رفتن به محتوای اصلی

اخلاص عمل

تاریخ انتشار:

اخلاص عمل

جلال الدین محمّد مولوی قرائتی اخلاقی و عارفانه از جهاد مولا علی علیه السلام در جنگ احزاب دارد که بی نقلِ آن حکایت جنگ خندق و داستان شجاعت مرتضی علی علیه السلام در این باب بی گمان، ناقص و نارسا خواهد بود. ایشان در مثنوی معنوی[1] می نویسد:

از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را، دان مطهّر از دغل

در غزا،[2] بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدو[3] انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و، هر ولی

آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او، در سجده گاه

در زمان انداخت شمشیر، آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی

گشت حیران آن مبارز، زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی محل...

گفت: بر من، تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا، بگذاشتی؟

گفت: من تیغ از پی حق می زنم
بنده حقّم، نه مملوک تنم

شیر حقّم، نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من، باشد گوا

رَختِ خود را، من ز ره برداشتم
غیر حق را، من عدم انگاشتم

من چو تیغم، پُر گهرهای وصال
زنده گردانم، نه کشته در قتال

خون نپوشد، گوهر تیغ مرا
باد از جا کی بَرَد میغ مرا

که[4] نیم، کوهم ز حلم و صبر و داد
کوه را، کی در رباید تندباد؟

آن که از بادی رود از جا، خسیست
زان که باد ناموافق، خود بسیست

باد خشم و، بادِ شهوت، بادِ آز[5]
بُرد او را، که نبود اهل نماز

خشم، بر شاهان، شه و ما را غلام
خشم را هم بسته ام، زیر لگام

تیغ حلمم، گردن خشمم زَدَست
خشم حق، بر من چو رحمت آمدست

زاجتهاد و از تحرّی[6] رسته ام
آستین بر دامن حق بسته ام

چون که حُرّم،[7] خشم کی بندد مرا؟
نیست اینجا جز صفات حق، درآ

چون خدو انداختی در روی من
نفس جنبید، و تبه شد خوی من

نیم بهر حق شد و نیمی هوا
شرکت اندر کار حق، نبود روا

تو نگاریده[8] کفِ مولی ستی
آنِ حقّی، کرده من نیستی

نقش حق را هم، به امر حق شکن
بر زُجاجه[9] دوست، سنگ دوست زن

گبر این بشنید و شد نوری پدید
در دل او، تا که زُنّاری بُرید

گفت: من تخم جفا می کاشتم
من تو را نوعی دگر پنداشتم

تو ترازوی اَحد خو بوده ای
بَلْ زبانه هر ترازو بوده ای

من غلام آن چراغ چشم جو
که چراغت روشنی پذرفت[10] از او

من غلام موج آن دریای نور
کو چنین گوهر برآرد در ظهور

تیغ حِلم، از تیغ آهن تیزتر
بَل ز صد لشکر، ظفرانگیزتر

آن که او تن را بدینسان پی کند
حرص میری و خلافت، کی کند؟

زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حُکم
تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر

ای علی، که جمله عقل و دیده ای
شمّه ای واگو از آنچه دیده ای

بازگو دانم، که این اسرار هوست
زان که بی شمشیر کشتن، کار اوست

راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس از سوء القضا، حسن القضا

در شجاعت، شیر ربّانیستی
در مروّت، خود که داند کیستی؟

چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی، آفتاب حلم را

باز باش ای باب، بر جویای باب
تا رسند از تو قُشور[11] اندر لُباب[12]

زین سبب پیغمبرِ با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت: هرکس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی، مولای اوست

کیست مولا، آن که آزادت کند
بندِ رقّیت[13] ز پایت بَر کند

چون به آزادی، نبوّت هادی است
مؤمنان را ز انبیا، آزادی است

ای گروه مؤمنان، شادی کنید
همچو سرو و سوسن، آزادی کنید

 


----------------------------------

[1] مثنوی معنوی 1 / 229 - 243؛ 230 - 231؛ 4 / 535.45 .

[2] غزا: نبرد، جنگ.

[3] خدو: آب دهن.

[4] که: مخفّف کاه.

[5] آز: طمع.

[6] تحرّی: جُستن؛ جستجو کردن؛ انتخاب یا جستجو کردنِ بهترین.

[7] حُرّم: آزادم؛ در قید و بند دنیا و مال و مقام نیستم.

[8] نگاریده: آفریده شده؛ مخلوق؛ نقش و اثر.

[9] زُجاجه: شیشه؛ جام یا ظرف شیشه ای.

[10] پذْرفت: مخفف پذیرفت.

[11] قشور: پوسته ها.

[12] لباب: مغزها. یعنی یا علی! تو باب دانشت را به روی ما مبند تا بلکه ظاهرگرایان و ظاهربینان هم در سایه لطف تو از ظواهر و پوسته ها گذشته، به عمق و مغز معارف اسلامی برسند.

[13] رقیت: بردگی؛ بندگی و اسارت.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا