گمشدة ما کدام است؟

مثالِ هنر امروز براي ما مثال خوبي است كه متوجه شويم چگونه پوچي، خود را به عنوان حقيقت نشان مي دهد و اگر هوشيار نباشيم و راه برون رفت از آن را ندانيم، پوچيِ خود را به رسميت مي شناسيم. هنري كه انسان را در حضور مي برد، از طريق جايگزيني هنري كه «صورت هنر» است و نه هنر واقعي، از صحنه زندگي بشر خارج شد. وقتي روبه روي مسجدي مي ايستيد كه با روح معمارِ متصلِ به ملكوت ساخته شده و از آن طريق احساس مي کنيد گويا در مرکز عالم وجود قرار گرفته ايد، آن را مقايسه کنيد با هنري كه انگيزه به وجودآمدن آن نفس امّاره سازندة آن است، مي بينيد هرگز در رويارويي با آن دو در يک فضا قرار نمي گيريد. حالا مي خواهيم بگوييم كه گمشدة  ما كدام است؟ چرا در ارتباط با هنر مقدس كه پشتوانه و انگيزة ايجاد آن، روحِ متصل به ملكوت است، احساس حضور و اميد مي كنيم ولي در ارتباط با هنري كه روح توهُّم زدة هنرمندِ بعد از رنسانس آن را شكل مي دهد چنين احساسي نداريم؟ زيرا در هنر مقدس شما به «وجود» منتقل مي شويد و در «دارايي» وارد مي گرديد و نه در «دانايي». در هنر مقدس جان ها و دل ها در صحنه است و نه صورت ها، هنر مدرن انسان را از خود نمي ستاند تا به «وجود» منتقل مي كند، بلكه خودبيني او را بسط مي دهد. اين ها همه مثال بود تا مواظب باشيم «دانايي به حقايق» جاي اطلاع از حقايق ننشيند.

گمشده هايي داريم كه چون بعضاً چيزهايي آمده و جايش نشسته است، اصلاً نمي فهميم اين ها، آن گمشده های ما نيستند. احساس مي کنيم اين هايي که به ظاهر صورت گمشدة ما هستند، منتقل  کنندة احوالاتي نيستند که ما از طريق خود آن موجودات به آن حالات وجودي دست مي يافتيم، و فهم اين مسئله كار مشكلي است، در حدّي كه نيچه را ديوانه كرد. نيچه اوّلاً؛ متوجه بود چه بلايي بر سر بشر آمده است و لذا فرياد مي زد خدا مرده است! ثانياً؛ هيچ راه حلي براي نجات بشر نمي شناخت. چيزي که ما در روش اهل البيت(علیهم السلام) مي شناسيم و مي توانيم به عنوان راهِ برون رفت از ظلماتِ معرفتي دنياي معاصر مورد استفاده قرار دهيم؛ و اين از چشم نيچه پنهان بود، او مي فهميد وقتي از ارتباط با حقايق عقب افتاديم و ديگر «ذات» را نفهميديم، زباني كه متذكر آن حقايق است، زباني غريب و نامحسوس مي شود و ديگر هيچ زباني متذکر حقيقت نيست، اما نمي دانست چه بايد بكند.

به نظر ما در حال حاضر كه بشريت در فرهنگ عموميِ خود، از ارتباط با حقايق دور افتاده، تنها زباني كه متذكر آن عالَم است و بشر را در عالَم «حِكمي- حضوري» سير مي دهد، زبان اهل البيت(علیهم السلام) است، كه إن شاء الله مفصلاً به آن مي پردازيم و البته بايد مواظب باشيم آن معاني را آنچنان نازل نكنيم كه ديگر قدرت به حضور بردنشان از بين برود.[1]

در راستاي جدا افتادن بشر از ارتباط با حقايق و منقطع شدن زبان ها؛ آقاي دکتر داوري مي فرمايد:

«بشر حسّي به راحتي زبان انسان هاي قدسي را نمي فهمد ولي آن ها سخن گفته اند تا همين بشر را از اين سرگرداني برهانند، بشري كه حقايقِ وجودي را انكار كند، ديگر قدرت سير و تفكر به معني واقعي آن  را ندارد و لذا بيشتر حرف مي زند، حرف و حرف و حرف».[2]

نيچه متوجه شد فاجعة پيش آمده يعني انقطاع بشر از عالم قدس، فاجعه ای فوق العاده بزرگ است و لذا با همة حركات و سكناتش خواست آن را نشان دهد، هر چند براي نشان دادن آن، نياز به وارستگي بيشتري بود كه نيچه از آن بهره كافي نداشت. به هر حال بنده هم در حدّ خودم تلاش مي کنم بلكه بتوانم موضوع را روشن كنم، چون اگر موضوع روشن شد و رويكرد به دين - يعني تنها راه نجات- تصحيح گشت، ديگر ادامة بقيه راه سخت نيست، بالأخره به حضور رفتن و از مفهوم گذشتن و با خودِ «وجود» مرتبط شدن، گنجي است كه براي همه آشكار نيست. به قول حافظ:

فرصت شمر طريقه رندي كه اين نشان
چون راه گنج بر همه كس آشكار نيست

شما در اين بحث تا حصول نتيجه بايد حوصلة زيادي به خرج دهيد، نه بخواهيد زود نتيجه بگيريد و نه خسته شويد، بالأخره با يك زباني بايد اين مطالب را گفت. اجازه بدهيد من بحث را حضوري كنم، اگر ديدم طنابم به ته چاه نرسيد، دوباره بالا مي آيم و طنابم را بلندتر مي كنم، تا بلكه إن شاء الله عزيزان به حضوري كه به دنبالش هستند وارد شوند. گفت:

من گنگ خواب  ديده و عالم تمام كر
من مانده ام ز گفتن و خلق از شنيدنش

آن گنگِ خواب ديده شايد من باشم، اما شما كَر نيستيد.

نيچه وقتي گفت: «خدا مُرد!» خيلي ها نفهميدند چه مي گويد، فكر مي كردند دارد به خدا توهين مي كند. او با اين جمله مي خواهد بگويد؛ بي ارزش شدن ارزش ها در دنياي مدرن، حادثه اي است اساسي و بزرگ كه در غرب و در هر كشور غربزده رخ داده است. مي گويد: «آن ها كه خدا را كشته اند، هنوز از جنايت بزرگ خود بي خبرند» يعني عمق فاجعه براي بشر روشن نشده است. وي در اثر مشهور خود به نام «علم فرح انگيز» در قالب انسان ديوانه مي گويد:

«به كجا هست اين خدا؟! بر آنم كه آن را برايتان واگويم اما وي را كشته ايم، شماها و من! ما همگان قاتل وي هستيم! اما چگونه چنين كرده ايم؟! چگونه قادر بوديم تا دريا را بخشكانيم؟!... آيا ظلماتِ اين شب، هر چه فزون تر فرا نمي رسد؟ آيا باز غيبت خدا را هيچ باور نداريم؟! در اين جا انسان ديوانه سكوت كرد... فانوس خويش را بر زمين كوبيد كه تكه تكه و خاموش گشت، سپس چنين ندا سر داد: من بسي زود هنگام آمده ام، هنگامة من هنوز فرا نرسيده است، اين واقعة عظيم هنوز در ميانه راه خويش است و بسي راه در پيش رو دارد...»[3]

قصد نيچه توهين به خدا نيست، مي خواهد بگويد آن خداي واقعي كه خداي حضوري است، در صحنه جان ها ديگر وجود ندارد، آن خدايي هم كه بر سر زبان  انسان ها است، خدا نيست.

مي گويند اباذر«رحمة الله عليه» متوجه بود هر چه حضور خدا در قلب ها بيشتر باشد، آن خدا به حقيقت خدا نزديك تر است و خدايي را كه در قلب خودش بود با خدايي كه در قلب رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بود مقايسه مي كرد و مي فهميد خداي اباذر، خداي محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم) نيست به همين جهت وقتي مي خواست صحبت كند در ابتداي صحبت نمي گفت به نام خدا، مي گفت به نام خداي محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)، اين هوشياري و شعور خوبي است، همان شعوري كه بلقيس پيدا كرد و قرآن آن را متذكر مي شود؛ بلقيس نگفت من به خدا ايمان آوردم، گفت: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛[4] همراه سليمان تسليم پروردگار عالميان شدم. يعني به خداي سليمان ايمان آوردم. او به جهت شعوري كه دارد در واقع دارد مي گويد من حال و مقامي را در سليمان(علیه السلام) مي بينم و توحيدي را در وجود او احساس مي كنم كه بالاتر از آن توحيدي است كه خودم مي شناسم و مطلوب من آن توحيد است، اين خودش يك نوع خودآگاهي و حتي دل آگاهي است كه آدم بفهمد آن عقيده اي كه دارد هنوز آن عقيده اي نيست كه بتوان از آن به نحو اساسي استفاده كرد و نیوشای وجود شد.

------------------------------------

[1] - قرآن در آيه 38 سوره سبأ در نقد مترفين مي فرمايد: «وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ» آن هايي که در آيات ما تلاش مي کنند تا آن ها را از اثر بيندازند و با تقليل دادن پيام آيات، عملاً آن ها را زير پا گذارند، تا به زعم خود ما را ناتوان کنند، همگي نزد ما در عذاب احضار مي شوند.

[2] - «شاعران در زمان عسرت»، از دکتر رضا داوري.

[3] - نقل از كتاب «راه هاي جنگلي»، مارتين هايدگر، ص261.

[4] - سوره نمل، آيه44.

Share