بحث اين بود كه فعاليت هاي فرهنگي مي تواند طوري باشد که همه چيز را قدسي نمايد، حتي ازدواج و غذا خوردن را. اين درست عکس روش قبلي است كه مي خواهد جهت همه فعاليت ها را مادي و زميني نمايد. در فعاليت هايي كه مي خواهد همه چيز را قدسي نمايد، مي گويد همه چيزِ تو بايد باطن داشته باشد، چون همه كار ما و حتي زندگي ما براي عبادت است، پس همه چيز بايد به آسمان معنويت وصل شود و اين همان فرهنگي است كه در محاورات مي گوييد اين کار را براي رضاي خدا انجام مي دهم. يعني مي خواهيد اين کار به عالم غيب وصل شود، يا وقتي مي گوييد: خدايا! اين کار را از من قبول کن، در واقع چون براي آن کار جنبه الهي به وجود مي آيد، آن کار باطن پيدا مي کند. كاري كه خداوند قبول كند ديگر در حدّ حركاتي نيست كه شما انجام داديد، بلكه پديده اي است با باطنِ قدسي. اين برعكسِ اعتباريات است كه باطن قدسي ندارند. كارهاي باطن دار مثل خيابان يک طرفه نيست كه چون ضرورتي پيش آمده است تا ترافيک را سبك كنيم آن خيابان را يك طرفه كرده ايم. حركات عبادي اگر جنبه الهي پيدا كرد، حركات ريشه دار خواهد شد كه ريشه آن ها در عالم غيب و عالم معنا قرار مي گيرد و چون باطن عالم، مجرد و پايدار است، آن عمل پايدار مي ماند و همواره نور خود را به انجام دهندة آن مي رساند، تا قيامت برسد كه نور كامل آن عمل نصيب انجام دهنده آن مي شود.
از نمونه چيزهايي كه باطن و جنبة فوق مادي دارند سخنان و الفاظ انسان هاست که بر مبناي فکر ارائه مي کنند. الفاظ من و شما از جهتي باطن دارند و باطن آن ها فکر من و شما است و اين الفاظ در رابطه با اتصالشان به فكر ما، معني پيدا مي كند، برعكسِ حركاتي كه ريشه در باطن ندارند و صرفاً قراردادي است. حال اگر همه زندگي ما مثل خيابان يک طرفه بدون باطن گشت و عبارت شد از مجموعه اي از قراردادها براي رفع نيازهاي دنيايي، ديگر از اين زندگي نمي توان به نشاط آمد و اميد اتصال به بيكرانه عالم غيب در آن مي ميرد. در اين نوع زندگي همه چيز در حدّ قراردادهايي است براي زندگي دنيايي، حتي به نماز به عنوان عملي كه براي روان ما مفيد است نظر مي شود، بدون آن كه به حقيقت آسماني آن توجه شود. ديويد هيوم مي گويد: «البته خدا و قيامتي نيست، ولي اگر بود چيز مفيدي بود، چون در آن صورت مردم از ترس عذاب قيامت اعمال خلاف انجام نمي دادند، همچنان كه اگر خدايي بود براي آرامش روان ها، چيز مفيدي بود و لذا ما تبليغ اش را در نظام اجتماعي سياسي خود مي کنيم!!» در راستاي همين طرز فكر است كه شما ملاحظه مي كنيد فيلسوفان صد ساله اخير در غرب بحثي در رابطه با توجه مردم به خدا دارند. جان لاک كه پايه گذاران نظام سياسي آمريکا تحت تأثير افكار او هستند، چون معتقد است اعتقاد به خدا براي جامعه مفيد است، تلاش دارد دلايلي را ارائه دهد كه خدا هست، چون از نظر او و امثال او اعتقاد به خدا مفيد است نه حق!