تکوین و تشریع

نکته دوم که آن نیز موضوع مهمی است و احتیاج به بحث دارد، توجه به این مطلب است که حقایق همیشه تکوینی است و ظهور آن حقایق ممکن است تشریعی باشد. مثل این که شما مطلبی را که حق می دانید به کسی دستور می دهید که آن کار را انجام دهد. این دستور شما که در واقع اختیار انسان مشخصی را در جهت خاصی قرار می دهید، یک امر تشریعی است، در عینی که امر و دستور شما ریشه در واقعیتی دارد که شما طبق آن واقعیت این دستور را داده اید و معنی این که گفته می شود «تشریع ریشه در تکوین دارد» همین است. داستان آدم یک حقیقت تکوینی است که ظهور تشریعی دارد و تمام دستورات خداوند به انسان در زندگی زمینی، ریشه در انسانیت انسان در نظام تکوینی او دارد. شاید به تفاوت شعرهای حافظ با سعدی توجه کرده اید، شعرهای حافظ عموماً اشاره به امور تکوینی دارد و خودتان امر تشریعی و یا تکلیفی را از دل آن استنباط می کنید، چون بیشتر از«حقایق» می گوید و نه از«تکالیف»، و در بعضی موارد از ظهور تشریعی آن حقایق تکوینی هم سخن به میان می آورد. ولی جناب سعدی بیشتر از «تکالیف» و «باید» و «نباید» سخن می راند، به اصطلاح می گویند: سعدی، شاعر اخلاق است.

انسان های متدین در ابتدای تفکر بیشتر تشریعی هستند و به باید و نباید دین نظر دارند بدون آن که سعی کنندبه ارتباط بین آن باید و نبایدها با حقایق عالم توجه کنند، و خیلی هم مشکل است که بتوانند از این حال بیرون بیایند. عموماً مردم متدین «تکلیف» خودشان را می خواهند و نه «تفصیل و تفسیر» خودشان را. به همین دلیل اگر برای چنین افرادی از حقایق عالَم و نحوة بودن هستی سخن بگویید خسته می شوند. ولی اگر بگویید این چیز خوب است و آن چیز بد است خسته نمی شوند، یعنی خوب و بد را می فهمند، ولی ریشه «بود» و «نبود» این خوب و بدها را به راحتی نمی فهمند. اگر کسی توانست تکوینیات عالم را بفهمد، این آدم راه حقیقت را دارد طی می کند. اگر کسی فقط امر و نهی دین را فهمید و حقیقتی که این امر و نهی از آن ریشه گرفته است را نفهمید، می گویند او هنوز در ظاهر دین متوقف است. به اصطلاحِ عرفا، در مرحله شریعت است و به مرحله حقیقت نرسیده است. به هر صورت نکته مهم این است که متوجه شویم امر و نهی مطرح در دین مبتنی بر حقیقتی است که آن حقیقت پایه و اساس این امر و نهی ها قرار می گیرد.

قاعده ناشی شدنِ تشریع از تکوین در نفس انسان هم جاری است به طوری که «گرسنگی»  شما در نفس شما یک حقیقت تکوینی است ولی «باید غذا بخورم» ناشی از آن گرسنگی، یک تکلیف است. حالا اگر کسی گرسنگی را احساس نکند و گرسنه نباشد، «باید غذا بخورم» برای این آدم معنی نمی دهد، چون پایه تکوینی  «باید غذا بخورم» که همان گرسنگی است، وجود ندارد، به عبارت دیگر؛ «باید» و «تشریع» به جهت نبودن تکوین یا واقعیت گرسنگی مطرح نیست.

داستان آدم کشف واقعیت ها یا تکوینیات انسان است. اگر این مسئله را بتوانیم درست بفهمیم، آن وقت جایگاه شریعت را هم درست می فهمیم. خداوند با طرح موضوع بهشت نزولی آدم می خواهد جایگاه شریعت در زندگی زمینی را برای ما روشن کند تا معلوم شود چرا می گویند بندگی کن و عبادت کن. وقتی معنای وجودی و تکوینی این اعمال روشن  شود، به تبع آن معنای تکلیفی اش را شریعت به ما می نمایاند.

یک وقت می گوییم دروغ گفتن حرام است، این یک معنای تشریعی است. اما این حکم یک معنای تکوینی هم دارد، یعنی باید بدانیم دروغ گفتن در هستی انسان چه نقشی ایفاء می کند. شریعت می گوید «ریا» حرام است، اما این «ریا» در هستی انسان چه نقشی دارد، این با توجه به جایگاه تکوینی اش روشن می شود و در آن صورت است که انسان متوجه می شود چه اندازه این دستورات عمیق و دقیق است، البته عظمت مسئله برای کسی است که می خواهد ماوراء این دستورات را هم بشناسد. داستان آدم برای کسی که می خواهد معنای بودن خود را روی زمین بشناسد رازها و رمزها دارد، ولی گویا رزق همه نمی با شد. شما دیده اید وقتی به انسان مؤمن عادی می گویید ریا حرام است، خیلی راحت می پذیرد که حرام است و ریا هم نمی کند، کار خوبی می کند که از شریعت تبعیت می کند. ولی اگر به او بگویید بیا تا جای ریا را در هستی خودت نشانت بدهم، تمایلی از خود نشان نمی دهد و اصلاً نمی تواند این ها را بپذیرد، چون جای ریا در هستی خودش یعنی توجه به تکوین که فهمیدن آن مشکل است، زیرا باید به جای توجه به جنبه های اعتباری، به جنبه های وجودی احکام نظر کند، و داستان آدم توجه به نحوه بودن و جنبه وجودی آدم در هستی است، این داستان می خواهد جای حیات زمینی را به انسان ها نشان بدهد و عموماً هم ذهن ها تحمل فهم آن را ندارند، به عنوان مثال انسان ها می توانند از طریق نور، اشیاء را ببینند و اگر از آن ها بپرسید چطور اشیاء را می بینید، می گویند به وسیله نور. ولی اگر بپرسیم چگونه نور را می بینید، دیگر نمی توانند بگویند به وسیله نور، نور را می بینند، نهایتاً جواب می دهند، نور خودش، خودش را می نمایاند، در حالی که ما از او سؤال کردیم از چه طریقی نور را می بیند، او متوجه نیست که نظر به جنبه وجودی نور می کند و متوجه وجود نور می شود، یعنی نور از جنبه تکوینی یا وجودی اش خود را می نمایاند. جنبه وجودی و تکوینی آدم هم همین طور است که باید ماوراء حرکات و جزئیات افراد، به جنبه وجودی آن در هستی نظر کرد و لذا انسان ها باید موضوع را به نگاه اعتباری محدود نکنند. به همین دلیل در جلسه اول عرض شد که در این بحث خیلی دنبال این نباشید که تکلیف خودتان را به دست آورید و والسلام. آدم های عادی می خواهند سریعاً هر موضوعی را به باید و نباید تبدیل کنند و ببینند حرام است، یا حلال. یعنی زود می خواهند پدیده را به طور تشریعی مطرح کنند، در حالی که نتیجه این تکالیف و حرام و حلال های شرعی با عمق معرفتی که نسبت به این معارف پیدا کنیم فرق می کند.

یک مقدار باید زحمت کشید تا آدم بتواند تکوین و تشریع را به هم وصل کند. اگر کسی بتواند این کار را بکند، این در واقع همان است که می گویند اسرار می داند. کسی که تمام ذهنش را تشریع گرفته است، عمق بسیاری از آیات قرآن را نمی فهمد. چرا که معنای وسعت دادن ذهن از ظاهر به باطن را نمی فهمد. عده ای در این حد و اندازه و عمق نمی توانند دینداری کنند. می گویند: به یک دانش آموز از خانواده ثروتمندی گفتند یک انشاء دربارة فقراء بنویس. شما حساب کنید ذهن او چه ذهنی است. و لذا نوشت: فقرا خودشان فقیرند، نوکرشان هم فقیر است، و از این حرف ها. ذهن این فرد که در خانوادة ثروتمند رشد کرده، اصلاً نمی تواند بیرون از آن محدوده ذهنی خود فکر کند. این مسئله هم که ما متوجه شویم ماوراء این تکالیف و حرام  و حلال ها و تشریع ها، یک حقایق تکوینی هست چون لازمه اش نظرکردن به جنبه های وجودی تکالیف است، کار مشکلی است. به همین جهت این بحث ها را عموماً در محافلی که محور ذهنشان فقط باید و نباید دین است، نمی شود طرح کرد.

Share