ريشه اعتراض  جوانان

بايد طوري دين داري کرد که اين نور الهي در قلب و جان ما تجلي کند و راه تجلي اين نور رفع حجابي است که بين ما و پروردگار هست و اگر فعاليت هاي فرهنگي و عبادي ما به قصد رفع اين حجاب بود، اين حجاب رفع مي شود ولي اگر مقصد چيز ديگري بود مسلم به چنين نوري دست نمي يابيم. وقتي يک جوان بعد از دينداريِ معمولي چيزي به دست نياورد، تبديل به يك انسان معترض مي شود، انسان معترض انساني است كه اصلاً كاري ندارد كه شما چه مي گوييد، آيا حرف شما منطقي است يا نه، همين که مي بيند به وضعيت مطلوبي نرسيده است، به همه آن حرف ها پشت پا مي زند. تا حالا به اين اميد نماز مي خواند، كتاب مي خواند و به جلسات مذهبي مي رفت که قلب و جان او، راهي به سوي عالم نور پيدا کند. حال اگر اين قلب بعد از مدتي تغيير مي كرد و حقايقي برايش روشن مي شد، دين داري را با جديت بيشتر ادامه مي داد و آرام آرام نماز خواندنش عميق تر مي  گشت، اصلاً قلبش به او اجازه نمي داد آن راه را ترک کند، چون از آن بهره ها برده و راه ارتباط با عالم غيب را پيدا کرده است و مي داند که بايد عبادتش و کليه فعاليت هاي فرهنگي اش براي رفع حجابي باشد که بين او و خدا هست و تلاش مي کند هر چه بيشتر اين حجاب را نازک و ضعيف کند. اما اگر فعاليت هاي فرهنگي در اين راستا نبود مسأله تغيير مي کند. آيا شما از خودتان نمي پرسيد كه چرا بعضي از جوانان با يك شورِ روحاني عرفاني به طرف دين مي آيند اما پس از هفت، هشت سال احساس سرخوردگي مي کنند؟ از يک طرف از دنيا دل کنده و لذا ديگر دنيا را نمي خواهد و از طرف ديگر چيز ديگري پيدا نکرده که جاي دنيا بگذارد، در يک حالت خاصي قرار دارد که نه مي تواند مثل بقيه ازدنيا و شهرت هاي دنيايي لذت ببرد و شور و حال اهل دنيا را داشته باشد، و نه به شور و حال معنوي رسيده است. علت اين حالت براي اين گونه افراد آن است كه در حدّ آداب و اخلاق مانده و سعي نکرده به راهي دست پيدا کند که آن راه فوق مفهوم حقيقت، با خود حقيقت ما را آشنا مي کند. عقلش كمي بيدار شده است، كه شهرت طلبي و دنيادوستي به هيچ دردي نمي خورد، ولي از آن طرف نتوانسته آن نوري را که دين به دينداران مي دهد، در قلبش به وجود آورد. عبادتش و فعاليت هاي فرهنگي اش او را از جهنم نجات مي دهد، اما اين كه نور خدا را به قلب او بدهد، اين چنين نيست، آن وقت حتماً متوجه ايد که اگر شما در چنين شرايطي قرار گرفتيد، اين ناکامي شما را راحت نمي گذارد و واقعاً در مرحله اول يك فرد معترض به خود مي شويد. و در مرحله بعد از انجام عبادات و فعاليت ها خسته مي گرديد و يک نوع بدبيني در شما نسبت به امور ديني به وجود مي آيد. عين اين مسئله را شما در بعضي از جوانان مي يابيد، به طوري كه هم به خود معترض مي شوند و هم به ما. حال اگر به اين جوان که فعلاً راه به جايي نبرده و دل و جان او نورانيت لازم را به دست نياورده است، بگويي كه اسلام و دستورات آن را ادامه بده، به راحتي نمي پذيرد. عرض بنده اين است که واقعاً ما به اين جوان چه چيزي داده ايم كه احساس کند حقيقتي در کار است و بايد به دنبال آن باشد؟ به او گفته ايم كه كتاب هاي ديني دبيرستان و دانشگاه را بخواند، همة اين ها را خواند، نمره هم آورد، اما هيچ فرقي نكرد، چرا باز سخن ما را بپذيرد؟ آن زماني كه به ما اميد داشت و به حرف هاي ما گوش مي سپرد، ما آن چيزي را که بايد به او مي داديم، نداديم، حالا كه عصباني شده و از دست ما قهر كرده است انتظار داريم كه به حرف هاي ما گوش كند؟ تازه فرض هم بگيريم بقية حرف هاي ما حرف حسابي باشد، ديگر فايده اي ندارد. آن وقتي كه به ما گوش مي داد، ما به او چيزي نداديم. اين جاست كه بايد هم به فطرت خودتان که بعضي اوقات برخودتان مي شورد حق بدهيد، هم به بقيه اين حق را بدهيد که بر خود و ديگران مي شورند و معترض هستند. ظهور اين اعتراض را دلمردگي  خود در درون، و بي محلي جوانان به ما در بيرون مي بينيم که ديگر هيچ چيزي او را به حرکت نمي آورد. ريشه همه اين اشکال ها در اين است که ما فعاليت هاي فرهنگي خود را شبه قدسي کرديم و «دانايي» را به جاي «دارايي» قرار داديم. اگر کسي به سوي چيزي که شبيه چشمه است، به اميد رفع عطش رفت ولي تشنه برگشت، معلوم است که کلافه مي شود، به اميد ارتباط با آب آمد ولي ما معني آب را به او داديم، مثل اين است که کسي بخواهد از پشت بطريِ آب، آب بنوشد، آيا جز ادامه تشنگي برايش مي ماند؟ انبياء همواره ما را تشويق به نوشيدن معاني معنوي نمودند و ما خودمان و بقيه را به دانايي نسبت به آن معاني هدايت مي کنيم و نه به نوشيدن آن ها. آن وقت عنايت داشته باشيد يک وقت بنده در سن پنجاه، شصت سالگي با يک نحوه بي ثمري روبه رو مي شوم، يک طوري آن را تحمل مي کنم، اما اگر يک جوان با چنين حالتي روبرو شد، فرق مي کند، او تمام قلب و احساس اش را در اختيار ما گذاشت تا او را در مسيري که دينداران بزرگ قرار گرفتند، قرار دهيم، حالا مي بيند خبري نشد، حالا از درون و بيرون خود را داغون مي کند و به يک عنصر معترضِ کامل تبديل مي شود، با همه افراط و تفريط هايي که در يک اعتراض موجود است.

Share