شما برای تدبیر امور زیبندهتر و سزاوارتر است؟ و آن گاه کار اداره کشور را به او سپرد.
به باور پارهای فرمانروای مصر پس از شناخت یوسف و آگاهی از کارآیی و امانت او، اداره کشور را به او سپرد و عزیز مصر را بر کنار ساخت و خود به استراحت پرداخت.
امّا به باور پارهای دیگر عزیز مصر برکنار نشد، بلکه خود، همان روزها از دنیا رفت و قدرت و امکانات کشور و اداره امور مردم به یوسف واگذار گردید.
برخی بر آنند که:
پس از مرگ عزیز مصر، شاه، همسر او را به عقد یوسف درآورد و هنگامی که یوسف نزد او رفت، وی را دوشیزه یافت و به او گفت:
آیا این راه، بهتر از آن نبود که تو در اندیشهاش بودی؟ و خدا از آن زن، دو پسر به یوسف داد که نام آنان را «اِفرائیم» و «میشا» نهاد.
1. سوره نَجْم، آیه 32.
پارهای آوردهاند که:
روزی یوسف به همراه گروهی از یاران، باشکوه وصف ناپذیری از راهی میگذشت که آن زن یوسف را دید و گریست و آن گاه گفت:
ستایش از آنِ خدایی است که فرمانروایان را به کیفر گناه و نافرمانی و خشونت و خودکامگی، از تخت قدرت پایین میکشد و به ذلّت و خفّت مینشاند و بردگان و بندگان را به پاداش فرمانبرداری و کردار شایسته و عادلانه به اوج اقتدار میرساند. اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَ الْمُلُوکَ بِاْلَمْعصِیَةِ عَبیدا و العَبیدَ باِلطّاعَةِ مُلُوکاً.
یوسف با شنیدن این سخن ارزشمند از آن زن، دستور داد او را به خانه بردند و اداره امور او را - به سان خانواده خویش - به عهده گرفت، امّا با او ازدواج نکرد.
در تفسیر «علیّ بن ابراهیم» آمده است که:
عزیز مصر در همان سالهای قحطی و خشکسالی از دنیا رفت و همسرش نیز کارش به فقر و گدایی کشید. به او گفتند خوب است سر راه یوسف قرار گیری و از او کمک بخواهی، گفت:
من از او شرم میکنم و هرگز نمیتوانم با او رو بهرو شوم.
سرانجام روزی سر راه یوسف نشت و هنگامی که آن حضرت در میان یاران به آنجا رسید، زلیخا برخاست و گفت:
پاک و منزه است آن خدایی که شاهان و زورمداران را به کیفر نافرمانی و گناه و عدم رعایت حقوق مردم به ذلت و حقارت و بردگی میکشد و ستمدیدگان و بردگان را به پاداش فرمانبرداری و انجام کارهای شایسته و رعایت حقوق مردم به اوج شکوه و اقتدار میرساند.
سُبْحانَ مَنْ جَعَلَ الْمُلُوکَ بِالْمَعْصِیَة عَبیداً، و العَبیدَ بِالطّاعَةِ مُلُوکاً.
یوسف با شنیدن صدای او، گفت:
آیا تو همان بانوی کاخ هستی؟
او، آهی سرد از دل بر کشید و گفت:
آری، این منم که به کیفر گناه به این روز افتادهام. یوسف پرسید:
آیا هم اکنون نیز به من علاقهمندی؟ گفت:
اینک که پیر و گرفتار شدهام مسخرهام میکنی؟ یوسف فرمود:
هرگز! و آن گاه دستور داد تا او را به خانه بردند و به او گفت:
آیا به یاد داری که در مورد من چه ناروا و بیدادگرانه رفتار کردی؟ پاسخ داد: آری ای پیامبر خدا، مرا سرزنش نکن که به دردی گرفتار بودم که کسی به سان من گرفتار نبود. یوسف گفت:
چگونه؟ گفت:
من از یک سو زیباترین و ثروتمندترین زن این کشور بودم و از دگر سو همسری داشتم که دچار ناتوانی کامل جنسی بود و از طرف سوّم در عشق تو سراپای وجودم شعلهور شده بود و میسوخت، امّا تو نیز به گونهای پاکدامن و پارسا بودی که هرگز چشم به روی من نگشودی.
پرسید:
اینک خواستهات چیست؟ گفت:
خواستهام این است که از خدا بخواهی جوانی و طراوتم را به من باز گرداند.
یوسف خواسته او را از بارگاه خدا خواست و آن گاه او را که به صورت دوشیزهای شده بود به همسری خویش برگرفت.
«ابن عبّاس» از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله آورده است که فرمود:
خدا، مهرش را بر برادرم یوسف بباراند، اگر او به فرمانروای مصر نمیگفت:
مرا بر خزانههای این سرزمین بگمار … همان ساعت او، وی را به حکومت مصر بر میگزید، امّا همان درخواست سبب شد که یک سال واگذاری حکومت به او را به تأخیر افکند.