95. «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی ...
آیه
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی ضَلالٍ مُبینٍ»
ترجمه
گروهی از زنان شهر گفتند که همسر عزیز جوانش (غلامش را) به سوی خود دعوت میکند و عشق این جوان در اعماق قلبش نفوذ کرده، ما او را در گمراهی آشکار میبینیم.
(30/یوسف)
شرح آیه از تفسیر نمونه
«شَغَف» از ماده «شَغاف» به معنی گره بالای قلب و یا پوسته نازک روی قلب است، که به منزله غلافی تمام آن را دربرگرفته و «شَغَفَها حُبّا» یعنی آن چنان به او علاقمند شده که محبتش به درون قلب او نفوذ کرده و اعماق آن را دربرگرفته است و این اشاره به عشق شدید و آتشین است. هر چند مسأله اظهار عشق همسر عزیز، با آن داستانی که گذشت یک مسأله خصوصی بود که عزیز هم تأکید بر کتمانش داشت، اما از آن جا که اینگونه رازها نهفته نمیماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، که دیوارهای آنها گوشهای شنوایی دارد، سرانجام این راز از درون قصر به بیرون افتاد. این دسته از زنان اشرافی که در هوسرانی چیزی از همسر عزیز کم نداشتند، چون دستشان به یوسف نرسیده بود به اصطلاح جانماز آب میکشیدند و همسر عزیز را به خاطر این عشق در گمراهی آشکار میدیدند. حتی بعضی از مفسّران احتمال دادهاند، که پخش این راز به وسیله این گروه از زنان مصر، نقشهای بود برای تحریک همسر عزیز، تا برای تبرئه خود، آنها را به کاخ دعوت کند و یوسف را در آن جا ببینند، آنها شاید فکر میکردند اگر به حضور یوسف برسند چه بسا بتوانند نظر او را به سوی خویشتن جلب کنند که هم از همسر عزیز شاید زیباتر بودند و هم جمالشان برای یوسف تازگی داشت و هم آن نظر احترامآمیز یوسف به همسر عزیز، که نظر فرزند به مادر یا مربی، یا صاحب نعمت بود، در مورد آنها موضوعیّت نداشت و به این دلیل احتمال نفوذشان در او بسیار بیشتر از احتمال نفوذ همسر عزیز بود. «آلوسی» در تفسیر «روح المعانی» از کتاب «اسرار البلاغه» برای عشق و علاقه مراتبی ذکر کرده که به قسمتی از آن در اینجا اشاره میشود: نخستین مراتب محبّت همان «هَوی» (به معنی تمایل) است، سپس «عَلاقَة» یعنی محبّتی که ملازم قلب است و بعد از آن، «کَلَف» به معنی شدت محبت و سپس «عِشْق» و بعد از آن «شَعَف» یعنی حالتی که قلب در آتش عشق میسوزد و از این سوزش احساس لذّت میکند و بعد از آن «لَوْعَة» و سپس «شَغَف» یعنی مرحلهای که عشق به تمام زوایای دل نفوذ میکند و سپس «تَدَلُّه» و آن مرحلهای است که عشق، عقل انسان را میرباید و آخرین مرحله «هُیُوم» است و آن مرحله بیقراری مطلق است که شخص عاشق را بیاختیار به هر سو میکشاند. (1) این نکته نیز قابل توجه است که چه کسی این راز را فاش نمود، همسر عزیز که او هرگز طرفدار چنین رسوایی نبود، یا خود عزیز که او تأکید بر کتمان مینمود، یا داور حکیمی که این داوری را نمود که از او این کار بعید مینمود، اما به هر حال اینگونه مسائل آن هم در آن قصرهای پر از فساد، چیزی نیست که بتوان آن را مخفی ساخت و سرانجام از زبان تعزیه گردانهای اصلی به درباریان و از آن جا به خارج، جسته گریخته درز میکند و طبیعی است که دیگران آن را با شاخ و برگ فراوان زبان به زبان نقل مینمایند.
*****
1- «روح المعانی» ، جلد 12، صفحه 203.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
«شَغَفَها»: محبت او کران تا کران قلبش را فراگرفته و عشق به پرده و ژرفای دل او رسیده است.
«عَزیز»: نیرومند و پر اقتدار.
«فَتی»: به پسر جوان «فَتی» و به دختر یا زن جوان «فَتاة» گفته میشود.
و اینک دامی دیگر بر سر راه یوسف
با وجود تأکید عزیز مصر بر محرمانه ماندن و پایان یافتن آن رویداد، روشن نیست که چگونه آن ماجرای خصوصی و خانوادگی به گوش زنان اشراف رسید که آنان زبان به نکوهش بانوی کاخ گشودند. در این مورد قرآن میفرماید:
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ
و گروهی از زنان آن شهر چنین گفتند:
امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ
زن عزیز مصر غلام خویش را به سوی خود فرا خوانده و بر خلاف تمایل او به سراغش میرود.
قَدْ شَغَفَها حُبًّا
و به اندازهای مهر و عشق او در دلش سایه افکنده، که به ژرفای قلب او رسیده است.
إِنَّا لَنَراها فی ضَلالٍ مُبینٍ.
راستی که ما بانوی کاخ را در این مورد در گمراهی و انحرافی آشکار میبینیم.
به باور «کَلْبی» زنانِ مورد اشاره چهار تن بودند که چنین گفتند؛ و آن چهار نفر عبارت بودند از: زنِ ساقی ویژه کاخ، زن آشپز مخصوص، زن مسؤول زندانها و زن مسؤول تدارکات دربار. امّا به باور «مقاتل» زن دربان و مسؤول حراست نیز به همراه آنان بوده است.