فلسفه قدسي وضو

در روايت داريم؛ «جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَكَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَخْبِرْنِي لِأَيِّ شَيْ ءٍ تُوَضَّأُ هَذِهِ الْجَوَارِحُ الْأَرْبَعُ وَ هِيَ أَنْظَفُ الْمَوَاضِعِ فِي الْجَسَدِ؟ قَالَ النَّبِيُّ (صلی الله علیه وآله وسلم) لَمَّا أَنْ وَسْوَسَ الشَّيْطَانُ إِلَى آدَمَ وَ دَنَا آدَمُ مِنَ الشَّجَرَةِ وَ نَظَرَ إِلَيْهَا ذَهَبَ مَاءُ وَجْهِهِ ثُمَّ قَامَ وَ هُوَ أَوَّلُ قَدَمٍ مَشَتْ إِلَى خَطِيئَةٍ ثُمَّ تَنَاوَلَ بِيَدِهِ ثُمَّ مَسَّهَا فَأَكَلَ مِنْهَا فَطَارَ الْحُلِيُّ وَ الْحُلَلُ عَنْ جَسَدِهِ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى أُمِّ رَأْسِهِ وَ بَكَى فَلَمَّا تَابَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ وَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِ الْوُضُوءَ عَلَى هَذِهِ الْجَوَارِحِ الْأَرْبَعِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَغْسِلَ الْوَجْهَ لَمَّا نَظَرَ إِلَى الشَّجَرَةِ وَ أَمَرَهُ بِغَسْلِ السَّاعِدَيْنِ إِلَى الْمِرْفَقَيْنِ لَمَّا تَنَاوَلَ مِنْهَا وَ أَمَرَهُ بِمَسْحِ الرَّأْسِ لَمَّا وَضَعَ يَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ أَمَرَهُ بِمَسْحِ الْقَدَمَيْنِ لَمَّا مَشَى إِلَى ...». [1]

گروهي از دانشمندان يهود آمدند خدمت پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند شما در وضويتان چهار عضوي را مي گوييد شستشو دهند که اين چهار عضو از پا ك ترين قسمت هاي بدن است، اين چه كار است كه شما انجام مي دهيد؟! حضرت فرمودند: «قضيه از اين قرار است كه در بهشت به آدم گفتند به شجره ممنوعه نزديك نشود، شيطان او را وسوسه كرد، آدم به طرف درختي كه نهي شده بود رفت، به آن درخت نگاه كرد، همين كه نگاه كرد آبرويش رفت، بعد قدم گذاشت و به طرف درخت رفت، اين اولين قدم گناه بود، سپس دست درازكرد و ميوه را گرفت و خورد و لذا زيور و پوشش  او از دست رفت، دستش را بر سر گذاشت و گريست و توبه كرد، چون خداوند توبه او را پذيرفت، بر او و فرزندانش واجب كرد كه همين اعضاء را بشويند. چون با دو دست تناول كرده بود، آن دو را تا آرنج بشويد، چون دست بر سر گذاشت، فرمان مسح داد، و امر به مسح دو پا به جهت آن بود كه با دو پايش به سوي شجره رفته است».

ملاحظه مي فرماييد؛ وضويي که دين دستور داده امری اعتباري و بدون باطن نيست، بلکه ريشه در جنبة آدميت ما دارد و اين اعمال ظاهري، ما را به سوي رفع موانع روحي سير مي دهد.

خداوند مي فرمايد با آب مطلق بايد وضو بسازي، چون مطلق بودن آب، تداعي اطلاق حضرت حق را به همراه دارد، با آب مضاف نمي شود وضو گرفت. با تماس با آب مطلق، انسان به حقيقت مطلق الهي منتقل مي شود، آب مطلق يعني بي رنگي و بي شكلي، بدون ماهيتي خاص، و اين يك نحوه توجه به حق را به همراه دارد، مثل نور در مقايسه با بقيه چيزها، فرق نور مثلاً با برگ در اين است كه برگ نسبت به نور اطلاق كمتري دارد، و به عبارت ديگر محدودیتش بيشتر است. آب پرتقال نسبت به آب زلال محدود است به مواد مربوط به پرتقال. آب مطلق هيچ رنگي ندارد، پس از جهت رنگ محدوديت ندارد و از هر رنگي آزاد است، و لذا به عالم معنا و غيب شبيه تر است، براي همين خداوند در مورد مبناي عرش فرمود: «وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاء»؛[2] و عرش خداوند بر آب قرار داشت. در حالي كه هنوز عرش را نيافريده بود، اين آب چه آبي است كه عرش يعني مقام تجلي اسماء الهي، روي آن قرار دارد و در مرتبة بعد از آن آب قدسي و از تجلي آن، عرش آفريده مي شود، بعد از عرش، كرسي آفريده مي شود و بعد از كرسي، ارض آفريده مي شود، كه يكي از اجزاي ارض، همين آبي است كه شما مي خوريد و با آن وضو مي گيريد؟ آري؛ اين آب صورت نازله آن آب قدسيِ فوق عرش است و انسان مي تواند با نظر به اين آب، به آن حقيقتِ فوق عرش منتقل شود و با زدن اين آب بر دست و رويش در قالب وضو، به آن حقيقت معنوي سير كند. روايت قبل فرمود اين آب را بايد انسان ها به رويشان بزنند تا آبروي آن ها كه به جهت نگاه به شجره از دست رفته است، برگردد. حالا شما حساب كنيد اين وضو با اين محتوا چه ربطي به بهداشت بدن و شستشوي اعضاء با هدف تميزکردن آن ها دارد؟! مي فرمايد بايد با بقاياي آب وضو مسح كشيد تا آن كدورت و كثافت روحي كه با نزديك شدن به شجرة ممنوعه بر جان و روان وارد شده، شسته شود. چون آدميتِ همه انسان ها يك نحوه نزديكي به شجره ممنوعه را همواره با خود دارد، به كمك آب مطلقْ قصد می کنیم از آن كدورت ها پاک شویم. و نزديكي به شجره مربوط به آدميت هركس است نه اين كه مربوط به شخص آدم بود، و لذا طهارت هم بايد مربوط به همه باشد، پس در واقع تك تك شماها به شجره ممنوعه نزديك شديد و لذا بايد براي رفع اين آلودگي هر روز وضو بگيريد و عبادت کنيد تا در زندگي زميني، روح آسماني و معنوي شما مغلوب زمین نشود.[3]

حساب كنيد منظر قدسيِ احكام وضو ما را تا كجاها مي برد. حال اگر تحت عنوان دفاع از دين و تفسير دستورات دين، در يك فعاليت فرهنگي، دين را با جملات به ظاهر قدسي آنچنان پايين آورديم كه دنيايي شد، ديگر دين در جاي خودش نيست، زيرا نمي شود دستورات دين را بيش از آن كه خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پايين آوردند، پايين آورد. نزول به اندازه كافي انجام شده است، ما بايد صعودش بدهيم و اين ظاهر را به باطنش وصل كنيم، نه اين كه از باطنش جدا سازيم. فرموده اند دستورات دين باطن دارد، باطنش هم باطن دارد، ما را متذكر اين نكته كردند تا نظر ما را به باطن دين متصل كنند.

به هرحال خطر شبه قدسي كردنِ احكام دين عرض عريضي دارد، همين اندازه خواستم باب اين موضوع باز شود تا حاصل بحث اين باشد  كه اگر مواظب نباشيم بعضي از فعاليت هاي فرهنگي را از مقام قدسي بودن در حدّ مادي بودن پايين مي آوريم. من شنيدم شهيد مطهري«رحمة الله عليه» فرموده بودند علت اين كه مجاهدين خلق، ماركسيست شدند، کتاب هاي آقاي مهندس مهدي بازرگان بود، چون آقاي بازرگان در كتاب هايش تلاش مي كند تمام دستورات دين را در حدّ منافع مادّي پايين بياورد و يا آن ها را در محدودة فهم علم تجربي محدود كند. البته اين طرز فكر محدود به آقاي بازرگان نيست، بعضي از كساني كه در تبليغ دين و فعاليت هاي فرهنگي تلاش مي كنند، مبتلا به چنين فكري هستند كه تمام قضيه احكام و عقايد دين را در حدّ عالم مادي پايين بياورند. حتي اگر شهيد مطهري«رحمة الله عليه» هم چنين حرفي نزده باشند، اين حرف، حرف درستي است و جا دارد روي آن فكر شود. مجاهدين خلق، اول مجاهدِ مسلمان بودند و تلاش داشتند رژيم شاهنشاهي را سرنگون كنند، بعد در يك جمع بندي به زعم خود رسيدند به اين كه از طريق ماركسيسم بهتر مي توانند به نتيجه اي كه دنبال مي كنند برسند، لذا به گفته خودشان تغيير مواضع ايدئولوژيك دادند و ماركسيست شدند و چون بعضي از آن ها در ادعا خود را مسلمان معرفي مي كردند ولي در عمل به اصول مادي مارکسيسم اصالت مي دادند، منافق شدند. وقتي فقط دنيا اصالت داشته باشد و عالم قدس را به عنوان يك حقيقت برتر نپذيريم، از هر حركت مذهبي قصد نزديكي بيشتر به دنيا مدّ نظر ما مي آيد، در حالي كه بسياري از دستورات دين براي نتايجي، فوق نتايج مادي است و حضرت پروردگار از طريق فرمان هاي خود درصدد است تا حقيقت بندگيِ ما را شكوفا فرمايد و از قوه به فعل بكشاند و لذا نبايد براي همه دستورات دين، توجيه هاي مادي و بدني تراشيد.

حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) در خطبه 192 مشهور به خطبه قاصعه مي فرمايند خداوند عمداً فرموده به سوي مكه، در بياباني سنگلاخ، بدون هيچ مزرعه و آب و آباداني برويد، تا انسان ها را بيازمايد «بِاَحْجَارٍ لاتَضُرُّ وَ لاتَنْفَع» با سنگ هايي كه نه ضرري مي رسانند و نه نفعي دارند، براي امتحان انسان ها، تا معلوم شود چه كسي بندگي خدا را پيشه مي كند و چه كسي عصيان مي نمايد. مي فرمايد به گرد چيزي كه به ظاهر هيچ نفعي براي بدن و دنياي شما ندارد طواف بكنيد تا بندگي شما رشد كند. پس نبايد براي هر دستوري كه دين مي دهد دليل مادي پيدا كنيم و بر فرض هم آن دستور نتيجه مادي داشت، گمان  كنيم مقصد خداوند صرفاً همان نتيجه مادي است، و مثلاً بگوييم فلسفة حرام بودن دندان طلا براي مرد، سرطان زا بودن آن براي جسم مرد است. اگر با اين دستور مي خواهند اين بدن را حفظ كنند، پس چرا با دستور ديگر مي گويند برويد شهيد شويد؟ ما از كجا مي دانيم هدف اصلي حرمت چيزهايي كه حرام است، چيست؟ طلا براي مرد چه سرطان زا باشد چه سرطان زا نباشد، افق دستورات قدسي را نبايد در حدّ نتايج مادي پايين آورد. يا اين كه چرا خوردن گوشت خوك حرام و خوردن گوشت گاو بي اشکال است؟ اگر بگوييم گوشت خوك، چون «كيست» مي آورد، حرام است، در جواب مي گويند گوشت گاو هم «کيست» مي آورد. از كجا مي گوييد مقصد اصليِ حرمت گوشت خوک همين است؟! فقط مي دانيم با رعايت احكام و دستورات شرع مقدس، حقيقت انسان كه بندگي خداوند است شكوفا مي شود و وقتي عبوديت ما شكوفا شد، در منظر خود ربوبيت حق را مي يابيم و اين نتيجة فوق العاده اي است. خدا هم در همين راستا به ما دستور مي دهد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛[4] اى مردم پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پيش از شما بوده اند، آفريده است، پرستش كنيد، باشد كه به تقوا رسيد. پس بايد بر اساس بندگي خدا دستورات شريعت را انجام داد تا به تقوا برسيد و از طريق تقواي الهي، قلب و عقل و خيال و اعضاء، در نظم توحيدي قرار گيرند، و اين همان معني قربة الي الله است كه بايد در هر عملي مدّنظر باشد.

به هر حال مسائل فوق را مطرح كردم تا روشن شود گاهي در عين انجام فعاليت هاي فرهنگي و ديني، به دين خود و به دين بقيه ضربه مي زنيم، بدون اين كه خودمان بدانيم. آري؛ مسلّم است كه مشروب، كليه و كبد را خراب مي كند، اما آيا نظرگاه حرمت مشروب در اين است كه بشر فهميده است؟! يا اين كه خوردن مشروب، انسان را از افق نورانيِ ارتباط با عالم قدس محروم مي كند؟ وقتي این موضوع هم مطرح است، چرا ما اين نتيجه محدود مادي را مدّ نظر قرار دهيم. آری اگر اين طور مطرح كنيم كه مشروب موجب خرابي كبد و كليه مي شود و طلا براي مرد سرطان خون مي آورد، براي جوان ها ملموس تر و قابل پذيرش تر است، ولي مواظب باشيد در عين طرح موضوعات ملموس، فلسفة دستورات دين، محدود به دنيا و عالم ماده و موجب تأييد فرهنگ غرب نشود، چون هم منظر دين بسيار بالاتر از منظري است كه علم غربي نسبت به عالَم و آدم دارد و هم انسان داراي ابعادي بسيار متعالي تر از ابعاد مادي است. در فعاليت هاي فرهنگي نبايد از اين دو موضوع غفلت كرد تا جهت جانمان همواره به سوي عالم قدس باشد و بتوانيم ماوراء منافع مادي و مفاهيم عقلي، با حقيقت روبه رو شويم و به مقام خوف و خشيت نسبت به مقام اجلال الهي دست يابيم.

---------------------------------------------

[1] - «بحار الانوار»، ج 77، ص 229، - «جامع احاديث شيعه»، ج2، ص282.

[2] - سوره هود، آيه7.

[3] - براي بررسي جايگاه آدميت در نزديکي به شجره ممنوعه، به کتاب «هدف حيات زميني آدم» از همين مولف رجوع فرماييد.

[4] - سوره بقره، آيه21.

Share