فرهنگ بحران زا

موضوع غرب يك پديده نوظهورى است كه حيات خود را در لوكس كردن زندگى و نمايش دادن خود به ديگران جستجو مى كنند، اين نشانه بى هويتى و بى ريشه بودن اين تمدن است. اين ها هميشه براى ساير ملل مسئله ايجاد مى كردند، نمونه اش اسكندر مقدونى كه از آتن بلند شد و آمد اين جاها را به هم ريخت و بعد به مصر رفت. معلوم نيست چرا؟ چون معنى بودن در يك زندگى مقدس و متعالى را گم كرده بودند، كارشان اين نبود كه خودشان زندگى كنند. يكى از عزيزان تحقيق كرده كه باروت را اولين بار چينى ها اختراع كردند اما هيچ وقت با آن توپ نساختند چون باروت را اختراع كردند تا در كنار زندگى از آن استفاده كنند اما همين كه باروت به دست اروپايى ها افتاد با آن توپ ساختند و برنامه تجاوز به ساير ملت ها را شروع كردند. ولى چينى ها چون روح تجاوز نداشتند از آن، وسيله ى تجاوز به ساير ملت ها درست نكردند. يا همين چينى ها براى اولين بار قطب نما را اختراع كردند، اما كشتى هاى غول پيكر براى سركشى به ساير قاره ها نساختند، چون مى خواستند خودشان زندگى كنند ولى همين كه قطب نما به دست اروپايى ها افتاد با همان روحيه به اسم مسافرت در اقيانوس ها اكثر ملت هاى دنيا را تحت استعمار خود درآوردند و بلايى بر سر مردم آفريقا آوردند كه عملًا ديگر آن آفريقايى كه خود صاحب تمدن بود- بدون آن كه خود را براى تجاوز آماده كرده باشد- نابود گشت. گويا بايد همه دنيا نوكر روح اروپايى شوند. معلوم است وقتى اين روح و روحيه به صحنه آمد مسلم بنده و جنابعالى بايد براى مقابله با آن مجهز شويم ولى متوجه باشيم بشر در تاريخ كهن خود به طورى زندگى مى كرده كه بيش از آن كه خود را به رخ ساير ملل بكشد، به ساحت قدسى خود مى پرداخته، آن نوع زندگى كه قابل نمايش نبوده است.

حرف بنده اين بود كه ما سالهاى سال در يك فضاى دينى زندگى مى كرديم ولى اين حرف ها هم نبود كه حق زن يا حق مرد چه شده است، اين حرف ها كه حكايت از روحيه رقابت و دوگانگى دارد با حضور فرهنگ غربى از دوره ى قاجار كه با يك خودباختگى با فرهنگ غربى روبه رو شديم، پيدا شد و با نهايت بى تدبيرى همه گذشته خود را نفى كرديم و هر چه غربى بود برايمان اصيل جلوه كرد، به طورى كه پادشاه قاجار خاك باغچه اش را هم از بلژيك آورد. در جامعه اى كه تمام مناسباتش را با دين اسلام تنظيم كرده ناگهان فرهنگى وارد مى شود كه هيچ توجهى به دين ندارد، حاصل كار رضاخان مى شود كه به پسرش از جزيره موريس نامه مى نويسد؛ «مرا انگليسى ها آوردند، خودشان هم بردند، بايد از آن ها بترسى ولى بايد كارى كنى كه مردم از تو بترسند». تا اين حدّ خودباختگى و زبونى در مقابل غرب كار را به كشف حجاب اجبارى كشاند و چه بلبشويى در اين كشور راه انداختند، از گذشته خود رانده شدند و نسبت به غرب هم خود را باخته ديدند. هركس هركارى از دستش مى آمد مى كرد، و لذا فضاى خانواده هاى ما تبديل شد به قلدرى مردها و تضعيف زنان. و متأسفانه غرب زده ها اين شرايط را كه هنوز هم ما گرفتار آن هستيم و روحيه بعضى از پدران ما حاصل فضاى فرهنگ چنين زمانى است، به عنوان فرهنگ خانواده دينى عمده كردند و با فرهنگ غربى مقايسه نمودند و نتيجه گرفتند اسلام زن را تحقير كرده است. و روشنفكران بريده از فرهنگِ كهنِ ما نيز تحت تأثير همين حرف ها سخن گفتند و قلم فرسايى كردند. آرى در برهه اى از تاريخ تشيع چنين گرفتارى هست كه زن تحقير شده ولى اين درست در زمانى است كه فرهنگ دينى آسيب ديده است. همان طور كه در اهل سنت به جهت آسيب بيشترى كه به دين وارد شد، تحقير زن بيشتر اعمال شد و هنوز هم ادامه دارد، در حالى كه رسول خدا(صلى اللّه عليه وآله) فرمودند:
«خِيارُكُم، خِيارُكُم لِنِسائِهِم»؛[1]
بهترين شما كسانى هستند كه براى زنان خود همسران خوبى باشند.

آيا اين منطقى است كه برخورد غير اسلامى بعضى از مردان را نسبت به زنان به پاى اسلام بگذاريم و بعد نتيجه بگيريم بايد با روش اروپايى نهضت احياء حقوق زنان راه بيندازيم و با منظرى كه غربى ها به زن مى نگرند همه چيزِ خود را از دست بدهيم؟ چه شد كه در خانواده هاى ما تو و منى پيدا شد؟ آيا در فضاى خانواده هاى دينى با آن اهداف مقدسى كه در آن مطرح است، تو و منى بين اعضاء خانواده مطرح است كه حالا مجبور شويم يك طورى اين تو و منى ها را وصله كنيم؟ البته وقتى تو و منى پيدا شد بايد وصله كرد، ولى اگر شيفتگى دينى بيايد و گذشتْ قسمتى از دين دارى حساب شود ديگر اين حرف ها پيش نمى آيد. وقتى دين در ميان باشد چيزى پاره نمى شود كه مجبور شويم وصله كنيم. در فضاى هزارسال يگانگى چيزى به نام رقابت زن و مرد نبود، به اندازه اى كه از خداى يگانه جدا شديم دوگانگى ها خود را نشان داد و در فضاى دوگانگى، حق زن و مرد مطرح و هزاران هزار مشكل ظاهر مى شود.

گاهى دوستان سؤال مى كنند چرا اسلام جواب سؤال هاى پيش آمده را نمى دهد ابتدا عنايت داشته باشيد اين سؤال ها از وقتى طرح شد كه انسان ها از خانه ايمانشان فاصله گرفتند، آرى اسلام آنچنان براى همه تاريخ وسعت دارد كه در هر شرايطى جواب گوى سؤالات بشر است، ولى فراموش نفرمائيد درمان اصلى سؤالات اين است كه سعى كنيم مردم به خدا وصل شوند تا اصلًا اين حرف ها مطرح نباشد. در جلسه سوم كتاب «آشتى با خدا» عرض شد بسيارى از اين سؤال هايى كه در زندگى ما نسبت به خدا پيش مى آيد به جهت بى ثمرى حيات است، انسانى كه از حياتش بهره كافى نبرده است و حالا سؤال دارد كه «چرا خدا من را خلق كرد» مثل كسى است كه مطابق آدرسى كه در دست دارد، آن جايى را كه بايد برود پيدا نكند، در اين حالت است كه مى گويد اين چه آدرسى بود كه به ما داديد؟ اما اگر مطابق آدرسى كه به او داده اند آن جايى را كه مى خواست پيدا كند، ديگر نمى گويد اين آدرس را چرا به ما دادند، وقتى به مقصدى كه مى خواست رسيد، ديگر سؤال برايش نمى ماند. مى گويد خوب شد كه آمديم.

وقتى انسان از خانه ايمانش جدا شد و از نظر به اهداف مقدس غفلت كرد، نظر به خود شروع مى شود، خود را مى بيند و اين كه خودش غير از آن ديگرى است و اين شروع بحث است كه آيا حقوق زن و مرد بايد مساوى باشد يا نه، چرا ارث زن با ارث مرد مساوى نيست، و هزاران سؤال ديگر كه البته اگر جواب درستى به آن ها داده نشود جوانان ما نسبت به حقانيت اسلام مسئله دار مى شوند و بايد در عين توجه به حيات طيب كه قرآن براى زن و مرد به طور يكسان تعيين نموده، روشن شود كه اين تفاوت ها اولًا: تبعيض نيست، ثانياً: طورى حقوق زن تنظيم شده كه زن بتواند در بستر مسئوليت تربيتى خود بدون هرگونه دغدغه اقتصادى به كار خود ادامه دهد.

 

--------------------------------
[1] - نهج الفصاحه، حديث شماره 1477 ..

Share