كربلا و ارتباط وجودي با حقايق

بسم الله الرحمن الرحيم

كربلا و ارتباط وجودي با حقايق

بحث در رابطه با راه هايي است که ما را از پوچي برنامه هاي فرهنگي و عبادي نجات مي دهد. تا حدّي روشن شد که اگر بتوان با خودِ حقايق و جنبه «وجودي» آن ها مرتبط شد و قلب را در صحنه ادراک، در آن راستا رشد داد، نجات از پوچي ها عملي خواهد بود. تنها تأکيد بنده اين است که عزيزان مستحضر باشند، قلب به اين راحتي ها براي آنچنان مقصودي به صحنه نمي آيد، و شرط حضور قلب در صحنة کشف حقايق، طهارت آن از طريق دستورات شرعيه است. درست است که برکاتِ در صحنه بودن قلب قابل مقايسه با در صحنه بودن ساير عوامل ادراکي نيست، ولي شرط به صحنه آمدن قلب هم شرط ساده اي نمي باشد. آري اگر قلب در صحنه آمد به نور عليم مطلق منوّر مي شود و شور خاصي مي گيرد، ولي شرط رفع حجاب براي تجلي اين نور، طهارت است و سر سلسله و صاحبان اين طهارت اهل بيت (علیهم السلام) هستند، و همان طور كه عرض شد نمونة بارز اين شور قلبي و زيبايي هاي آن را مي توانيم در صحنه کربلا ببينيم.

 کربلا صحنه نمايش بينشي است که با بينش بقيه مسلمانان فرق اساسي دارد، حتي آن هايي که مخالف يزيدند ولي شيعه امام نيستند، به امام حسين(علیه السلام) توصيه مي کنند چون در اين راه کشته مي شوي به طرف كوفه حرکت نکن، و امام حسين(علیه السلام) که بهتر از آن ها مي داند در صحنه اي قدم گذارده که ساده ترين کار کشته شدن است، اين حرف ها را به چيزي نمي گيرد تا بتواند اسلام اهل بيت(علیهم السلام) را که اسلام قلبي و حضوري است به نمايش بگذارد. او مي خواهد اسلام را از حجاب اموي آزاد کند، در حالي که توصيه کنندگان مي خواهند حسين (علیه السلام)را از شمشير امويان آزاد نمايند.[1] امام حسين(علیه السلام) و اصحاب او در آن موقعيت تاريخي مقامي را مي شناختند و سعي مي كردند خود را به آن مقام نزديک کنند که آن مقام، مقام ارتباط وجودي با حقايق عالم قدس است. يک عمر به دنبال آن بودند که تمام دل و جان خود را در معرض توجه تامّ به حقايق عالم قدس قرار دهند و از آن حقايق نور بگيرند و در پرتو انوار آن عالم، بندگي خود را به نمايش بگذارند و حالا به مدد نور حسين(علیه السلام) چنين شرايطي براي اصحاب آن حضرت پيش آمده است. از جمله اين افراد كه سخت به دنبال ارتباط با عالم قدس است زهيربن قين مي باشد، سال ها او در آتش فراق چنين زندگي مي سوخت ولي نمي دانست چگونه آن  را به دست آورد. مي دانست چه مي خواهد ولي نمي دانست چگونه به دست آورد. او از پدرش صفاي دوران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را شنيده بود كه چگونه در آن زمان به نور وجود آن حضرت، شرايط ارتباط با عالم قدس به بهترين نحو فراهم بود. در همان سالي كه امام حسين(علیه السلام) از مكه به طرف كوفه رهسپار شد، او نيز از سفر حج برگشته است ولي آنچه را مي خواست در اين سفر معنوي به دست نياورد، و در عين حال علتش را نمي داند. زيرا از اين نكته مهم غافل بود كه بدون مدد روح امام معصوم(علیه السلام) هرگز آن مقصد بزرگ يعني ارتباط با حقايق عالم قدس محقق نمي شود، نيستي هايي را که بايد هست شوند مي شناخت ولي راه هست كردن آن ها را نمي دانست و لذا وقتي بالاخره با آن همه احتياطي که کرد تا با حضرت روبه رو نشود، حضرت اباعبدالله(علیه السلام) را ملاقات کرد فهميد عجب! آن چه را مي خواست همين است و راهي که به دنبال نمايش عشق به خدا است همين راهي است كه حسين(علیه السلام) به دنبال آن است و امامت امام معصوم(علیه السلام) آن راه را به عهده گرفته است. در واقع حرف حسين(علیه السلام) به زهير اين بود که اي زهير چرا از من دوري مي کني؟ آن که مي خواهي منم. اين که شما در تاريخ مي بينيد زهير سريعاًَ به زن و فرزند و عشيره اش گفت من راهم را پيدا کردم و از آن ها جدا شد، به اين جهت بود که سال ها فکرکرده بود که خدايا راه ارتباط با عالم قدس را مي خواهم و نه راه ارتباط با مفاهيم عالم قدس را، به دنبال نورِ ديني بود، و نه به دنبال اطلاعات ديني و لذا در واقع زبان زهير به امام حسين (علیه السلام) اين شد که:

چون يافتمت جانان
بشناختمت جانان

و به همين جهت زهير در شب و روز عاشورا توانست زيبايي هاي فوق العاده اي را به نمايش گذارد، گويا سال ها براي چنين صحنه اي تمرين کرده بود، خوب مي فهمد که امام حسين(علیه السلام) از چه چيزي سخن مي گويد.

از نمونه هايي كه تلاش مي كردند از مفاهيم به بالاتر سير كنند و با خودِ حقايق مرتبط شوند، جناب مولوي است. حتماً مي دانيد او سال ها منتظر چيزي بود غير از آن چه داشت، که يک مرتبه در اثر روبه روشدن با شمس تبريزي آن را پيدا کرد. سال ها منتظر راهي است فوق آن علم و اطلاعاتي كه از عالم قدس دارد، راهي که او را به آن عالم متصل کند و زير پرتو نور آن عالم به شعف و نشاط درآورد. سال ها «نيست»ها را يکي يکي ارزشيابي کرد و ديد آن چیزهایی را که مي داند اگر دقت کند و نسبت به «وجود»، مقايسه نمايد، همه هیچ اند، و وجود خارجي ندارند، مفهومِ وجوداند و نه خودِ وجود، و به همين جهت هم شورآفرين نيستند، يک مرتبه مي بيند اي واي با آن همه اطلاعات، هيچ چيز در قلب او نيست، گويا خدا او را آماده مي کرد تا در ملاقات با شمس تبريزي کاهلي نکند و از فرستاده خدا استفاده کامل بنمايد. شوخي نيست! شمس تبريزي شوري در مولوي ايجاد کرد که از يک عالِم فقيه، به قول خود او يک شاعر ترانه گو ساخت، مي گويد:

زاهد بودم ترانه گويم کردي
سر فتنه بزم و باده جويم کردي
سجاده نشين با وقارم ديدي
بازيچه کودکان کويم کردي[2]

---------------------------------------------------------

[1] - به نوشتار «کربلا در سطوح مختلف تحليل» مراجعه فرماييد.

[2] - «ديوان شمس»، بخش اول، قسمت 16.

Share