تکوینی بودن امر به سجده

استاد اصغر طاهرزاده؛
سجده به آدم

علامه طباطبایی«رحمةالله علیه» بعد از طرح این مسأله نکته دقیقی را مطرح می فرمایند که هم برای روشن شدن این آیات و هم برای روشن شدن سراسر بحث فلسفة حیات زمینی آدم مهم است. می فرمایند:
«امری که در این آیه هست که فرمود: «به آدم سجده کنید» و همچنین امتثال و پذیرفتن آن امر توسط ملائکه و حتی تمرّدی که شیطان کرد، همه امور تکوینی هستند».

در جلسات قبل تا حدی در تفاوت امر تکوینی و امر تشریعی بحث شد، ولی این که باید دائماً مواظب باشیم بین امر تکوینی و امر تشریعی خلط نشود، چیزی است بسیار مهم و چه بزرگانی که با خلط این دو مبحث به لغزش افتاده اند و باید دانست فهم این که فلان نکته تکوینی است و نه تشریعی، مواظبت و حضور مستمر فکری می طلبد. مثلاً می گوییم «خداوند به آب گفته است جاری شو»، آیا می شود بگوییم این حرف غلط است؟ چون نه خدا زبان دارد و نه آبْ اراده دارد. ولی به معنای یک امر تکوینی درست است. یعنی با گفتن این جمله؛ بودن و تکوین شئ را خداوند در سخنانش تفسیر می کند. امر تکوینی یعنی قصة بودن هر چیز. قصة بودن آب چیست؟ جریان. پس اگر خدا گفت به آب گفتیم جاری باش، آیا مثل این است که بنده به جنابعالی بگویم این لیوان آب را به من بده؟ ابداً این طور نیست. لیوان آب را به من بده، عین بودن شما نیست، بلکه به اراده و اختیار شما مربوط می شود. این را امر تشریعی می گویند، چون همچنان که ملاحظه فرمودید؛ در امر تشریعی اختیارِ شما مورد خطاب قرار می گیرد . حال با این توضیح باز به جملة علامه«رحمة الله علیه» عنایت کنید که می فرمایند:
«دستورخدا که به ملائکه گفت به آدم سجده کنید، و هم چنین امتثال و پذیرفتن ملائکه آن امر را، و نیز تمردی که شیطان انجام داد، همه امور تکوینی هستند».
پس در این آیات قصة بودن ملائکه و شیطان مطرح است و خداوند آن قصه و فلسفة بودن آنها را به زبان بشری نقل می فرماید. بعد در ادامه می فرمایند:
«و اگر هست که ابلیس تمرد کرد، مقصود از تمردِ وی، خاضع نبودن اوست در مقابل حقیقت انسان».
یعنی بود انسان آن چنان است که بود شیطان ضد اوست. دو نوع بودن است. و می فرمایند:
«و امر به سجده، هم به ابلیس و هم به ملائکه، امر واحدی بود و چون امر به ملائکه به جهت آن که معصیت برای ملائکه معنی ندارد نمی تواند امری مولوی باشد، پس امر به ابلیس هم مولوی نیست».

امر «مولوی» یعنی امری که خداوند می خواهد ولایت خود را بر معبودش اِعمال کند. مثل امر شرع است، وقتی که می گویند نماز بخوانید. این امرِ مولوی است. علامه«رحمة الله علیه» می فرمایند: به ملائکه که امر مولوی نمی شود کرد، چون امر مولوی مقابلش عصیان است، امری است که اگر انجام ندهد عصیان کرده  است. و بودن ملائکه آن چنان است که نمی شود به آنها امری کرد که امکان تمرد و عصیان در آن باشد. پس حالا که امر به ملائکه در رابطه با سجده به آدم، امر مولوی نیست و تکوینی است ، و از طرفی هم امر به ملائکه و شیطان یک امر واحد بوده، پس امر به شیطان هم همان امر به ملائکه، یعنی امر تکوینی خواهد بود. می فرمایند:
«پس امر به ابلیس هم مولوی نیست و ابلیس در مقابل ملائکه که ذاتاً در مقام طاعت اند، بنیاناً در مقام معصیت است».
این قسمت از بحث، مخ بحث است که متوجه شویم ذوات مقدسی به نام ملائکه در این عالم هستند که بنیاناً در اطاعت از خداوندند و این ها عین سجده به آدم و خدمت گزاری به آدم اند، و شیطانی هم هست که بنیاناً در مقام عصیان است و عین ضدیت با انسان است.[1] علامه طباطبایی«رحمة الله علیه» ادامه می دهند که:
«و قبل از خلقت آدم، هر دو در یک مرتبه بودند و بعد یکی راه سعادت، و دیگری راه شقاوت را گرفت».
در این قسمت نکته بسیار ارزشمندی را مطرح می فرمایند که انسان بفهمد با دو بنیان در مقابل خود روبه روست. یکی بنیانی که عین بندگی خدا است و یکی هم بنیانی که عین تمرّد در مقابل خدا و عین ضدیت با انسان است، و اگر ما انسان را در این روابط ارزیابی کنیم، دستورات دین به خوبی برایش معنی پیدا می کند و شوق انجام آن ها در او به خوبی شکل می گیرد. مشکل، درست تفسیرکردن انسان است و درست تفسیر کردن احوالات او.

انحراف اروپا، انحراف در تفسیر انسان است. وگرنه از بعضی جهات تلاش زیادی می کنند و هیچ علمی هم که بد نیست. هیچ دانشمندی هم از آن جهت که دانشمند است بد نیست. اما گاهی یک تمدن به جهت تفسیر غلطی که از انسان دارد تمام تلاشش به بن بست می رسد، این تمدنِ غلط زحمت  علماء را هم ضایع می کند. الآن این تمدن طوری است که زحمت دانشمندان ریاضی و فیزیک و شیمی را هم خراب می کند. در صورتی که نه دانشمندان فاسدند و نه خود علم به  خودی خود فاسد است. علت به بن بست رسیدن این تمدن در تفسیر غلطی است که از انسان دارد، عبودیت را به عنوان یکی از ابعاد اساسی برای انسان نمی شناسد و در نتیجه با طرح «اُمانیسم» انسان را جای خدا نشانده  است. در اسلام انسان بندة خدا است. ولی شما جامعه شناسی و روانشناسی و یا هر علمی از علوم فرهنگ غرب را نگاه کنید، در این علوم و در این تمدن انسان اصلاً بندگی ندارد و بندگی برای انسان معنا ندارد. قبول دارند که خالق انسان خدا است، ولی برایشان معنا نمی دهد که حقیقت انسان عبودیت است. حالا چند نفر هم یکشنبه ها به کلیسا بروند و دعا بخوانند، مشکل اساسی؛ فرهنگی است که تفسیرش از انسان، «عبودیت» نیست.

در فرهنگ غربی محور هستی، انسان است و نه خدا. لذا همة جهت گیری های آن ها به مشکل می افتد، ولی در بحث های دینی به خصوص در اسلام و قرآن بحث های مربوط به قضیة آدم و شیطان و ملائکه، مسائل زیربنایی زندگی همراه با بندگی را به نحو شایسته ای تبیین می کند و جای انسان را در کل هستی می نمایاند. قرآن جای انسان را در هستی تبیین و تعیین می کند. می فرماید: مقام انسان این طور است که هم دشمن دارد که به عنوان ذات ضد بندگی روحیة تمرد را در او القاء می کند و هم دوست دارد و روح تعبد را بر او می دمد. بودنش این چنین است که هم تحت تهاجم شیطان است با آن خصوصیات خاص، و هم تحت رحمت و محبّت ملائکه است و آن امکانات متعالی.

------------------------------------------------
[1] - در مورد تکوینی بودن عصیان شیطان در مقابل امر خدا و ضدیتش با انسان و مختاربودنش و جمع آن دو می توانید عکس این حالت را در ائمه معصومین(علیهم السلام) ببینید که در عین طهارت تکوینی - بر اساس آیه تطهیر و تفسیر علامه«رحمة الله علیه» - اختیار و انتخاب دارند.

Share