حال اگر سمت و سوی فعاليت هايمان از سطح به عمق، و از ظاهر به باطن نبود، و فقط در حدّ ظاهرِ ديني اش متوقف شد و جنبه هاي باطني آن از صحنه قلب ما بيرون رفت و مورد غفلت قرار گرفت، فعاليت هاي ما شبه قدسي مي شود. در چنين شرايطي بعضي ها مي گويند چه اشكالي دارد كه جمهوري اسلامي داراي عنوان اسلامي باشد، نمازمان را هم بخوانيم، ولي يك ژاپن بشويم. باور نمي کنند كه ديگر دست آن ها نيست و اگر آن زندگي را با آن آرزوها و تمنيات دنبال كردند، نتيجه اش هم آن مي شود که بايد بشود، و آن درست چيزي است که بنا بود ما از آن فرار کنيم. نمي شود كه ما زندگي به روش و تمنيات ژاپني ها را بگيريم ولي نتيجه اي را كه ما مي خواهيم ايجاد شود، شما كه ايجاد كننده نظام عالم نيستيد، شما فقط مي توانيد با سنن و واقعيت های باطنی عالم ارتباط برقرار كنيد، اگر با اين واقعيت ارتباط برقرار كرديد حتماً نتيجه اش مطابق خودش خواهد بود و اگر با واقعيتي ديگر مرتبط شديد با نتيجة مخصوص به آن روبه رو مي شويد. فهم اين قاعده خودش يک فهم زيبايي است که بدانيم عالم نظام مند است و هر چيزي از هر چيزي صادر نمي شود و قضا و قدرِ حکيمانه اي در عالم حاکم است. شنيده ايد مي گويند: در صدر اسلام بحث قضا و قدر يكي از پرحرارت ترين و پرنشاط ترين بحث ها بود، چون توجه به قضا و قدرِ عالم باعث مي شد كه مسلمانان با تحرك خيلي خوبي وارد فعاليت ها بشوند، مسلمانان صدر اسلام معتقد بودند در ازاء هر فعاليتي، نتيجه خاصِ مربوط به آن فعاليت به صحنه مي آيد و لذا سعي داشتند عالي ترين فعاليت ها را که هر چه بيشتر به باطن عالم مرتبط است، انجام دهند تا بهترين نتايج نصيب آن ها شود و به شدت از اين فکر عاميانه حذر مي کردند که فکر شود نتيجه کارها به دلخواه آنان است و هر چه آن ها بخواهند واقع مي شود، بلکه خود را در يک نظام قدسي احساس مي کردند که همه چيز آن بر اساس قضا و قدر تنظيم شده است. به قول معروف؛ «كز بهشت آدم به يك تقصير بيرون مي كنند» پس اين طور نيست كه من تقصير بكنم ولي باز در بهشت بمانم. در واقع با روبه روکردن ما با پوچي ها در نظام عالم، دارند به ما مي گويند، شما كاري نكرده ايد تا به مقصدي كه به دنبالش هستيد برسيد. شما با كارهاي غير شرعي به مقصدي كه آن مقصد، قدسي نيست مي رسيد. وقتي رفاه نوع ژاپني مقصد ما شد و از نيازهاي متعالي ترِ خود غافل شديم نتيجه اش اين مي شود كه بعد از 20 سال با نسلي روبه رو هستيم که آن طور که بايد وفادار به حقايق غيبي نيست، تا بتواند با عالم غيب و با كمال مطلق ارتباط پيدا کند و احساس حيات و بقا بکند، بلکه بر عکس؛ احساس خلأ و بي ثمري مي كند. علت اين مشکل چيزي جز شبه قدسي کردن حقايق قدسي نيست. در صورتي که اگر بر باقي ماندن در فضاي قدسيِ فعاليت ها پا فشاري مي کرديم نه تنها با اين مشکل روبه رو نبوديم بلکه هزاران هزاران برکات غير منتظره نصيب ما مي شد.