اگر موضوع فوق درست تجزيه و تحليل شود مي فهميم فرهنگ اهل البيت(علیهم السلام)كه فرهنگ به صحنه آوردن قلب است، چه فرهنگ با بركتي است و اگر آن ذوات مقدسه به صحنه مناسبات بشر وارد شوند همه چيز دگرگون مي شود. قبلاً تا حدي در رابطه با اين موضوع به آيات 77 تا 79 سوره واقعه اشاره شد كه قرآن مي فرمايد: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ »؛ خداوند از طريق اين آيات مي فرمايد: يك قرآني در عالم غيب و در عالم مكنون هست كه بسيار بلند مرتبه است، چون در حدّ لفظ و نوشته نيست، نور است و حقيقت و آن حقيقت جنبة وجودي اين الفاظي است كه شما با مطالعه قرآن با آن ها آشنا مي شويد. الفاظ قرآن جنبه ناسوتي آن حقايق غيبي است، آن قرآني كه در كتاب مكنون و در عالم غيب هست، جنبه وجودي قرآن است و با فكر نمي توان با آن روبه رو شد، قلبِ طاهر مي خواهد تا بتواند با آن تماس بگيرد. چون همان طور كه قبلاً عرض شد مي فرمايد: كسي نمي تواند با آن جنبه مكنونِ قرآن تماس بگيرد، مگر «مطهرون» يعني كساني كه جانشان از هر آلودگي پاك باشد. در حالي كه براي ارتباط با مفهومِ خدا يا مفاهيم قرآن، هيچ نيازي به طهارت جان نيست، ولي براي لقاء الهي و ارتباط وجودي با خدا بايد چشم دل و جان از هرگونه آلودگي که به چيزي غير از حق اصالت مي دهد، پاك باشد و لذا فرمود: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»[1] هركس مي خواهد پروردگار خود را ملاقات كند بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت خود به غير او نظر نداشته باشد.
مي بينيد چون در آيه فوق بحث ملاقات و رؤيت حضرت رب العالمين مطرح است، انسان بايد در عمل و قلب در نهايت طهارت باشد که با جملة «فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» بر آن تأکيد مي فرمايد. عين اين مسئله را جهت تماس با جنبه مكنون قرآن مطرح مي كند، چون در آن جا جنبه وجودي قرآن مطرح است و نه جنبه مفهومي آن. فهم الفاظ و معاني كه کار مشکلي نيست، اين طور فهميدن ها با عقل و فكر ممكن است و نياز به طهارت جان ندارد، مي شود انسان آدم بدي باشد، مسترهمفر، جاسوس انگليس باشد و معني الفاظ قرآن را هم بفهمد. پس منظور از تماس «مطهرون» با قرآنِ مكنون، از طريق اين فهم ها نيست، الفاظي كه شما در قرآن مي يابيد، صورت نازلة آن حقيقت است، به همين جهت در آيه بعدي مي فرمايد: «تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ،أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ »؛[2] يعني آيا اين موضوع را ساده مي گيريد؟ يعني اين قرآني كه شما به عنوان الفاظ و نوشتار با آن روبه رو هستيد، تنزيل و نازل شدة آن قرآن است كه از طرف رب العالمين، توسط حضرت جبرائيل(علیه السلام) نازل شده و چون نازل شده آن حقيقت است، مي تواند متذكر آن حقيقت باشد؛ به شرطي كه انسان ها بخواهند به طرف حقايق سير كنند و خود را به صرف دانش به مفاهيم آن، غني و بي نياز ندانند بلكه بخواهند از ذكر الهي، يعني قرآن، متذكر شوند. در اين صورت است كه بايد از طريق اين الفاظ به جنبه وجودي قرآن سير كنند و شرط چنين سيري طهارت و پاكي باطن است. پس اولاً: فرمود اين قرآن تنزيل شده يك حقيقت مكنون است. ثانياً: فرمود راه ارتباط با آن حقيقت، كتاب و درس و مدرسه نيست، بلكه طهارت باطن و ظاهر است، وگرنه حالا شما هر چه مي خواهي قرآن بخوان و به كمك علمِ ادبيات عرب همه آن را بفهم، اين چه ربطي دارد به ارتباط با حقيقت مكنون قرآن كه مطهرون با آن در تماس اند؟ براي آن ارتباط «عالمي ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمي» تا قرآن به عنوان ذكر قلبي براي انسان ها ظاهر شود و بهره حضوري از آن ببرند، و اين کار، کار عقل نيست. به گفته مولوي:
عقل جزيي عشق را منکر بود
گرچه بنمايد که صاحب سر بود
زيرک و داناست اما نيست، نيست
تا فرشته «لا» نشد اهريمني است
او به قول و فعل يار ما بود
چون به حکم حال آيي «لا» بود
پس چيزي بالاتر از عقل جزئي براي رسيدن به حقيقت نياز هست و آن عبارت است از نيست شدن در مقابل خدا و نفي منيّت كردن و از حجاب انانيّت طاهرگشتن، وگرنه انسان با همه آموخته هايش، شيطاني خواهد بود، آن هم در نهايت تكبر، زيرا عقل جزئي با اين که ادعا ها دارد، در هنگام اتصال با حقايق، سخت كوتاه مي آيد و به تعبير مولوي: «چون به حكم حال آيي «لا» بود.»
----------------------------------------------
[1] - سوره کهف، آيه110.
[2] - سوره واقعه، آيه 80 و 81 .