«دين داني» يا «دين داري»؟

منظور عرضم اين است كه در فعاليت هاي فرهنگي و اصلاح خود و بقيه، راه را درست انتخاب كردن و مقصد را درست شناختن بسيار مهم است و موجب  ثمردهي فعاليت ها در انتهاي كار مي شود، وگرنه موضوع بر عكس خواهد شد، به طوري كه اول با دلگرمي كار را شروع مي كنيم ولي هر چه جلوتر مي رويم احساس بي ثمري و خستگي بيشتري مي نماييم و در نهايت با پوچي كامل روبه رو مي شويم. مولوي در اين راستا حرف هاي بيدارکننده اي دارد، خودش خوب رسيده است به اين كه دارد خود را بازي مي دهد و بايد راه را درست انتخاب كرد، مي گويد:

ما در اين انبان گندم مي كنيم

گندم جمع آمده گم مي كنيم

مي نينديشيم آخر ما به هوش

کاين خلل در گندم است از مكر موش

موش در انبان ما رخنه زده

و ز فن اش انبان ما كم آمده است

گر نه موش دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله كجاست؟

ملاحظه بفرماييد كه موضوع، موضوع طاعات و عبادات و فعاليت هاي ديني است، از خود مي پرسد چرا آن نتيجه اي كه بايد پس از مدتي فعاليت در دين داري و عبادت، حاصل شود حاصل نشد، آن موشي كه نمي گذارد اين طاعات و عبادات نتيجه بدهد چيست و كجاست و لذا توصيه مي كند كه:

رو تو اول دفع شر موش كن

بعد از آن در جمع گندم كوش كن

اول بايد روشن شود اين مشكل چيست كه من نمي توانم بعد از بيست سال عبادت، در وجود خودم يك حسّ روحانيِ قابل قبول داشته باشم و با قلب خود با حقايق مرتبط گردم؟ اگر من بيست سال عبادت كردم و حبّ دنيا و حبّ شهوت و خودخواهي در وجودم كم نشد و از طرف ديگر شاهد اسماء و صفات الهي نشدم، معلوم است آن طور كه بايد و شايد دينداري نكرده ام، آري؛ ممكن است «دين داني» كرده باشم ولي «دين داري» نه. دين داري يعني خدا مال من باشد و در قلب خود نور حضرت ربّ العالمين را احساس  كنم. «دين داني» يعني من از وجود خدا مطّلع باشم. ما اگر درس هاي معارف اسلامي و اصول عقايد را به بهترين نحو هم بيان کنيم و دانشجويان و طلّاب هم به بهترين نحو بپذيرند و وجود خدا و قيامت را هم قبول كنند ولي نتوانند با نفي خودخواهيِ خود بندگي خدا را پيشه كنند، تازه از نظر علم به وجود خدا و علم به وجود معاد در حدّ شيطان مي شوند. طبق آيه قرآن، شيطان، خدا را به عنوان خداي خالق قبول دارد و لذا اقرار مي كند: «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»؛[1] من از آدم بهترم، چون مرا از آتش آفريدى و او را از گِل. پس ما وقتي با برهان هاي عقلي ثابت مي كنيم كه خدا هست، هنوز راه را شروع نكرده ايم بلكه آدرس را در اين حدّ كه خداي خالق در عالم هست، پيدا كرده ايم. علاوه بر اين شيطان «ربّ» بودن خدا را نيز مي فهميد، به اين حدّ رسيده بود كه بگويد:«رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»[2] پروردگارا! به جهت آن كه مرا گمراه كردي، چه و چه مي كنم. شيطان را در جاي خودش ببينيد، او در عبادتِ شش هزار ساله مستقربوده است، تا آن جا كه موجب صعود او تا مقام ملائكه شده، ولي آن معارف و اين عبادات نمي تواند آنچنان وجود او را تغيير دهد که کبر او ريشه کن شود.

ما به جوانانمان چه چيزي ياد بدهيم و چگونه آن ها را هدايت کنيم که به سرنوشت شيطان دچار نشوند. شيطان، از نظر عقيدتي معاد را هم قبول داشت و بر همان اساس از خدا تقاضا مي كند؛ «رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[3] خدايا! تا روزي كه مردم را از قبرها برمي انگيزاني به من فرصت بده تا آن ها را گمراه كنم. پس قبول دارد كه يك مرحله اي وجود دارد كه از قبرها برانگيخته مي شود. حال سؤال همة ما بايد اين باشد كه شيطان چه مشكلي دارد كه با علم به خالقيت و ربوبيت خدا و علم به بعث و قيامت، باز نمي تواند بندگي خدا را ادامه دهد؟ مشكلش در كجاست كه ما خودمان را از آن خطر و مشكل رها نماييم؟ بايد از اين زاويه نگاه كنيم كه چرا شيطان بعد از شش هزار سال عبادت، طعم سجده را نمي چشد كه وقتي به او گفته مي شود سجده كن، آن كار براي او سخت است؟ پس كار از يك جاي ديگرخراب بود و بايد آن را درست كرد وگرنه اطلاعات و علم و شور و احساسات كه بد نيست. مگر مي شود انسان بدون اطلاعات قدم از قدم بردارد؟ امام خميني«رحمة الله عليه» در كتاب بسيار ارزشمند «شرح حديث جنود عقل و جهل» كه يكي از بهترين كتاب هاي اخلاقي است مي فرمايند: امثال برهان صديقين، به عنوان معارفِ قبل از دبستان، چيزهاي خوبي است، يعني قبل از اين كه انسان وارد «خدا داري» شود، بالأخره بايد «خداداني» را طي كند، بعد مي فرمايند: اگر مشغول اين براهين شديد و هدف اصلي را كه قرب الهي است فراموش كرديد، همين خداداني تلبيس ابليس لعين است، اگر فكر كرديم چون توانستيم براهين اثبات خدا را بپذيريم، ديگر ما متدين هستيم، شيطان ما را فريب داده است. بنده مخالف برهان فلسفي براي اثبات عقايد نيستم، همين الآن هم آن را تدريس مي كنم، اما اين غير از اين است كه اين ها را دينداري بپنداريم. عرض بنده اين است كه دين داري را در حدّ دانايي  نسبت به معارف دين نبايد پنداشت، پس اگر ديديم بعد از مدتي كه فعاليت ديني و فرهنگي مي كنيم، چيزي نشديم، همه چيزداريم و هيچ چيز نداريم، بدانيم كه خدادان هستيم اما خدادار نيستيم.

-----------------------------------------

[1] - سوره اعراف، آيه12.

[2] - سوره حجر، آيه39.

[3] - سوره ص، آيه79.

Share