خوردن همان و از ساحت قرب خارج شدن همان؛ «قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ»، حضرت حق فرمودند: از آن مقام قدسی بیرون برو و آن هایی هم که با تو هستند، دیگر در آن مقام نیستند. در این جا برای ما نکته های دقیقی می تواند مطرح باشد.
معلوم است هر انسانی به تنهایی تا به دنبال استکبارورزیدن در مقابل حکم خدا نیست و روحیة تابعیت از دستورات خدا را در خود نگه داشته، در یک مقام قدسی و معنوی است، همین که خودش را به گناه و تکبّر آلوده کرد، از آن مقام خارج می شود. مولوی می گوید:
طفـل تـا گـیرا و تـا پویـا نبــود
مـرکبش جـز گـردن بابا نبــود
چون فضولی کرد ودست وپا نمود
در عنـا افتاد و در کفـر و کبود
یعنی؛ چون خودی برای خود قائل شد و خواست آن را نشان دهد به عبارتی؛ «چون فضولی کرد و دست و پا نمود» گفت ما هم هستیم و خواست شخصیتی مستقل از شخصیت بندة خدابودن بنمایاند، پدرش هم او را از روی گردنش به زمین گذاشت و گفت: حالا خودت راه برو! بندة خدا آن کسی است که بفهمد همه چیز دست خداست و برای خود چیزی قائل نباشد و با تمام وجود بفهمد «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّة اِلاّ بِالله»؛ در آن حال در آغوش خداست.
جان های خلق پیش از دست و پا
مـی پریدند از صفــا سـوی وفـــا
چون به امر اِهْبِطوا بندی شدند
حبسِ حرص وخشم و خرسندی شدند
دقّت کنید! می فرماید: «چون به امرِ (اِهْبِطُوا) بندی شدند،» چرابه آن ها اِهْبِطوا گفتند؟ برای این که دست و پا زدند و گفتند: خودمان، لذا از این به بعد از زیر پوشش رحمت خاص خدا خارج شدند و لذا حبس حرص ها و خشم ها و خوشحالی ها شدند، در آن شرایطِ بهشتِ قبل از هبوط در شرایطی فوق خوشحالی ها و غم ها زندگی می کردند، در یک حالت اُنس با حق و ارتباط با غنی مطلق، «می پریدند از صفا سوی وفا».