هنر ذات بيني

3- روشن شد که در ابتدا بايد با حساسيت زياد بين روش «انتزاعي» و روش «انكشافي» فرق گذاشت و دقيقاً تفاوت اين دو نوع علم را از همديگر باز شناخت و بعد متوجه بود كه مقصد همه فعاليت هاي فرهنگي و كتاب و درس، همه و همه انكشاف است و بايد متوجه باشيم آن چه از تبليغ دين نصيب انسان مي شود سير حضوري به سوي حق و قيامت است و اين نتيجه با نگهباني قلب و حفظ كردن آن در مقابل حق، از طريق عبادات شرعيه ممكن مي شود.

در روش حضوري و انکشافي، قلب انسان با «وجود» يا «ذات» روبه رو مي شود، و هرجا ذات در ميان باشد قلب انسان بدون هيچ واسطه اي از نور آن بهره مند مي شود. عمده آن است که بتوانيم قلب را طوري تربيت کنيم که هنر ذات بيني پيدا کند، در آن حالت خودِ ذات دليل خود است، و آن طور نيست که معلول، دليل بر وجود علت باشد، بلکه خودش خود را مي نماياند. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) در دعاي صباح به محضر حق عرضه مي دارند: «يا مَن دَلَّ عَلَي ذاتِهِ بِذاتِه» اي خدايي که خودت گواه خودت هستي «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ» و منزه هستي از اين که هم جنس مخلوقاتت باشي «وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَيْفِيَّاتِهِ» و بالاتر از آن هستي که همراه چيستي ها و چگونگي ها باشي.

چنانچه ملاحظه مي فرماييد؛ در فراز فوق حضرت(علیه السلام) به خدا عرض مي کنند: خودت فقط هستي، بدون آن که چيز خاصي باشي، خودت ذات خودت هستي، بدون هرگونه چيستي. اين نوع نگاه به خداوند در صورتي ممکن است که قلب انسان جهت ارتباط با ذات، تربيت شده باشد. زيرا حقيقت خدا همان ذاتي است که به ذات خود دليل بر وجود خود است، نه به واسطة چيز ديگر. کسي با خدا مي تواند مرتبط شود که ذاتش با ذات او بتواند رابطه برقرار کند و چنين چيزي به جهت ذات مجرد انسان ممکن است، بايد راه را درست پيدا کرد.

يک وقت از اين که مي بينيم در عالم هستی، رزق خواران از رزق محروم نيستند متوجه خداوند رزّاق می شویم. ولي یک وقت ذات رزاقيت او را، ماوراء وجودِ رزق خواران، مي شناسيم. روح ذات بين به خود ذات نظر دارد، ذاتِ يگانه را مي يابد، نه اين که از هماهنگي اجزاء عالم متوجه توحيد و يگانگي خداوند بشود. بايد با ذات او و جلوات آن ذات به نام اسماءْ مرتبط گشت و لازمة چنين رؤيتي تغيير ساحت است از نظر به اثر - جهت پي بردن به مؤثر- به نظر به خودِ مؤثر - از طريق به صحنه آوردن قلب- ولي اگر هنوز در ساحت اثر و مؤثر باشيم، دائماً مي گوييم ذات کو؟ گفت:

چوگويد مرغ جان يا هو، بگويد فاخته کوکو
بگويد چون نبردي بو نصيبت انتظار آمد

مشکل کار در اين است که استعداد رؤيت ذات را در خود رشد نداده ايم، لذا آنچه از همه پيداتر است را نمي بينيم. گفت:

چون گهر در بحر گويد بحر کو؟
وآن خيالِ چون صدف ديوار او
گفتن آن کو، حجابش مي شود
ابر تابِ آفتابش مي شود
بندِ چشم اوست هم چشم بدش
عين رفع سدّ او گشته سدش

چون چشم خود را از حقيقت منحرف کرده است، همان چشمي که بايد وسيلة رؤيت او شود، حجاب او شده است و همان هوشي که بايد وسيلة هوشياري او نسبت به حقيقت شود، مانع شنيدن صداي حقيقت شده است.

بند گوش او شده هم هوش او
هوش با حق دار، اي مدهوش او

قرآن در رابطه با توجه به ذات، سومين آيه سوره حديد و يا سوره «توحيد» را در مقابل ما قرار مي دهد. که مي فرمايد:

«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»،[1]

او در عين اين که اول است، آخر است و در عين اين که ظاهر است، باطن است. مثل نور، که اولين چيزي که شما دررؤيت هر چيز مي بينيد، نور است و سپس به کمک نور بقية چيزها را مي بينيد، پس آن اول است. از طرفي وقتي نور به آن شئ خورد و در چشم شما منعکس شد و شما آن شئ را ديديد، عملاً نور است که به طرف شما برگشته و شما نوري که به آن شئ خورد را مي بينيد. پس در آخر هم همان نور بود. باز همان نور ظاهر و پيدا است ولي چيزي مثل ميز و صندلي نيست که بتوانيد به آن اشاره کنيد، پس عملاً باطن است و از بس که پيداست، پنهان است.

در رابطه با ذات بيني، از همه مهم تر سوره توحيد است، چون اشاره به ذات اَحديت دارد. مي دانيد که «اَحد» آن واحدي است که دومي در کنارش نيست،فقط اوست و ديگر هيچ، پس نمي توان به کمک غيرِ خودش، يگانگي اش را شناخت. برعکسِ واحد عددي که واحد است در مقابل چيزي که کنارش هست. مثل اين که مي گوييم اين يک سيب است در مقابل سيب هاي ديگر، ولي در مقابل ذات اَحدي، ديگري وجود ندارد تا نسبت به ديگران يگانگي او را پيدا کنيم، بلکه فقط بايد بتوانيم ذات اَحدي را با رؤيت قلبي ببينيم. حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) در خطبه يک نهج البلاغه مي فرمايند:

«كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»، کمال توحيد و خالص ديدن خدا آن است که او را جدا از هر صفاتي ببيني. «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»، چون هر صفتي نشان مي دهد غير موصوف است و هر موصوفي نشان مي دهد غير از صفت است. «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ»، پس هرکس خداي سبحان را به چيزي وصف کرد، آن چيز را همطراز خدا قرار داد، و لذا او را دوتا کرد و در اين حال او را جزء جزء کرده است، «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»، و هرکس خدا را جزء جزء دانست به او جاهل است، و هرکس به خدا جاهل است به او اشاره مي کند و هرکس به او اشاره کند براي او حدّ قائل شده است و هرکس براي او حدّ قائل شود او را متعدد پندارد. «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ»، و هرکس بگويد خداوند در کجاست، او خدا را در کنار چيزي تصور کرده است، و هرکس بگويد بر کجاست، او جايي را تصور کرده که خدا در آن جا نيست. «كَائِنٌ لا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَمٍ»، خداوند واقع است ولي نه اين که حادث شده، موجود است اما نه اين که بعد از نيستي ايجاد شده (عين بودن است). «مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ ءٍ لا بِمُزَايَلَةٍ»، با هرچيزي هست، اما نه آن که عين آن چيز باشد، و غير هرچيزي است اما نه آن که جدا از آن باشد.[2]

ملاحظه فرموديد که حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) چگونه ما را از هرگونه تصوري که مانع رؤيت اَحد باشد آزاد مي کنند تا بتوانيم استعداد ذات بيني خود را تربيت کنيم و قلب ما بتواند با نور حضرت حق روبه رو گردد.

ذات أحدي چون جلوه کند همان ذات است در صفتي خاص، و لذا به آن ذات که با صفتي خاص جلوه کند «اسم» مي گويند، و اگر قلب طوري تربيت شود که بتواند با ذات روبه رو شود، عملاً با اسماء الهي روبه رو مي گردد، و آن اسماء همان ذات اند، به جلوه اي خاص و اين است که قلب ذات کبريايي را مي بيند، و يا ذات سبحان اللهي را مشاهده مي کند، ولي اگر در ذات بيني تربيت نشده باشد، در مسيري قرار مي گيرد که از اثر پي به مؤثر مي برد و هرگز با هيچ اسمي روبه رو نمي شود.

عنايت داشته باشيد که نظر به ذات أحدي غير از تفکر در کنه ذات است که بخواهيم جنس ذات را بدانيم، آنچه در روايات نهي شده، به تعبير امام خميني«رحمة الله عليه»؛ «تفکر در کنه ذات و کيفيت آن است».[3] ايشان در ادامه مي فرمايند:

«اما نظر در ذات براي اثبات وجود توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن کريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و کمالات اسماء الهي است و کتب معتبرة اخبار مثل «اصول کافي» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... ليکن مصيبت در آن است که در قرون اخير بعضي جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده که نديده و نسنجيده و از کتاب و سنت عاري و بري بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براي رواج بازار خود، نظر در معارف را که غايتِ مقصد انبياء و اولياء(علیهم السلام) است و سر تا پاي کتاب خدا و اخبار اهل بيت(علیهم السلام) مشحون از آن است را حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتي را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقة کلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده، و اگر سؤال شود که اين همه تکفير و تفسيق براي چيست؟ متشبث شود بر حديث «لا تَتَفَکَّروُا فِي ذاتِ الله». اين بيچاره جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يکي آن که گمان کرده حکماء تفکر در ذات مي کنند، با آن که تفکر در ذات را و اِکْتِناهِ آن را ممتنع مي دانند و اين خود يکي از مسائل مبرهنة آن علم است. و ديگر آن که معني حديث را ندانسته گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمي برده شود».[4]

حضرت امام خميني«رحمة الله عليه» در فضيلت تفکر در مورد خدا و اين که آن مقدمه و لازمة سلوک انسانيت است، روايتي از حضرت صادق(علیه السلام) مي آورند که حضرت فرموده اند: «اَفْضَلُ الْعِبادةِ اِدْمانُ التَّفَکُّر فِي الله و في قُدْرَتِهِ»[5] افضل و برترين عبادت، استمرار تفکر در مورد خدا و قدرت اوست. و نتيجه مي گيرند پس تفکر در حق و اثبات ذات و تفکر در قدرت و ساير اسماء و صفات، علاوه بر آن که مورد نهي نيست، افضل عبادات است. و در جواب آن هايي که منع تفکر در ذات را مطرح مي کنند، مي فرمايند: اين که روايت مي فرمايد؛

«تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِنَّ الْكَلامَ فِي اللَّهِ لا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاّ تَحَيُّراً»،[6]

در رابطه با خلق خدا سخن بگوييد، نه در مورد خدا، زيرا کلام در خدا جز تحير به بار نمي آورد.

اين حديث شريف خود دلالت دارد بر آن که مقصود از تکلّم در اکتناه ذات و کيفيت آن است به مناسبت تعليل آن، و إلاّ تکلّم در اثبات ذات و ساير کمالات و توحيد و تنزيه آن موجب حيرت نگردد. و نيز احتمال مي دهند که ممکن است نهي به جهت آن باشد که مردم معمولي استعداد ورود به اين مباحث را ندارند.

----------------------------------------------

[1] - سوره حديد، آيه 3.

[2] - جهت شرح مطالب فوق؛ به سخنان نويسنده در شرح خطبة 1 نهج البلاغه مراجعه فرماييد.

[3] - «چهل حديث»، حديث شماره 12، باب تفکر.

[4] - «چهل حديث»، حديث شماره 12، باب تفکر.

[5] - «کافي»، ج 3، ص 91.

[6] - «اصول کافي»، ج 1، ص 125.

Share