158. «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ ...
آیه
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ»
ترجمه
هنگامی که بر یوسف وارد شدند او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت:
همگی داخل مصر شوید که انشاءاللّه در امن و امان خواهید بود. (99 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
سرانجام کار یوسف و یعقوب و برادران
«اَوی» چنان که «راغب» در کتاب مفردات میگوید:
در اصل به معنی انضمام چیزی به چیز دیگر است و انضمام کردن یوسف، پدر و مادرش را به خود، کنایه از در آغوش گرفتن آنها است. با فرا رسیدن کاروان حامل بزرگترین بشارت از مصر به کنعان و بینا شدن یعقوب پیر، ولولهای در کنعان افتاد، خانوادهای که سالها لباس غم و اندوه را از تن بیرون نکرده بود، غرق در سرور و شادی شد، آنها از این همه نعمت الهی هرگز خشنودی خود را کتمان نمیکردند. اکنون طبق توصیه یوسف باید این خانواده به سوی مصر حرکت کند، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت، یعقوب را بر مرکب سوار کردند، در حالی که لبهای او به ذکر و شکر خدا مشغول بود و عشق وصال آن چنان به او نیرو و توان بخشیده بود که گویی از نو، جوان شده است. این سفر بر خلاف سفرهای گذشته برادران که با بیم و نگرانی توأم بود، خالی از هر گونه دغدغه بود و حتی اگر خود سفر رنجی میداشت، این رنج در برابر آن چه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود که:
وصال کعبه چنان میدواندم بشتاب که خارهای مغیلان حریر میآید
شبها و روزها با کندی حرکت میکردند، چرا که اشتیاق وصال، هر دقیقهای را روز یا سالی میکرد، ولی هر چه بود گذشت و آبادیهای مصر از دور نمایان گشت، مصر با مزارع سرسبز و درختان سر به آسمان کشیده و ساختمانهای زیبایش. اما قرآن همانگونه که سیره همیشگیاش میباشد، این مقدمات را که با کمی اندیشه و تفکر روشن میشود، حذف کرده و در این مرحله چنین میگوید:
«هنگامی که وارد بر یوسف شدند، یوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد» (فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ). سرانجام شیرینترین لحظه زندگی یعقوب، تحقق یافت و در این دیدار و وصال که بعد از سالها فراق، دست داده، بود لحظاتی بر یعقوب و یوسف گذشت که جز خدا هیچکس نمیداند آن دو چه احساساتی در این لحظات شیرین داشتند، چه اشکها شوق ریختند و چه نالههای عاشقانه سر دادند. سپس یوسف «به همگی گفت در سرزمین مصر قدم بگذارید که به خواست خدا همه، در امنیت کامل خواهید بود» که مصر در حکومت یوسف امن و امان شده بود (وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ) و از این جمله استفاده میشود که یوسف به استقبال پدر و مادر تا بیرون دروازه شهر آمده بود و شاید از جمله «دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ» که مربوط به بیرون دروازه است استفاده میشود که دستور داده بود در آن جا خیمهها بر پا کنند و از پدر و مادر و برادران پذیرایی مقدماتی به عمل آورند.
امنیت نعمت بزرگ خدا
یوسف از میان تمام مواهب و نعمتهای مصر، انگشت روی مسأله «امنیت» گذاشت و به پدر و مادر و برادران گفت:
وارد مصر شوید که انشاء اللّه در امنیت خواهید بود و این نشان میدهد که نعمت امنیت ریشه همه نعمتها است و حقا چنین است زیرا هر گاه امنیت از میان برود، سایر مسائل رفاهی و مواهب مادی و معنوی نیز به خطر خواهد افتاد، در یک محیط ناامن، نه اطاعت خدا مقدور است و نه زندگی توأم با سربلندی و آسودگی فکر و نه تلاش و کوشش و جهاد برای پیشبرد هدفهای اجتماعی. این جمله ممکن است ضمنا اشاره به این نکته باشد که یوسف میخواهد بگوید سرزمین مصر در حکومت من آن سرزمین فراعنه دیروز نیست، آن خودکامگیها، جنایتها، استثمارها، خفقانها و شکنجهها همه از میان رفته است، محیطی است کاملاً امن و امان.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
بامداد روشن وصال
سرانجام شب تیره و تار هجران به بامداد روشن نزدیک شد و رنج فراق به پایان رسید و یعقوب نه تنها بوی یوسف، که پیراهن معجزهآسای او را نیز دریافت داشت و به دعوت فرزند گرانقدرش به سوی مصر حرکت کرد و پس از پیمایش راهی طولانی وارد مصر گردید و با استقبال پر شکوهی از سوی دولت و مردم مصر و فرمانروای بزرگ آن کشور که یوسف بود، رو به رو شد.
قرآن در ترسیم ادامه این سرگذشت اندیشاننده میفرماید:
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلی یُوسُف
پس هنگامی که یعقوب به همراه خاندانش بر یوسف وارد شدند، او با مهر و فروتنی وصف ناپذیری پدر و مادرش را در کنار خود جای داد.
از حضرت باقر علیهالسلام آوردهاند که فرمود:
پس از رسیدن کاروان بشارت، یعقوب به فرزندانش گفت:
اینک بار سفر بر بندید تا به همراه همه خاندان و نزدیکان به سوی یوسف حرکت کنیم.
آنان بار سفر بستند و یعقوب به همراه خاله یوسف که همسر او بود با کاروانیان به راه افتادند و از شور و شوق بسیار، آن راه طولانی را در نُه روز پیمودند و به مصر رسیدند. در آنجا به سوی اقامتگاه یوسف رفتند که با استقبالی پرشور رو به رو گردیدند.
او پدر را در آغوش کشید و گریه شوق سر داد و آن گاه خالهاش را بر تخت قدرت و فرمانروایی نشاند و خود به درون خانه رفت و با آراستگی کامل و لباس رسمی وارد شد و آنان با دیدن او، به پاس سپاس به بارگاه خدا و قدرشناسی از نعمتهایی که بر خاندان یعقوب ارزانی داشته بود، سجده سپاس گزاردند.
پارهای در این مورد آوردهاند که یوسف به همراه کاروان بشارت، دویست مرکب با وسایل سفر به سوی پدرش گسیل داشت و از او خواست تا همه خاندان خویش را به مصر بیاورد؛ و هنگامی که آنان حرکت کردند و نزدیک مصر رسیدند، آن حضرت با کارگزاران حکومت عادلانه و آزادمنشانه و انسانی خویش و با لشکریان و تودههای مردم به استقبال پدر شتافت.
هنگامی که یعقوب آن غوغای جمعیت و آن شور و هیجان و شکوه و احترام را دید، به فرزندانش گفت:
این پادشاه مصر است که به استقبال آمده است؟
«یهودا» گفت:
پدر، این فرزند گرانمایهات یوسف است که خدا همه چیز به او ارزانی داشته است.
«کَلْبی» در این مورد آورده است که:
یوسف در یک فرسخی شهر به پدر رسید و یعقوب در سلام بر او سبقت جست و گفت:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُذْهِبَ الاَحْزانِ.»
سلام بر تو ای زداینده و برطرف سازنده غمها!
آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ
به باور بیشتر مفسران، یوسف پدر و خاله خویش را در کنار خود جای داد؛ چرا که مادرش جهان را بدرود گفته و پدرش با خاله یوسف پیمان زندگی مشترک بسته بود. با این بیان در آیه شریفه از خاله به عنوان مادر یاد شده، همانگونه که در آیه دیگری از عمو به عنوان پدر یاد شده است(1). امّا به باور «ابن اسحاق» و «جُبّائی» مادر یوسف زنده بود و منظور آیه شریفه همان مادر واقعی است.
و «حَسَن» در این مورد آورده است که:
مادرش از دنیا رفته بود، امّا برای این که خواب یوسف درست تعبیر گردد، به خواست خدا زنده شد تا در سجده سپاس به بارگاه خدا حضور داشته باشد.
وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنین.
و آن گاه پیش از ورود آنان به مصر، به آنها گفت:
اینک به مصر وارد گردید که انشاءاللّه در امنیّت و آزادی و رفاه و آسایش و سعادت و سلامت خواهید بود.
بیان این جمله بدان دلیل است که مردم پیش از آن، از شاهان مصر میترسیدند و بی اجازه آنها نمیتوانستند داخل مصر شوند.
«وَهَب» میگوید:
آنان در روز ورود به مصر هفتاد و سه نفر بودند و هنگامی که به همراه موسی از آنجا بیرون آمدند، تنها فراتر از شش هزار مرد در میان آنان بود.
1. سوره بَقَرَه، آیه 133.