دوگانگى بين زن و مرد از كجا؟

اگر عنايت فرمائيد ملاحظه خواهيد كرد در دوران جديد و با به صحنه آمدن فرهنگ مدرنيته، به بشر ظلم بزرگى شد، در فرهنگ دينى هزاران سال بشريت زندگى كرد و اين حرف ها نبود كه زن مهم تر است يا مرد- البته آسيب هايى كه حاكى از انحراف در آن فرهنگ است هميشه استثنا بوده است، با طرح استثناها نبايد اصل موضوع را فراموش كرد- قرن ها مادران ما كنار پدران ما زندگى مى كردند و هر كدام بر اساس فرهنگ دين، خود را تعريف كرده بودند و جلو مى رفتند. در فرهنگ دينى اين موضوع مطرح نبود كه جاى زن كجاست و جاى مرد كجاست. پيرمردها و پيرزن هاى متدين اين زبان را نمى شناسند اين زبان با انسان دينى بيگانه است كه جاى زن كجاست و جاى مرد كجاست، اين زبان، زبان غربِ بعد از رنسانس است كه با پشت كردن به نگاه دينى، گرفتار دوگانگى ها شد و بحث حقوق زن و مرد به معنى جديد آن مطرح شد، ما هزارسال، نه زن بوديم و نه مرد، بلكه كنار هم مؤمنه و مؤمن بوديم، آرى

متحد بوديم يك گوهر همه                بى سر و بى پا بُديم آندم همه
چون به صورت آمد آن نور سره                   شد عدد چون سايه هاى كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق                        تا رود فرق از ميان آن فريق

نمى خواهم بگويم حالا كه به اين مصيبت افتاده ايم فكرى براى رفع آن نكنيم، ما وظيفه داريم در شرايط موجود جواب انبوه سؤال هايى را بدهيم كه در اثر مواجهه با فرهنگ مدرنيته و تعريفِ آن فرهنگ از عالم و آدم پيش آمده است، ولى در فضايى كه همه نظرها به حق است، كسى به خودش نگاه نمى كند تا بحث شود من محترم تر هستم يا او، همه مستغرق در انجام وظيفه اند و از بركات چنان حالتى كاملًا بهره مى گيرند. در مقام شيفتگى و دلدادگى اين سؤال ها نيست، چون در آن مقام ما به خودمان نگاه نمى كرديم تا مجبور شويم خودمان را وصله و پينه كنيم. در بهشت بوديم و مستغرق تماشاى جمال يار، شجره را نگاه نمى كرديم، خدا را نگاه مى كرديم. خدا لعنت كند شيطان را كه گفت شجره را نگاه كن تا از آنچه به نام جاودانگى است بهره مند شوى، ما كه در آن جا در جاودانگى بوديم چه چيزى باعث شد كه ما از جاودانگى در آمديم جز شيطانى كه خواست ما را به درخت جاودانگى راهنمايى كند؟ اين كه كسى بيايد بگويد آقا زن مهم تر است يا مرد، اولِ محروميت از يگانگى ها بود. ما داشتيم زندگى مى كرديم، اين سؤال ها را نداشتيم، ما در همان چيزى بوديم كه حالا شما به دروغ شعار مى دهيد كه مى خواهيد ما را وارد آن كنيد. مى گويند حقوق زن و مرد را رعايت كنيد آرى حتما بايد رعايت كنيم، عرض كردم هركس تصور قلبى اش اين باشد كه زن مهم تر است يا مرد، اين فرد دلش دل ايمانى نيست، ولى در بستر دينى اين حرف ها نيست. آنقدر كه زن دوست دارد سختى بكشد تا همسرش راحت باشد، خود مرد براى خود دلسوزى نمى كند، و عين اين حالت براى مرد هست، خود را به آب و آتش مى زند تا همسرش راحت باشد. در چنين فضائى شيطان گفت: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَى»؛[1] آيا تو را به درخت جاودان و مُلكى زوال ناپذير هدايت كنم؟ و از آن طريق به طرف چيزى رفتيم كه مى خواستيم از آن فرار كنيم، اولِ مشكلات شد و شروع برگ جمع كردن براى پوشاندن زشتى هاى سر بر آورده. مشكلات مربوط به حقوق زن و مرد را بايد در جدايى از فضاى زندگى جستجو كرد، حال چه اين مشكلات در اثر سوء استفاده از دين باشد و به نام دين مردسالارى را حاكم كنند، و چه ناشى از خروج از دين باشد و رشددادن دوگانگى و رقابت بين زن و مرد. بايد مسئولان فرهنگى جامعه، آرمانى را كه دين براى زن از يك طرف و براى خانواده از طرف ديگر مطرح مى كند بشناسند و براى نزديك شدن به آن برنامه ريزى كنند، بدون آن كه گرفتار فرهنگ فمينيستى و روحيه دوگانگى بين زن و مرد شوند.

مادر بزرگ هاى ما نسبت به همسران خود هرگز احساس دوگانگى نمى كردند تا بحث رجحان حقوق يكى بر ديگرى پيش آيد، آن ها در عين زندگى مشترك و استقلال اقتصادى در آنچه مربوط به خودشان بود،كاملًا به اهداف عاليه زندگى نظر داشتند. پدربزرگ هاى ما هم هيچ وقت نمى گفتند ما مرديم و بايد قلدرى كنيم، آن هايى كه در فرهنگ اسلام پروريده شده بودند زندگى را مافوق اين حرف ها مى ديدند. آيت اللّه جوادى  «حفظه اللّه» از قول استادشان مرحوم فاضل تونى  «رحمةاللّه عليه» نقل مى كردند؛ «همكلاسى هاى ما در اصفهان قبل از اين كه به عنوان طلبه ى رسمى وارد مدرسه صدر شوند، تا كتاب مكاسب را نزد مادرانشان خوانده بودند». يعنى تا صد و پنجاه سالِ گذشته چنين فضايى در خانه هاى ما حاكم بود. عرض كردم ما نبايد شرايطى را مورد قضاوت قرار دهيم كه با شهادت شيخ فضل اللّه نورى و حاكميت روشنفكران و نفوذ فرهنگ مدرنيته در امورات جامعه، از زندگى گذشته خود جدا شديم و مقلد فرهنگ غريبه اى شديم كه هر جا پا گذاشته بيش از آن كه اصلاح كند جامعه را گرفتار بحران كرده، آرى نبايد براى قضاوت خود چنين جامعه اى را مدّ نظر قرار دهيم كه با شعارهاى مدرنْ گرفتار گسستگى تاريخى شده است. ما از قاجاريه به بعد از همه چيز وامانديم، قوم قاجار به عنوان نژاد مغول خود را به عنوان فاتح ايران احساس مى كردند، و نه ايرانى اصيل، آنچنان شيفته غرب شدند كه در دوران آن ها همه گذشته ما نفى شد، بين مدرنيته و سنت مانديم و بحران شروع شد. ما براى خود و براى اداره شهرها برنامه داشتيم، ما هزار سال بهترين نوع ارتباط با طبيعت را آزموده بوديم و بهترين آرامش را در دل طبيعت براى خود شكل داده بوديم. در منظر دينى ارزش انسان به اين است كه خوب بندگى كند، نه آن كه خوب آپارتمان بسازد، ملت ها را نبايد با ارزش هاى غربى مقايسه كرد، بايد آن ها را نسبت به اهداف مقدسى كه بايد بدان دست يابند ارزيابى نمود و اين كه آيا حكيمان و نخبگان آن ها توانسته اند بستر رسيدن به آن اهداف را در زندگى شكل دهند يا نه.

آرى يك وقت خود را نسبت به اهداف عاليه اى كه بايد بدان مى رسيديم مقايسه مى كنيم، مسلّم عقب افتادگى هايى داريم، ولى يك وقت خود را با غرب و اهدافى كه آن فرهنگ براى انسان در نظر گرفته، مقايسه مى كنيم كه در اين صورت با چشم غرب به خود مى نگريم، اين همان موضوعى است كه در بهشت خواستيم با چشم شيطان زندگى خود را شكل دهيم و درنتيجه از همه چيز محروم شديم. زيرا:

زان كه هر بدبخت خرمن سوخته                   مى نيارد شمع كس افروخته

شيطانى كه با تمرد از فرمان الهى همه زحمات خود را بر باد داد نمى تواند آرام بنشيند تا ما را در بهشت الهى غرق تماشاى جمال پروردگارمان ببيند، با شعار جاودانگى ما را از جاودانگى در بهشت محروم كرد، همچنان كه با شعار آزادى زنان، زنان را از زندگى زيباى دينى محروم نمودند و گرفتار يك نوع بى كسى كردند. كارشناسان امر به ما خبر مى دهند: «بى كسى و تنهايى زن، ناشى از فروپاشى خانواده، در غرب بيداد مى كند. اين امر بين زن و مرد مشترك است، اما زن به لحاظ ظرافت روحى اش بيشتر آسيب مى بيند. بسيارى از زنان از آدمى زاد ملول گشته با سگ و گربه روزگار مى گذرانند»[2] آيا نزديكى به فرهنگ غربى و طرح دوگانگى بين زن و مرد ما را به زندگى بهترى رساند يا آن وقتى كه مردم ما بى سروصدا بر اساس راه و رسمى كه خود تدوين كرده بودند، زندگى كردند و بندگى خود را رشد دادند؟ مردمى كه كتاب هاى تاريخ- كه كتاب زندگى سلاطين است- چيزى در مورد آن ها ننوشتند ولى روح تاريخ مربوط به آن ها است. بناست در دنيا و براى اهل دنيا خبرى از آن ها نباشد ولى
«طُوبَي لِلْغُرَباء»
زنده باد آن هايى كه به ظاهر خبرى از آن ها نيست ولى روى اين زمين زندگى توحيدى كردند و رفتند. مگر ما در روايت قدسى نداريم
«اوليايي تَحْتَ قبايي لا يعْرِفُونَهُمْ غيري»[3]
اولياء و دوستان من زير قبه ى من هستند هيچ كس جز من آن ها را نمى شناسد. ملت ها و تمدن هاى بزرگ به اهداف مقدس مى انديشند و نه به نمايش خود در چشم ديگران.

 

------------------------------------------------
[1] - سوره طه، آيه 120 ..
[2] - كتاب« منزلت زن در انديشه اسلامى» محمد فنائى اشكورى، ص 50 ..
[3] - شرح فصوص قيصرى، ص 441 ..

Share