86. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ...
آیه
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ»
ترجمه
و او را به بهای کمی، چند درهم، فروختند و نسبت به (فروختن) او بیاعتنا بودند (چرا که میترسیدند رازشان فاش شود). (20 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
«بَخْس» در اصل به معنی این است که چیزی را با ستمگری کم کنند و لذا قرآن میگوید:
«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ: اشیاء مردم را با ظلم کم نکنید» (85 / هود). در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا آنها یوسف را که حداقل غلام پر قیمتی محسوب میشد به بهای اندک و به تعبیر قرآن به ثَمَن بَخْس فروختند. ولی این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانی که به سرمایه مهمی بدون زحمت دست مییابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا میفروشند و طبیعی است که با این فوریت نمیتوانند بهای گزافی برای خود فراهم سازند. در این که یوسف را به چند درهم فروختند و چگونه میان خود تقسیم کردند، باز در میان مفسران گفتگو است، بعضی 20 درهم و بعضی 22 درهم و بعضی 40 درهم و بعضی 18 درهم نوشتهاند و با توجه به این که عدد فروشندگان را ده نفر دانستهاند، سهم هر کدام از این مبلغ ناچیز روشن است و در پایان آیه میفرماید:
«آنها نسبت به فروختن یوسف، بیاعتنا بودند» (وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ). در حقیقت این جمله در حکم بیان علت برای جمله قبل است، اشاره به این که اگر آنها یوسف را به بهای اندک فروختند به خاطر این بود که نسبت به این معامله بیمیل و بیاعتناء بودند. این موضوع یا به خاطر آن بود که یوسف را کاروانیان، ارزان به دست آورده بودند و انسان چیزی را که ارزان به دست آورد، غالبا ارزان از دست میدهد و یا این که از این میترسیدند که سرّ آنها فاش شود و مدعی پیدا کنند و یا از این نظر که در یوسف نشانههای غلام بودن را نمیدیدند، بلکه آثار آزادگی و حرّیت در چهره او نمایان بود و به همین دلیل نه فروشندگان چندان رغبت به فروختن او داشتند و نه خریداران.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«بَخْس»: کم و ناچیز دادن حق دیگری.
سرانجام آن کودک محبوب به بهایی ناچیز معامله شد و کاروانیان او را به همراه خود به سوی مصر حرکت دادند.
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ
و او را به بهایی اندک و ناچیز فروختند.
دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ
به چند درهم فروختند.
و وصف درهمها با واژه «مَعْدُود» ، نشانگر اندک بودن بهایی است که در برابر یوسف دریافت داشتند.
از چهارمین امام نور آوردهاند که فرمود:
برادران یوسف آن درهمها را میان خود تقسیم کردند که به هر کدام دو درهم رسید. امّا از دیدگاه «مُجاهِد» آن درهمها بیست و دو درهم، به باور «عِکْرِمَه» چهل درهم و طبق روایت رسیده از حضرت صادق علیهالسلام هیجده درهم بود.
فروشندگان یوسف
در مورد فروشنده، یا فروشندگان یوسف گفتگوست:
گروهی از جمله «ابن عبّاس» و «مُجاهِد» آوردهاند که فروشندگان یوسف، برادران او بودند؛ چرا که یکی از آنان در نزدیکی چاه کمین کرده بود تا از آنچه بر سر آن کودک محبوب میآید، آگاه شود و دیگران را در جریان قرار دهد؛ و هنگامی که دید کاروانیان او را از چاه بیرون آوردند، او برادران را در جریان قرار داد و از پی آن همگی به نزد «مالک» ، که آبآور کاروان بود و یوسف را از چاه بیرون کشیده بود، رفتند و یوسف را به عنوان برده فراری به او فروختند.
«ابوحمزه» در تفسیر خود آورده است که:
بیرون آورندگان یوسف از چاه، تا زمانی که آن کودک محبوب را به همراه خود داشتند، هماره در کارشان با خیر و برکت رو به رو بودند و زمانی که یوسف را فروختند، خیر و برکت نیز از کار آنان رخت بر بست.
وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ.
در تفسیر این فراز دیدگاهها متفاوت است:
1 به باور برخی منظور این است که:
آن کسانی که او را خریدند، از خریدن او شادمان نبودند و به این کار بیرغبت و بیشور و شوق به نظر میرسیدند؛ چرا که آنان در سیمای یوسف نشان آزادگان و اخلاق شایستگان و بزرگان را تماشا کردند و میترسیدند بر اثر خریدن و به بردگی بردن او، دچار گرفتاری و زیان گردند.
2 امّا به باور برخی دیگر منظور این است که:
آنان نسبت به خود یوسف بیرغبت بودند؛ چرا که آنان او را برای تجارت و سود خریده بودند و نه برای خدمت به خودشان.
3 از دیدگاه پارهای منظور این است که:
برادران یوسف که او را به کاروانیان فروختند، نسبت به پول دریافتی علاقهای نداشتند؛ چرا که آنان این کار را نه برای به دست آوردن پول، که برای سر پوش نهادن بر کار ظالمانه خود انجام دادند و تنها در این اندیشه بودند که او را به سرزمینی دور دست تبعید سازند تا رازشان فاش نگردد.
4 و از دیدگاه پارهای دیگر منظور این است که خریداران یوسف بدان دلیل که از موقعیت معنوی و مقام والای او در بارگاه خدا آگاهی نداشتند، نسبت به او شور و علاقهای نشان نمیدادند و او را گرامی نمیداشتند. به باور ما دیدگاههای چهارگانهای که گذشت با هم ناسازگار نیست و میتوان آیه را به همه این مفاهیم و معانی تفسیر کرد.
5 و بعضی نیز بر این باورند که:
فروشندگان یوسف در مصر، نسبت به پول دریافتی بیرغبت بودند؛ چرا که آن را نه پول تجارت، که پول گمشدهای میدیدند که آن را یافته و بدون رساندن به پدر و مادرش او را فروختهاند
86. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ...
آیه
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ»
ترجمه
و او را به بهای کمی، چند درهم، فروختند و نسبت به (فروختن) او بیاعتنا بودند (چرا که میترسیدند رازشان فاش شود). (20 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
«بَخْس» در اصل به معنی این است که چیزی را با ستمگری کم کنند و لذا قرآن میگوید:
«وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ: اشیاء مردم را با ظلم کم نکنید» (85 / هود). در اینجا این سؤال پیش میآید که چرا آنها یوسف را که حداقل غلام پر قیمتی محسوب میشد به بهای اندک و به تعبیر قرآن به ثَمَن بَخْس فروختند. ولی این معمول است که همیشه دزدان و یا کسانی که به سرمایه مهمی بدون زحمت دست مییابند از ترس این که مبادا دیگران بفهمند آن را فورا میفروشند و طبیعی است که با این فوریت نمیتوانند بهای گزافی برای خود فراهم سازند. در این که یوسف را به چند درهم فروختند و چگونه میان خود تقسیم کردند، باز در میان مفسران گفتگو است، بعضی 20 درهم و بعضی 22 درهم و بعضی 40 درهم و بعضی 18 درهم نوشتهاند و با توجه به این که عدد فروشندگان را ده نفر دانستهاند، سهم هر کدام از این مبلغ ناچیز روشن است و در پایان آیه میفرماید:
«آنها نسبت به فروختن یوسف، بیاعتنا بودند» (وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ). در حقیقت این جمله در حکم بیان علت برای جمله قبل است، اشاره به این که اگر آنها یوسف را به بهای اندک فروختند به خاطر این بود که نسبت به این معامله بیمیل و بیاعتناء بودند. این موضوع یا به خاطر آن بود که یوسف را کاروانیان، ارزان به دست آورده بودند و انسان چیزی را که ارزان به دست آورد، غالبا ارزان از دست میدهد و یا این که از این میترسیدند که سرّ آنها فاش شود و مدعی پیدا کنند و یا از این نظر که در یوسف نشانههای غلام بودن را نمیدیدند، بلکه آثار آزادگی و حرّیت در چهره او نمایان بود و به همین دلیل نه فروشندگان چندان رغبت به فروختن او داشتند و نه خریداران.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«بَخْس»: کم و ناچیز دادن حق دیگری.
سرانجام آن کودک محبوب به بهایی ناچیز معامله شد و کاروانیان او را به همراه خود به سوی مصر حرکت دادند.
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ
و او را به بهایی اندک و ناچیز فروختند.
دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ
به چند درهم فروختند.
و وصف درهمها با واژه «مَعْدُود» ، نشانگر اندک بودن بهایی است که در برابر یوسف دریافت داشتند.
از چهارمین امام نور آوردهاند که فرمود:
برادران یوسف آن درهمها را میان خود تقسیم کردند که به هر کدام دو درهم رسید. امّا از دیدگاه «مُجاهِد» آن درهمها بیست و دو درهم، به باور «عِکْرِمَه» چهل درهم و طبق روایت رسیده از حضرت صادق علیهالسلام هیجده درهم بود.
فروشندگان یوسف
در مورد فروشنده، یا فروشندگان یوسف گفتگوست:
گروهی از جمله «ابن عبّاس» و «مُجاهِد» آوردهاند که فروشندگان یوسف، برادران او بودند؛ چرا که یکی از آنان در نزدیکی چاه کمین کرده بود تا از آنچه بر سر آن کودک محبوب میآید، آگاه شود و دیگران را در جریان قرار دهد؛ و هنگامی که دید کاروانیان او را از چاه بیرون آوردند، او برادران را در جریان قرار داد و از پی آن همگی به نزد «مالک» ، که آبآور کاروان بود و یوسف را از چاه بیرون کشیده بود، رفتند و یوسف را به عنوان برده فراری به او فروختند.
«ابوحمزه» در تفسیر خود آورده است که:
بیرون آورندگان یوسف از چاه، تا زمانی که آن کودک محبوب را به همراه خود داشتند، هماره در کارشان با خیر و برکت رو به رو بودند و زمانی که یوسف را فروختند، خیر و برکت نیز از کار آنان رخت بر بست.
وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ.
در تفسیر این فراز دیدگاهها متفاوت است:
1 به باور برخی منظور این است که:
آن کسانی که او را خریدند، از خریدن او شادمان نبودند و به این کار بیرغبت و بیشور و شوق به نظر میرسیدند؛ چرا که آنان در سیمای یوسف نشان آزادگان و اخلاق شایستگان و بزرگان را تماشا کردند و میترسیدند بر اثر خریدن و به بردگی بردن او، دچار گرفتاری و زیان گردند.
2 امّا به باور برخی دیگر منظور این است که:
آنان نسبت به خود یوسف بیرغبت بودند؛ چرا که آنان او را برای تجارت و سود خریده بودند و نه برای خدمت به خودشان.
3 از دیدگاه پارهای منظور این است که:
برادران یوسف که او را به کاروانیان فروختند، نسبت به پول دریافتی علاقهای نداشتند؛ چرا که آنان این کار را نه برای به دست آوردن پول، که برای سر پوش نهادن بر کار ظالمانه خود انجام دادند و تنها در این اندیشه بودند که او را به سرزمینی دور دست تبعید سازند تا رازشان فاش نگردد.
4 و از دیدگاه پارهای دیگر منظور این است که خریداران یوسف بدان دلیل که از موقعیت معنوی و مقام والای او در بارگاه خدا آگاهی نداشتند، نسبت به او شور و علاقهای نشان نمیدادند و او را گرامی نمیداشتند. به باور ما دیدگاههای چهارگانهای که گذشت با هم ناسازگار نیست و میتوان آیه را به همه این مفاهیم و معانی تفسیر کرد.
5 و بعضی نیز بر این باورند که:
فروشندگان یوسف در مصر، نسبت به پول دریافتی بیرغبت بودند؛ چرا که آن را نه پول تجارت، که پول گمشدهای میدیدند که آن را یافته و بدون رساندن به پدر و مادرش او را فروختهاند.
87. «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ ...
آیه
«وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی مَثْواهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»
ترجمه
و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید به همسرش گفت:
مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما مفید باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم و این چنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم، (ما این کار را کردیم) تا تعبیر خواب را بیاموزد و خداوند بر کار خود پیروز است، ولی اکثر مردم نمیدانند. (21 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
«مَثْوا» به معنی مقام از ماده «ثَوی» به معنی اقامت است ولی در اینجا به معنی موقعیت و مقام و منزلت میباشد. داستان پر ماجرای یوسف با برادران که منتهی به افکندن او در قعر چاه شد به هر صورت پایان پذیرفت و فصل جدیدی در زندگانی این کودک خردسال در مصر شروع شد. به این ترتیب که یوسف را سرانجام به مصر آوردند و در معرض فروش گذاردند و طبق معمول چون تحفه نفیسی بود نصیب «عزیز مصر» که در حقیقت مقام وزارت یا نخست وزیری فرعون را داشت گردید، چرا که آنها بودند که میتوانستند قیمت بیشتری برای این «غلام ممتاز از تمام جهات» بپردازند، اکنون ببینیم در خانه عزیز مصر چه میگذرد. عزیز مصر فرزندی نداشت و در اشتیاق فرزند به سر میبرد، هنگامی که چشمش به این کودک زیبا و برومند افتاد، دل به او بست که به جای فرزند برای او باشد. «تمکین» در ارض برای یوسف، یا به خاطر آن بود که آمدن یوسف به مصر و مخصوصا گام نهادن او در محیط زندگی عزیز مصر، مقدمهای برای قدرت فوق العاده او در آینده شد و یا به خاطر این بود که زندگی در قصر عزیز قابل مقایسه با زندگی در قعر چاه نبود، آن شدت تنهایی و گرسنگی و وحشت کجا و این همه نعمت و رفاه و آرامش کجا؟ بعد از آن اضافه مینماید که «ما این کار را کردیم تا تأویل احادیث را به او تعلیم دهیم» (وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ). منظور از «تَأْویلِ الاَْحادیثِ» علم تعبیر خواب است که یوسف از طریق آن میتوانست به بخش مهمی از اسرار آینده آگاهی پیدا کند. در پایان آیه میفرماید:
(وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ). یکی از مظاهر عجیب قدرت خداوند و تسلطش بر کارها این است که در بسیاری از موارد وسایل پیروزی و نجات انسان را به دست دشمنانش فراهم میسازد، چنان که در مورد یوسف اگر نقشه برادران نبود او هرگز به چاه نمیرفت و اگر به چاه نرفته بود، به مصر نمیآمد و اگر به مصر نیامده بود نه به زندان میرفت و نه آن خواب عجیب فرعون و نه سرانجام عزیز مصر میشد. در حقیقت خداوند یوسف را با دست برادران بر تخت نشاند، هر چند آنها چنین تصور میکردند که او را در چاه بدبختی سرنگون ساختند. از جمله مسائلی که در آیات فوق جلب توجه میکند این است که نام عزیز مصر در آن برده نشده. تنها گفته شده است آن کسی که از مصر یوسف را خرید. اما این کس چه کسی بوده در آیه بیان نگردیده است در آیات آینده باز میبینیم یک مرتبه پرده از روی عنوان این شخص برداشته نمیشود و تدریجا معرفی میگردد مثلاً در آیه 25 میفرماید:
«وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ: هنگامی که یوسف تسلیم عشق زلیخا نشد و به سوی در خروجی فرار کرد آقای آن زن را دم در ناگهان مشاهده کرد». از این آیات که میگذریم به آیه 30 میرسیم که تعبیر به «امْرَأَةُ الْعَزیزِ» (همسر عزیز) در آن شده است. این بیان تدریجی یا به خاطر آن است که قرآن طبق سنتی که دارد هر سخنی را به مقدار لازم بازگو میکند که این از نشانههای فصاحت و بلاغت است و یا این که همانگونه که امروز نیز در ادبیات معمول است به هنگام ذکر یک داستان از یک نقطه سربسته شروع میکنند تا حس کنجکاوی خواننده را برانگیزند و نظر او را به سوی داستان جذب کنند. نکته دیگری که در آیات فوق سؤالانگیز است این است که موضوع آگاهی از تعبیر خواب چه رابطهای با آمدن یوسف به کاخ عزیز مصر دارد که با «لام» در «لِنُعَلِّمَهُ» که «لام غایب» است به آن اشاره شده است. ولی توجه به این نکته ممکن است پاسخی برای سؤال فوق باشد که بسیاری از مواهب علمی را خداوند در مقابل پرهیز از گناه و مقاومت در برابر هوسهای سرکش میبخشد و به تعبیر دیگر این مواهب که ثمره روشنبینیهای قلبی است جایزهای میباشد که خداوند به اینگونه اشخاص میبخشد. در حالات «ابن سیرین» معبّر معروف خواب میخوانیم که او مرد بزازی بود، بسیار زیبا، زنی دل به او بست و با حیلههای مخصوصی، او را به خانه خود برده درها را به روی او بست، اما او تسلیم هوسهای آن زن نشد و مرتبا مفاسد این گناه بزرگ را بر او میشمرد، ولی آتش هوس او به قدری سرکش بود که آب موعظه آن را خاموش نمیساخت، ابن سیرین برای نجات از چنگال او چارهای اندیشید، برخاست و بدن خود را با اشیاء آلودهای که در آن خانه بود چنان کثیف آلوده و نفرتانگیز ساخت که هنگامی که زن آن منظره را دید از او متنفر شد و او را از خانه بیرون کرد. میگویند ابن سیرین بعد از این ماجرا فراست و هوشیاری فوقالعادهای در تعبیر خواب نصیبش شد و داستانهای عجیبی از تعبیر خواب او در کتابها نوشتهاند که از عمق اطلاعات او در این زمینه خبر میدهد. بنابراین ممکن است یوسف این علم و آگاهی خاص را به خاطر تسلط بر نفس در مقابل جاذبه فوقالعاده همسر عزیز مصر پیدا کرده باشد. از این گذشته در آن عصر و زمان دربار زمامداران بزرگ، مرکز معبّران خواب بود و جوان هوشیاری همچون یوسف میتوانست در دربار عزیز مصر از تجربیّات دیگران آگاهی یابد و آمادگی روحی را برای افاضه علم الهی در این زمینه حاصل کند. به هر حال این نه اوّلین بار و نه آخرین بار است که خداوند به بندگان مخلصی که در میدان جهاد نفس بر هوسهای سرکش پیروز میشوند مواهبی از علوم و دانشها میبخشد که با هیچ مقیاس مادی قابل سنجش نیست حدیث معروف «اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللّهُ فی قَلْبِ مَنْ یَشآءُ» نیز میتواند اشاره به این واقعیت باشد. این علم و دانشی نیست در محضر استاد خوانده شود و یا این که بیحساب به کسی بدهند. اینها جوایزی است برای برندگان مسابقه جهاد با نفس.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«مَثْوی»: جایگاه، قرارگاه.
خریدار یوسف، شخصی به نام «قطفیر» ، یا «اظفیر» بود که مرد شماره دوّم دولت مصر به شمار میرفت. او خزانهدار پادشاه آن کشور و جانشین او و فرمانده سپاه وی بود و کسی که این پستهای حسّاس را در آنجا به عهده میگرفت، به او لقب بلند آوازه «عزیز» میدادند. به همین جهت بود که وقتی یوسف با تعبیر خواب پادشاه آن کشور، خزانهداری مصر را به عهده گرفت، این لقب به او نیز داده شد.
«ابن عبّاس» در این مورد میگوید:
«مالک بن زعر» یوسف را به چهل دینار پول و یک جفت کفش و دو جامه سپید به عزیز مصر فروخت.
«وَهَب» میگوید:
یوسف را برای فروش به بازار مصر آوردند و خریداران همچنان بهای او را بالا میبردند، تا زمانی که او را به برابر وزنش از پول و مشک و حریر فروختند و عزیز مصر او را به این بها خریداری کرد و او را نزد همسرش که نامش «راعیل» و لقب او «زلیخا» بود، آورد و به او سفارش کرد که مقام یوسف را گرامی دارد.
عَسی اَنْ یَنْفَعَنا
امید که او را به قیمت هنگفت بفروشیم و سودی سرشار ببریم.
اَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا
یا او را به فرزندی بگیریم؛ چرا که او فرزند نداشت.
عزیز مصر هنگامی در مورد یوسف چنین گفت که او را در زیبایی و خرد و هوشمندی و تدبیر در کارها نوجوانی آراسته و شایسته دید.
همانگونه که گذشت «عزیز» مرد شماره دوّم رژیم مصر بود و پادشاه آن کشور «ریّان» نام داشت که تا اقتدار ظاهری و فرمانروایی یوسف زنده ماند، یوسف او را به توحید گرایی و یکتا پرستی فرا خواند و وی ایمان به خدا ایمان آورد و دین و آیین یوسف را برگزید. پس از او فردی به نام «قابوس» به سلطنت رسید که دعوت یوسف را که در آن هنگام عزیز مصر بود نپذیرفت و به دین و آیین او ایمان نیاورد. امّا به باور گروهی از جمله «ابن عبّاس» ، عزیز مصر همان پادشاه کشور بود؛ و از حضرت سجّاد علیهالسلام نیز اینگونه روایت شده است.
وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ
و ما همانگونه که یوسف را از نعمت سلامتی بهرهور نموده و از چاه نجاتش دادیم، درست همانگونه او را در آن سرزمین اقتدار و امکانات بخشیدیم، به این ترتیب که دل عزیز مصر را نسبت به او مهربان ساختیم، تا بدین وسیله در همان کشور پهناوری که عزیز فرمانروا بود، او نیز به فرمانروایی و اقتدار رسید.
وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیث
و چنین کردیم تا تعبیر خوابها را به او بیاموزیم.
وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ
و خدا بر کار یوسف چیره بود که از او حراست کند و به او روزی دهد و او را به مقام والای رسالت و نبوت و اقتدار و فرمانروایی عادلانه برساند.
پارهای از مفسّران، ضمیر را به واژه مقدّس «الله» برگرداندهاند که در آن صورت مفهوم آیه این است: و خدا بر کار خود و تدبیر هستی چیره است و چیزی نمیتواند مانع اراده او گردد