77. «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا ...
آیه
«قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ»
ترجمه
یکی از آنها گفت یوسف را نکشید و اگر کاری میخواهید انجام دهید او را در نهانگاه چاه بیفکنید تا بعضی از قافلهها او را برگیرند (و با خود به مکان دوری ببرند). (10 / یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
«جُبّ» به معنی چاهی است که آن را سنگچین نکردهاند و شاید غالب چاههای بیابانی همین طور است و «غَیابَت» به معنی نهانگاه داخل چاه است که از نظرها غیب و پنهان است و این تعبیر گویا اشاره به چیزی است که در چاههای بیابانی معمول است و آن این که در قعر چاه، نزدیک به سطح آب، در داخل بدنه چاه محل کوچک طاقچه مانندی درست میکنند که اگر کسی به قعر چاه برود بتواند روی آن بنشیند و ظرفی را که با خود برده پر از آب کند، بی آن که خود وارد آب شود و طبعا از بالای چاه که نگاه کنند درست این محل پیدا نیست و به همین جهت از آن تعبیربه «غَیابَت» شدهاست. (1) در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر و یا با وجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دوردست که بیم هلاکت در آن بود و طرح سومی را ارائه نمود گفت:
«اگر اصرار دارید کاری بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در قعر چاهی بیفکنید (به گونهای که سالم بماند) تا بعضی از رهگذران و قافلهها او را بیابند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود. بدون شک قصد این پیشنهاد کننده آن نبوده که یوسف را آن چنان در چاه سرنگون سازند که نابود شود بلکه هدف این بود که در نهانگاه چاه قرارگیرد تا سالم به دست قافلهها برسد. از جمله «إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ» چنین استفاده میشود که این گوینده حتی این پیشنهاد را به صورت یک پیشنهاد قطعی مطرح نکرد، شاید ترجیح میداد که اصلاً نقشهای بر ضد یوسف طرح نشود.
*****
1- اقتباس از «تفسیر المَنار» ، ذیل آیه.
نقش ویرانگر حسد در زندگی انسانها
درس مهم دیگری که از این داستان میآموزیم این است که چگونه حسد میتواند آدمی را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهای خیلی شدید برای او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود، هم دیگران را به آتش میکشد و هم خود انسان را. اصولاً هنگامی که نعمتی به دیگری میرسد و خود شخص از او محروم میماند، چهار حالت مختلف در او پیدا میشود. نخست این که آرزو میکند همانگونه که دیگران دارند، او هم داشته باشد، این حالت را «غِبْطَة» میخوانند و حالتی است قابل ستایش، چرا که انسان را به تلاش و کوشش سازندهای وامیدارد و هیچ اثر مُخَرِّبی در اجتماع ندارد. دیگر این که آرزو میکند آن نعمت از دیگران سلب شود و برای این کار به تلاش و کوشش برمیخیزد این همان حالت بسیار مذموم «حَسَد» است، که انسان را به تلاش و کوشش مخرب درباره دیگران وامیدارد، بی آن که تلاش سازندهای درباره خود کند. سوم این که آرزو میکند خودش دارای آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند و این همان حالت «بُخْل» و انحصارطلبی است که انسان همه چیز را برای خود بخواهد و از محرومیت دگران لذت ببرد. چهارم این که دوست دارد دیگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محرومیت بسر ببرد و حتی حاضر است آن چه را دارد در اختیار دگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را «ایثار» میگویند که یکی از مهمترین صفات برجسته انسانی است. به هر حال حسد تنها برادران یوسف را تا سر حد کشتن برادرشان پیش نبرد بلکه گاه میشود که حسد انسان را به نابودی خویش نیز وامیدارد. به همین دلیل در احادیث اسلامی برای مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات تکان دهندهای دیده میشود. به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:
«خداوند موسی بن عمران را از حسد نهی کرد و به او فرمود:
اِنَّ الْحاسِدَ ساخِطٌ لِنِعَمی صادٌّ لِقَسْمِی الَّذی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبادی وَ مَنْ یِکُ کَذلِکَ فَلَسْتَ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنّی: شخص حسود نسبت به نعمتهای من بر بندگانم خشمناک است و از قسمتهایی که میان بندگانم قائل شدهام ممانعت میکند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم». (1) از امام صادق میخوانیم:
*****
1- «اصول کافی» ، جلد 2، صفحه 307.
«آفَةُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ: آفت دین و ایمان سه چیز است: حسد و خودپسندی و فخر فروشی» و در حدیث دیگری از همان امام میخوانیم:
«اِنَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لا یَحْسُدُ وَ الْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَ لا یَغْبِطُ: افراد باایمان غبطه میخورند ولی حسد نمیورزند، ولی منافق حسد میورزد و غبطه نمیخورد». (1)
ضرورت مراقبت پدر و مادر در ابراز محبّت نسبت به فرزندان
این درس را نیز میتوان از این بخش از داستان فراگرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوقالعاده دقت به خرج دهد. گرچه یعقوب بدون شک در این باره مرتکب خطایی نشد و ابراز علاقهای که نسبت به یوسف و برادرش بنیامین میکرد روی حسابی بود که قبلاً به آن اشاره کردیم، ولی به هر حال این ماجرا نشان میدهد که حتی باید بیش از مقدار لازم در این مسأله حساس و سختگیر بود، زیرا گاه میشود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آن چنان عقدهای در دل فرزند دیگر ایجاد میکند که او را به همه کار وامیدارد، آن چنان شخصیت خود را درهم شکسته میبیند که برای نابود کردن شخصیت برادرش؛ حد و مرزی نمیشناسد. حتی اگر نتواند عکسالعملی از خود نشان بدهد از درون خود را میخورد و گاه گرفتار بیماری روانی میشود، فراموش نمیکنم فرزند کوچک یکی از دوستان بیمار بود و طبعا نیاز به محبت بیشتر داشت، پدر برادر بزرگتر را به صورت خدمتکاری برای او در آورده بود چیزی نگذشت که پسر بزرگ گرفتار بیماری روانی ناشناختهای شد، به آن دوست عزیز گفتم فکر نمیکنی سرچشمهاش این عدم عدالت در اظهار محبت بوده باشد، او که این سخن را باور نمیکرد، به یک طبیب روانی ماهر مراجعه کرد، طبیب به او گفت:
فرزند شما بیماری خاصی ندارد سرچشمه بیماریش همین است که گرفتار کمبود محبت شده و شخصیتش ضربه دیده، در حالی که برادر کوچک این همه محبت دیده است و لذا در احادیث اسلامی میخوانیم:
روزی امام باقر فرمود:
*****
1- «اصول کافی» ، جلد 2، صفحه 307.
«من گاهی نسبت به بعضی از فرزندانم اظهار محبت میکنم و او را بر زانوی خود مینشانم و قلم گوسفند را به او میدهم و شکر در دهانش میگذارم، در حالی که میدانم حق با دیگری است، ولی این کار را به خاطر این میکنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آن چنان که برادران یوسف به یوسف کردند، نکند». (1)
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«غَیابَت»: نهانگاه و چیز و جایی که جلوی دید و حسّ انسان را از وجود چیزی در آن بگیرد.
«سَیّارَة»: کاروانیان و مسافران، کاروان و راهگذران؛ چرا که در راه سیر میکنند.
«اِلْتِقاط»: یافتن و برداشتن چیزی از راه.
گوینده این گفتار، به باور «قَتاده» و «ابن اسحاق» ، «روبین» ، برادر پدری و پسر خاله یوسف و به باور «زَجّاج» و «اَصَمّ» ، «یهودا» بود که از نظر سن و سال و خرد، برتر از دیگران مینمود و برابر روایت «علی بن ابراهیم» در تفسیرش، «لاوی» بود که این پیشنهاد را داد.
در مورد آن چاهی که یوسف را در نهانگاه آن قراردادند نیز دیدگاهها متفاوت است:
1 «قَتاده» میگوید:
چاه، بیت المقدس بود.
2 به باور «وَهَب» چاه مورد اشاره، در «اُردن» بود.
3 «کَعْب» آن را میان مصر و مدین میداند.
4 و «مُقاتِل» بر آن است که در سه فرسنگی سرای یعقوب قرار داشت.
اِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ.
به باور؛ «ابن عبّاس» منظور این است که اگر به راستی در مورد او تصمیمی دارید چنین کنید.
از «حَسَن» پرسیدند آیا انسان با ایمان دستخوش آفت حسد میگردد؟
او پاسخ داد: مگر سرگذشت پسران یعقوب را فراموش کردهاید؟!