سریه ذات السلاسل

سریه ذات السلاسل

در ماه جمادی الثانی سال هشتم هجرت بود که به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر رسید: گروهی از قبیله قضاعه با جمع نیرو و تدارک اسلحه تصمیم گرفته اند که به مدینه هجوم آورند و به مسلمانان شبیخون بزنند.

پیامبر یکی از مهاجران را با هفتصد نفر رزمنده مأمور این مهم ساخت تا با اقدامی پیش گیرانه مانع مهاجمان شوند. امّا این مرد مهاجری پس از رویارویی با دشمن از تهدید آنان ترسید و به پیش پیامبر بازگشت تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را نیز از عدّه و عُدّه دشمن بترساند!

این بار یکی دیگر از مردان مهاجر، فرماندهی سپاه را به عهده گرفت که وی نیز همان کاری را کرد که پیشتر رفیقش کرده بود. بار سوّم عمرو عاص فرمانده سپاه شد که مادرِ پدرش: «عاص بن وائل» با قبایل آن اطراف نسبتی داشت و او از این طریق می توانست چم و خم راه ها را بلد باشد و یا از قبایل آشنا یاری جوید. امّا عمرو عاص نیز نتوانست کاری از پیش ببرد. بلکه در این مأموریت کارهای خلافی نیز از او سر زد که باعث اندوه و رنجش پیامبر و مسلمانان شد.

در اینجا نیز مثل همیشه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پرچم را به پرچمدار همیشه پیروز اسلام یعنی حضرت علی علیه السلام سپرد. و گفت اینک کسی را فرستادم که هرگز فرار نمی کند و سپس دست به دعا بلند کرد و به خدا عرض داشت: «خدایا تو خود می دانی که من پیام آور تواَم پس مرا و آبروی مرا با پیروزی او نگهدار و او را بر ستمگران چیره ساز!»

دعاهایی که بر لب نارسیده * نویدِ «فاستجبناها» شنیده

پیامبر اسلام برای مشایعت حضرت علی علیه السلام از مدینه خارج شد و با او تا مسجدِ احزاب هم گام گشت و آن سه فرمانده قبلی را نیز گفت که زیر فرمان علی علیه السلام باشند و با او همکاری بکنند و از او فرمان برند.

حیدر کرّار سپاه اسلام را به سوی عراق و از راهی ناشناخته پیش می برد تا آنجا که همراهانش شگفت زده شدند. امّا آن حضرت با این تاکتیک می خواست دشمن را غافل گیر کند. برای همین منظور به صورت مخفیانه شب ها راه می رفتند و روزها مخفی می شدند. وقتی که به سپاه خصم نزدیک شدند، امیر مؤمنان دستور داد که دهان اسب ها را ببندند و هیچ گونه سر و صدایی نکنند.

عمرو عاص که دید حضرت علی علیه السلام با این تدبیرها در آستانه پیروزی قرار گرفته است، چندین بار به کارشکنی پرداخت و خواست که نظم سپاه را به هم ریزد که با مخالفت سرسختانه مسلمانان روبه رو شد تا ناچار تن به تسلیم داد.

شب را تا سحر منتظر ماندند تا سحرگاهان حضرت علی علیه السلام پیشتر از همه خود با دشمنان اسلام رویارو گردید. پس از آن که آنها را به پذیرش دین اسلام و انصاف فرا خواند و امتناع سرسختانه آنها را دید با قاطعیت دست به شمشیر برد و در نبردی شجاعانه هفت یا هشت نفر از جنگجویان خصم را کشت، دیگران وقتی که رشادت و شجاعت حضرت مرتضی را دیدند، دست از دارایی های خود شسته و با به جا گذاشتن اموال و تدارکات خود پا به فرار گذاشتند و با ترس و هراس از میدان گریختند.

در این جهاد نیز مسلمانان در سایه شجاعت شیر خدا به پیروزی رسیدند و با دستانی پر از غنایم به مدینه، پیش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بازگشتند. برخی از آنان که از سر حسادت دنبال بهانه ای بودند شکوه به رسول خدا بردند و گفتند که علی در همه نمازها پس از حمد تنها سوره قل هو اللّه را خواند.

پیامبر از علی چگونگی و چرایی این کار را پرسید که پاسخ داد: یا رسول اللّه ! من سوره قل هو اللّه را بسیار دوست می دارم. پیامبر در تأیید گفت: خدا نیز تو را دوست می دارد؛ اگر نبود ترس از این که گروهی از اُمّتم درباره تو همان گویند که نصارا درباره عیسی مسیح گویند، امروز در حق تو سخنی می گفتم که بر هیچ گروهی از مسلمانان نگذری مگر این که خاک پای تو را برای تبرّک برگیرند.

و بسیاری از سیره نویسان و مفسّران قرآن هم بر این عقیده اند که سوره «والعادیات» همین جا بود که بر پیامبر اسلام نازل شد که خداوند در ضمن آن سپاه اسلام را که به فرماندهی حضرت علی علیه السلام حماسه ذات السلاسل را آفریدند با بیانی آسمانی می ستاید و می فرماید:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

وَالْعَادِیاتِ ضَبْحاً، فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً، فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحاً، فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً، فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً، إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَکنُودٌ، وَإِنَّهُ عَلَی ذلِک لَشَهِیدٌ، وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیرِ لَشَدِیدٌ، أَفَلاَ یعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ، وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ، إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ یوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ.

به نام خدای مهرآیینِ مهربان

سوگند به آن اسب های دونده که نفس زنان تاختند، به آن اسب هایی که با سمّشان از سنگ های راه آتش افروختند، به آن اسبان تازنده در پگاهان، که با تاختشان گرد و غباری برانگیختند، تا خود را به میان جمع دشمنان انداختند، که انسان به پروردگارش بسیار ناسپاس است، و او خود بر این گفته گواه است، انسان بسیار دوستدار دنیاست، آخر مگر نمی داند چه بر سرش خواهد آمد آن گاه که مردگان خفته در گورها برانگیخته شوند و به پا خیزند، و هرچه در دل ها نهفته داشته می شد، آشکار شود، پروردگارتان در آن روز بی گمان به همه آنان آگاه است و همه آنها را می شناسد.

توضیح: بسیاری از تاریخ نگاران و دیگران این ماجرای تاریخی را به نوعی دیگر و به نام دیگران ثبت کرده اند که یا از پیروان اسلام خلافتی و اُموی هستند و یا خواسته و ناخواسته از همین آبشخور آب می خورند و از مکتب اسلام امامتی و علوی غافلند. به هر حال منابع ما در حکایت این روایت کتاب های زیر بوده اند: 1. شیخ مفید، الارشاد 1 / 162؛ محمّد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام / 542 - 545 که در این منبع اخیر به چندین منبع دیگر ارجاع داده شده است.

Share