فعاليت هايي براي قدسي كردنِ همه چيز

قرآن مي  فرمايد: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْأِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُون »؛[1] جن و انس را خلق نكرديم مگر براي عبادت. به کلمة «ما» و «الاّ» در آيه فوق عنايت بفرماييد تا پيام اصلي آيه روشن شود. يك وقت است مي گوييم هيچ كس نيامد غير از حسن. معني جمله اين است كه فقط يك نفر آمد. اما يك وقت است كه مي گوييم حسن آمد. از جملة حسن آمد نيامدن بقيه استفاده نمي شود و معني جمله اين نيست كه كس ديگر نيامد. حال آيه مي گويد: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْأِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدُون» يعني ما اصلاً جن و اِنس را خلق نكرديم مگر براي عبادت، به اين معنا که اصلاً هدف ديگري مگر عبادت، در خلقت جن و انس نبود. حال اگر ما اين آيه را قبول داريم كه مي فرمايد فقط ما را براي عبادت در اين دنيا آورده اند، بايد تكليفمان را در رابطه با اين آيه روشن كنيم كه اگر اين طور است آيا كاري كه در حيطة عبادت نباشد معني ما را در اين دنيا از بين نمي برد؟! قبلاً عرض شد سركه اي كه از آن ترشي ظاهر نشود موجودي است بي معنا، چون معناي سركه، ترش بودن است. حال با توجه به همين قاعده؛ به چه كسي انسانِ بي معني مي گويند؟ مسلّم به كسي كه حيطة حياتش از عبادت خارج شده باشد، حال اين انسان چقدر زندگي اش بي معني مي شود؟ همان قدر كه از مسير عبادت الهي خارج شده است. در واقع حرف اين است كه بايد سراسر وجود انسان به عالم اعلي وصل باشد، و تمام انتخاب هاي او در راستاي نظر به عالَم بالا قرار گيرد، و اگر به عالم اعلي وصل نباشد، در واقع گرفتار كثرات مي شود و مسلّم کثرتي كه به وحدت وصل نباشد، مضمحل مي گردد. وقتي موضوعْ درست بررسي گردد و به جدّ روي آيه برنامه ريزي شود، مي بيني اصلاً آدم وارد يك دنياي زيبايي مي شود كه گويا تمام وجودش را براي ورود به چنين عالَمي تجهيز كرده اند. اگر اين آيه را پذيرفتيم، ديگر چه چيزي در زندگي مي تواند غير قدسي باشد؟ اين آيه مي  فرمايد بايد سراسر زندگي ات با همه گستردگي آن، بدون آن كه هيچ استعدادي را سركوب كني، بندگي خدا باشد، حتي قدم زدن در دشت و صحرا بايد قدسي باشد. چون تمام ابعاد وجودي ما را براي بندگي خدا و نظر به ربوبيت رب العالمين تجهيز كرده اند، حتي آنگاه كه انسان تفريح مي كند. اين جاست كه اگر دقت نشود ممكن است همان تفريح را انجام بدهيم ولي نه در فضاي زندگي ديني، که در اين حالت آن تفريح لغو محسوب مي شود و انسان را از معناي واقعي خود خارج مي كند. چون معناي انسان طبق آيه مذكور اين بود كه همه خلقتش بايد براي بندگي باشد و در اين راستا معني آدم ظاهر مي گردد و ديگر زندگي او بي معنا نمي شود، در حالي که همين قدم زدن به عنوان تفريح در يك حيطه اي ديگر كه در آن حيطه ارادة کلي انسان در بندگي نيست، موجب بي معنايي انسان مي شود و آثار و تبعات بي معنايي زندگي از آن جدا نخواهد شد، به طوري كه تفريح كردن ها در زندگيِ غيرديني يك نوع فرار از پوچي و افسردگي است كه گريبان افراد را گرفته است، ولي نفس کشيدن در حيطه و ساحت بندگي خدا، كه عالم و آدم اقتضاي آن را دارند، چه شيريني هاي غيرقابل توصيفي به همراه دارد. زيرا به گفتة مولوي:

ما به فلک بوده ايم، يار ملک بوده ايم
بازهمان جا رويم جمله، که آن شهر ماست
خود ز فلک برتريم، وز ملک افزون تريم
زين دو چرا نگذريم، منزل ما کبريا است
عالم خاک از کجا، گوهر پاک از کجا
برچه فرود آمديد، باز کنيد اين چه جاست
بخت جوان يار ماست،دادن جان کار ماست
غافله سالار ما، فخر جهان مصطفي است

------------------------------------------

[1]  - سوره ذاريات، آيه56.

Share