باسمه تعالي
خدا را اي نصيحت گو حديث ساغر و مي گو
که نقشي در خيال ما از اين خوش تر نمي گيرد
1- موضوع کتاب بر محور سیر از «علم حصولی» به «علم حضوری» است و نزدیکی به فرهنگ پیامبران و امامان(علیهم السلام)، که آن عزیزان با علم حضوری و قلبی با حقایق عالم مرتبط بودند و بقیه را نیز مدد می کردند و می کنند تا در این راه وارد شوند.
عنوانِ «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» عنوانی است شرطی نه ایجابی، و متذکر شرایطی می شود که اگر مواظب نباشیم، در آن شرایط، فعالیت فرهنگی پوچ و بی نتیجه می گردند و به همین جهت رویکرد آسیب شناسانه دارد.
در مباحث مطرح شده در کتاب روشن می شود کوشش های فرهنگی هرچند ممکن است ستودنی و در خور تحسین باشد، اگر ملاک درستی در کار نباشد، به آسانی به سوی فعالیت هایی منحرف می شود که به افزایش نابسامانیِ فرهنگی ختم خواهد شد.
موضوعات مورد بحث برای علاج دردهایی است که ظاهراً درد نیست ولی عامل بیماری روحی شده و «دین» را که حقیقی ترین وسیله ی درمان است از توانایی خارج کرده، که ما تحت عنوان «پوچ شدن فعالیت های فرهنگی» نام برده ایم.
فعالیت های فرهنگی وقتی پوچ می شود که راه هایی پیشنهاد شود که به نحو عجیبی بی تناسب و عاری از معانی است.
توجه به خطر وارونگی فعالیت های فرهنگی و پوچ شدن آن ها، یک هشدار است تا نگذاریم انرژی هایمان در مسیری صرف شود که بدون نتیجه بماند.
همه ی ما وظیفه داریم روح فعالیت های فرهنگی راستین را از فعالیت های فرهنگی تصنعی جدا کنیم تا بر فعالیت های فرهنگی نتیجه ی مطلوب مترتب گردد.
فعالیت های فرهنگی سطحی و تصنعی با خطر گمراهی همراه است، زیرا از اصول بهره مند نیست و گرفتار مفاهیم کاذب است. و این چیزی است که کتاب بر آن تأکید دارد و به همین جهت چنین عنوانی را برای آن انتخاب کرده ایم.
2- در مورد حالت گفتاری متن لازم است به عرض خوانندگان برسانم؛ از آن جهت سعی شده در سراسر کتاب حالت سخنرانی محفوظ بماند تا ارتباط خواننده با گوینده به صورت «حضوری» حفظ شود و حالت «حضوری» به «حصولی» تبدیل نگردد. به تعبیر «مارتین بوبر» نویسنده ی کتاب مشهور «من و تو»، روشن شود اگر رابطه ی نویسنده یا گوینده با مخاطبِ خود به جای «من، او»، «من و تو» باشد، تأثیر کلام بیشتر است.
وقتی رابطه ی کتاب با مخاطب خود، رابطه ی «من و تو» شد، خواننده ی کتاب خود را صرفاً ناظر و تماشاگر احساس نمی کند، بلکه خود را بازیگر می یابد و با احساس نویسنده ی کتاب هماهنگ می گردد، زیرا همچنان که در سراسر کتاب تأکید می شود؛ «دریافت «حصولی» از واقعیات، به هیچ وجه پیوندی میان ما و واقعیات بر قرار نمی کند» در کتاب سعی شده عقل و قلبِ مخاطب در صحنه باشد تا عزم عمل در او شعله ور گردد.
3- مسلّم به این نکته عنایت دارید که روح دینداری با اتصال به عالم معنا محقق می شود و این اتصال یک نحوه توجه به امورِ بالاتر از پدیده های محسوس در عالم ماده است، و به عبارت دیگر یک نحوه رازآموزی است و نه تقلید قالبی و بی روح، در حالی که در «رازآموزیِ دروغین» یا «فعالیت های فرهنگی پوچ شده» هیچ روحی در میان نیست تا محرک اصلی انسان ها جهت ادامه ی دینداری باشد.
سعی بنده در این کتاب آشناکردن خواننده ی کتاب است با خطر فوق الذکر و این که حتی الإمکان بتواند از طریق روش اهل البیت(علیهم السلام) وارد فرهنگ دینیِ حضوری و قلبی شود، و لازمه ی چنین کاری در حضورنگه داشتنِ خواننده ی کتاب است از طریق حفظ فضای گفتاری جملات.
همه می دانیم «معنویت معکوس» که ناشی از عقلِ حسی و سیطره ی کمّیت بر کیفیّت است، بلای دوران ما است. در چنین فضایی عرفان هايی به جای عرفان حقیقی به صحنه می آیند که نه تنها حقیقت دینداری را از منظرها می زدایند، بلکه خود را طلب کار می دانند و طوری صحنه آرایی می کنند که دینداری واقعی که توسط عالمان دین ارائه می گردد، به حاشیه می رود و مورد غفلت قرار می گیرد. لذا لازم است پوچی این گونه ادعاها که بدون داشتن معانی قدسی اظهار می شود، روشن گردد، و ملاکی در اختیار خوانندگان قرار گیرد تا بتوانند تفاوت آن دو نوع عرفان را باز شناسند؟
وقتی در صدد باشیم دینداری حقیقی را تبیین نماییم مسلّم باید به ذات آن دینداری که همان ارتباط قلب ها با خدا است، بپردازیم و این از طریق حفظ حالت گفتاریِ جملات، بهتر عملی می شود.
4- لازم است عنایت داشته باشید که ما می گوییم چگونه فعالیت های فرهنگی پوچ و وارونه می شود. در فعالیت های فرهنگی، موضوع مورد بحث، موضوعی است واقعی، ولی نوع نگاه به آن موضوع عوض می شود، به طوری که روح رازآموزی و اتصال به معنویات تا حدّ عقل حسی تقلیل می یابد و حقیقت را منجمد می کند و انسان ها را از سیر در قلمرو معنوی محروم می گرداند و این همان پوچ شدن یا قلب کردن امور فرهنگی است و موجب می شود تا فعالیت های فرهنگی به حداکثر وخامت خود برسد، زیرا ظاهر آن ها حفظ شده ولی روح آن ها مرده است. چنین رسوخی در جایی رخ می دهد که روح حضوری و قلبیِ دین آنچنان ضعیف گردد که نتواند جلو آنچنان انحرافی بایستد. کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» در صدد تقویت روحیه ی دینِ حضوری است برای عبور از وارونگی فرهنگی و عبور از غیر قدسی شدن آن فعالیت ها.
در سراسر کتاب سعی شده روشن شود وقتی دین تأثیر خود را می گذارد که رابطه ها حضوری و بازیگرانه باشد و نه تماشاگرانه ی صرف. کتاب به عنوان نمونه ی عملی این نظر، سعی دارد همان روش را به صورت عملی ارائه دهد و با خواننده حالت محاوره ای داشته باشد،
عنایت داشته باشید که تهاجم فرهنگی با ارائه ی چه فلسفه هایی موجودیت دین را نشانه رفته و با اصالت دادن به امور متغیر، هرگونه حقیقت ثابتی را منکر می شود، و کتاب «آن گاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود» متذکر آثار منفی چنین نگاهی است که تحت عنوان «امور شبه قدسی» مورد بررسی قرار داده است.
5- در کتابي که در پيش رو داريد از علم و عقل سخني در ميان نيست، بلکه سخن از راهي است براي گذار از آن دو؛ و به همين جهت شايد سخني نابهنگام باشد و موضوع مطرح شده در آن را به عنوان سخن عمومي که با اکثر مردم بتوان در ميان گذارد، به حساب نياورد و شايد هنوز وقت طرح آن نرسيده است، ولي ما معتقديم اين چنين نيست که سخن نابهنگام تأثير خود را در همان هنگام نگذارد و آن هايي که منتظر سخن نابهنگام بودند از آن بهره مند نشوند.
6- ما معتقديم افق هاي قلبيِ نگاه نسل جوان به جاهايي افتاده است که اگر نخواهيم به چشم و گوش و دل خود دروغ بگوييم «عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو، آدمي» و اگر کساني در اين زمانه در عين ادعاي دانش و علم و عقل، احساس بي ثمري مي کنند، طرح عالَم ديگر، سخني نابهنگام نخواهد بود.
سال هاي سال است با بسته شدن در خانة اهل البيت(علیهم السلام) علم ما محدود به علم حصولي شده و راه هاي ارتباط با «وجودِ» حقايق، محدود به ارتباط با «مفهوم» حقايق گشته است و ما همواره چون تشنه اي بي تاب در پشت ديوارهاي «مفاهيم» هرگز از نور حقايق سيراب نشده ايم. اگر انسان، تشنه رفت و تشنه برگشت، معلوم است که کلافه مي شود، از پشت شيشة آب نمي شود آب نوشيد. انبياء و اولياء(علیهم السلام) ما را تشويق به نوشيدن کردند و با «دانستنِ» صرف، نوشيدن محقق نمي گردد و کلافگي اين نسل به جهت آن است که با هزار اميد به دنبال علم و نور آمد ولي با محدود شدن در علم حصولي، تشنه آمد و بايد تشنه برگردد.
7- آن وقتي تفکر به تذکر و حضور بازگشت دارد که موضوعِ مورد تفکر «وجود حقايق» باشد و نه «مفهوم حقايق» و اين با به صحنه آمدن قلب به جاي عقلِ مفهوم گرا ممکن است و در اين حالت است که تقاضاي هدايت به سوي صراط مستقيم تمام وجود انسان را فرا مي گيرد و انسان، آمادگي قدم زدن در راهي را پيدا مي کند که او را به قرب حق نايل گرداند، قدم زدن در نفي همة تعلقات، تا فقط خدا براي او بماند. اين راه، راهي است خاص که با فرهنگ حضوري- قلبي اهل البيت(علیهم السلام) ممکن است. يعني نگاراني که در هيچ مدرسه اي درس نخواندند ولي «به غمزه مسأله آموزِ صد مدرس شدند».
از طريق رابطة «حضوري- وجودي» با خداوند، آرام آرام حضرت حق با تجليات اسماء خود بر قلب سالک رخ مي نماياند و محبوب حقيقيِ جان انسان براي انسان پيدا مي شود و زندگي نيز معني خود را مي يابد و انسان از پوچي رها مي گردد و فعاليت هاي فرهنگي در چنين فضايي و با چنين مقصدي به ثمر مي رسد.
وقتي رابطة انسان با خدا حضوري و وجودي شد، معني گناه و ثواب از ابهام خارج مي شود و کلية تعابير ديني معني خود را مي يابد، به طوري که گويا قبل از اين نوع از حضور و وجود، انسان مرده بود و «يهدي إلي الباطل» نصيبش مي شد، چون «يهدي الي الحق»[1] را به «يهدي الي مفهوم الحق» تبديل کرده بود. پس ندا سر خواهد داد که:
مرده بدم، زنده شدم، گريه بدم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
تا آن جا که وقتي وارد چنين فرهنگي شد، با تمام اميد خواهد گفت:
ابرها از نورِ خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مي رود
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد
روز وصلش مي رسد ايام هجران مي رود[2]
8- تفکر با توجه به «وجود» حاصل مي شود و پرسش از «ماهيت»، موجب دل آگاهي و مرگ آگاهي و ترس آگاهي و خشيت است و جامعه را از تصوف اِباحي گرانه وارد الهيات پر از شور و معنويت و حماسه مي کند و فرق ميان چراغ مصطفوي با شرار بولهبي به خوبي آشکار مي گردد.
9- در دل بحث روشن خواهد شد که فرهنگ تشيع به رهبري امامان شيعه(علیهم السلام) فرهنگ تماس با «وجود حقايق» است و قلب امامانِ شيعه با «وجود قرآن» در تماس است نه با مفاهيم آيات، و لذا خداوند فرمود: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتابٍ مَّكْنُونٍ، لَّا يَمَسُّهُ إلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛[3] آن قرآن کريم که در کتاب پنهان و دور از دسترس عقل هاي معمولي است، آنچنان است که مطهرون يعني همان اهل بيت(علیهم السلام) مي توانند با آن تماس بگيرند و آن را با قلب خود لمس کنند. نه آن که بدانند، بلکه بيابند. و در آن صورت معلوم مي شود چرا ما فعلاً در ظلمات آخرالزمان به سر مي بريم.
10- تفکر در «وجود حقايق» به خوبي ما را نسبت به ريشة ظلمات آخرالزمان و فلک زدگي بشر امروز که در چنگال علم حصولي دست و پا مي زند، بيدار مي کند و راه نشان مي دهد. زيرا تا تفکر به ميان نيايد، راهي نمايان نيست و تا «وجود» موضوع تفکر قرار نگيرد، تفکر، تفکر نيست، تفکر در موضوع مرده عين بي تفکري است.
بسيار فرق است بين نگاهي که خداوند را در اسماء حسنايش مي بيند و عالم را جلوات اسماء حسناي او مي نگرد، با آن نگاهي که خدا را صِرف علت مي فهمد و عالم را معلول آن علت مي شناسد. در نگاه اول انسان همواره خود را در حضور حق احساس مي کند و سعي دارد با مراقبة هرچه بيشتر، خود را بيشتر در حضور ببرد و از انوار رب العالمين بيشتر برخوردار شود ولي در نگاه دوم، نه.
11- تفکر در «وجود»، روح آماده گر و نظر به عالَمي برتر را که منجر به ظهور حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است مدّ نظر انسان قرار مي دهد. وقتي انسان در راستاي آزادشدن از ماهيات، تلاش کرد و با حقيقت مرتبط شد، چشم دل خود را به مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مي اندازد که تنها قلبي است که آزاد از هر واسطه اي با علم حضوري کامل با حقيقت مرتبط است. و وقتي فهميد ظلمات آخرالزمان از روزي شروع شد که بشر از نظر به اسماء الهي غافل گشت و فرهنگ علم حصولي و يونان زدگي جاي نظر به حضور حق را گرفت، متوجه مي شود تنها نجات از اين ظلمات، برگشت به فرهنگ مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مهدويت است و در نتيجه وارد فرهنگ فوق العاده و با برکت «انتظار» مي شود و اين شروع مبارکي است.[4]
12- شايد در برخورد اول تصور عزيزان اين باشد که اين کتاب به جنگ مدرسه و عقل و معارف حصولي رفته است، ولي با تأمل در متوني که در پيش داريد سخن به اين جا کشيده خواهد شد که توقف در علم حصولي خطري است که آن را نبايد فراموش کرد وگرنه وقتي درست هدف گيري کنيم، در زير پرتو فرهنگ اهل بيت(علیهم السلام) حکمت برهاني به شهود عرفاني سير مي کند و تمام مفاهيم حصولي به مشهود حضوري تبديل مي شود و از آن مسير مي توان شاهد بر جمال سرمدي خداي عالَم و آدم شد که مرآت همة اشياء است، همچنان که همة اشياء آينة نمايش اويند.
13- رؤيت قلبي؛ انسان را به شناختي از حق نايل مي سازد که تحصيل آن با برهان، انديشه و فکر به دست نمي آيد و مختص موحدان است - که حق را در آينة اسماء الهي مي نگرند- از اين رو وقتي از امام صادق(علیه السلام) در بارة توحيد پرسيدند؛ فرمود: «مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ يَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ ...»[5] اگر کسي بپندارد که خدا را با مفهوم ذهني و فکر شناخته، مشرک است. چيزي که بين ذهن و خارج، مشترک باشد در اختيار ما نيست ... اين خاصيتِ علم حصولي است. آن مفاهيم و ماهياتِ ذهني که نزد ما است، نمي تواند حقيقت خدا باشد، بنابراين خدا را با مفاهيم ذهني نمي توان شناخت. از آن حضرت سؤال شد؛ پس چگونه خدا را بشناسيم؟ «فَکَيفَ سَبيلُ التُّوحيد؟» فرمودند: «إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلُ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلُ عَيْنِهِ...کما قَالُواْ ليوسف أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ يَعْرِفُوهُ بِغَيْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ».[6] معرفت آن کس که نزد شما است قبل از معرفت به صفاتش براي شما محقق است، ولي معرفت به صفت کسي که غائب است قبل از مشاهدة آن است ... همان طور که برادران يوسف در موقعي که با حضرت يوسف(علیه السلام) روبه رو شدند گفتند: آيا تو يوسف هستي؟ و او نيز گفت: آري من يوسفم و اين هم برادر من است. پس او را توسط خود او شناختند و نه به وسيلة غير او، و نه توسط توهّمات قلبي و ذهني.
پس اگر با علم حصولي به وجود خداوند پي برديم کار را تمام شده ندانيم، بلکه سعي شود «علم اليقين» به «عين اليقين» ختم شود، چون خودِ خداوند مژده داد: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ...»[7] هرکس در مسير آمدن به سوي ما تلاش و مجاهده کرد، حتماً راه رسيدن به خود را به او مي نمايانيم.
همچنان که فرمود: «... وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ...»[8] هرکس به خدا ايمان بياورد، خداي سبحان قلب او را در مسير ارتباط با خودش هدايت مي کند تا ارتباطش با حقايق، قلبي شود. همچنان که فرمود: «... وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ...»[9] اگر با انجام دستورات شرعي از او اطاعت کنيد شما را هدايت مي کند تا آرام آرام جزء اولياء الهي شويد و منطق شما آن شود که فقط الله را پروردگار خود بگيريد و در آن صورت حجاب ها کنار مي رود و انوار غيبيِ عالم وجود بر قلب شما سرازير مي گردد و اسماء الهي در جلوات ملائکه بر شما نازل مي شود. چنانچه فرمود: «إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا...».[10]
14- در اين کتاب ابتدا سعي شده نبايسته ها مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند و سپس به بايسته ها پرداخته شده است و خطراتي که به نام فعاليت ديني و فرهنگي ما را به پوچي و بي ثمري مي کشاند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا از فعاليت هاي شبه قدسي بحث به ميان آمده است، فعاليت هايي که در عين ظاهر ديني سخت نظر به دنيا دارد و به جاي حرام و حلال و مستحب و مکروه، مفيد و مضرّ و کمي مفيد و کمي مضرّ را قرار مي دهد و با تغيير منظر انسان ها از حرام و حلال به مفيد و مضرّ، خوفِ از حق از بين مي رود و نفس امّاره ميدان بيشتري مي يابد و ميدان فکر و ذکرِ حضوري تنگ و تنگ تر مي شود. زيرا توجه به حرام و حلال بودن چيزها نظر را به آخرت معطوف مي دارد، ولي نظر به مفيد و مضرّبودن آن ها نظر را به دنيا مي اندازد و در حالت اخير انسان به احکام الهي احترام لازم را نمي گذارد، بلکه از منظر دستورات مفيد به آن ها مي نگرد و درنتيجه از بازگشت به حقيقت غفلت مي شود و به جاي بندگي خدا يک نحوه خودخواهي به ميان مي آيد، ولي با رعايت حرام و حلال خدا، انسان خود را در حضور حضرت حق مي برد و در نتيجه با تجلي ولايت حق، انسان از بي سرپرستي و لذت پرستي افراطي در ميدان زندگي نجات مي يابد.
پس از روشن شدن جايگاه نبايستة فعاليت هاي شبه قدسي، نبايسته هاي مفهومي مورد بررسي قرار مي گيرد و سپس راه هاي ارتباط وجودي با حقايق طرح مي شود كه اصل اساسي حرف ما است و شما عزيزان را دعوت مي كنيم با حوصله اي زياد به جزء جزء بحث عنايت بفرماييد و آن را به صورت درسي و مباحثه اي پيگيري کنيد. إن شاءالله توانسته باشيم بذري در اين آخرالزمان بيفشانيم که منجر به شکافتن ظلمات معرفتي آخرالزمان گردد.
طاهرزاده
-------------------------------------------
[1] - سوره يونس، آيه 35.
[2] - ديوان امام خميني«رحمة الله عليه»، ص 111.
[3] - سوره واقعه، آيات 77 تا 79.
[4] - در رابطه با فهم جايگاه فرهنگ مهدويت، به كتاب «جايگاه واسطه فيض در هستي» از همین مولف رجوع فرماييد.
[5] - «تحف العقول»، ابن شعبه حرانی، ص 326 - بحارالأنوار، ج 65، ص 276.
[6] - سوره يوسف، آيه 90.
[7] - سوره عنکبوت، آيه 69.
[8] - سوره تغابن، آيه 11.
[9] - سوره نور، آيه 54.
[10] - سوره فصلت، آيه 30.