خطر ناقص كردن اهداف فرهنگي

شما در نظر بگيريد چگونه اين نور از بالا همين طور نازل مي شود، بدون آن كه جنس آن عوض شود، به طوري که نور پايين نسبت به نور بالا فقط شدت نورانيتش  كمتر است، اما از نظر روشنايي همان نور بي رنگ بالايي است، ولي اگر آن نورِ بي رنگ را از منشور عبور بدهيم، با هفت نور روبه رو مي شويم، حالا مثلاً نور سبز كه از منشور عبور كرده است، فقط شدتش نسبت به نور بي رنگِ قبل از منشور كمتر نيست، بلكه اصلاً از شش  نور ديگر خالي است، چون نور سبز، شش نور از هفت نورِ خارج شده از منشور را ندارد. در مورد نظر به حقايق قدسي؛ يك وقت است شما مطلب را نازل مي كنيد و باز از همة جوانبِ آن حقيقت استفاده مي  نماييد، در عين اين كه موضوع را نازل و قابل لمس نموده ايد ولي ناقص نكرده ايد، مثل نزول نور بي رنگ، كه باز همان نور بي رنگ است، چون نور بي رنگ در هر درجه از شدت و ضعف که باشد هر هفت رنگ را به نحو جامعيت و وحدت داراست. فعاليت فرهنگي اگر به اين صورت ساده و ملموس شود خطرناك نيست، چون رابطه اش با اصل موضوع محفوظ است. اما اگر شما به جاي نازل كردن موضوع، آن را ناقص كرديد، در اين حالت حقيقت را در حجاب برده ايد و چيزي را به صحنه آورده ايد كه منشأ اشتباه خواهد شد، همان طور كه در نور سبز، رنگ بعضي از اشياء به رنگ واقعي شان ديده نمي شوند. تقليل دادن و يا ناقص كردنِ امور قدسي موجب مي شود كه بشريت به اشتباه بيفتد. بعضي از سخنرانان و نويسندگان به جاي اين كه موضوع را براي مخاطبان خود نازل كنند، آن را ناقص مي كنند، به طوري كه ديگر رابطه مخاطب با اصل موضوع منقطع مي شود. همان طور كه نور سبز، شش نور از هفت نورِ بي رنگ را ندارد و نازل شدة نور بي رنگ نيست، برعكسِ نور بي رنگِ ضعيف كه باز همان نور بي رنگ است.

در فعاليت هاي فرهنگي، شما بياييد موضوع را آسان كنيد، اما مواظب باشيد با تغيير جهت قلب ها يا با تغيير روش ها موضوع را ناقص  نكنيد كه ديگر متذكر اصل خود نباشد. ناقص شدن فعاليت هاي فرهنگي به اين معني است كه يك بُعد از ابعاد انسان را تغذيه مي كند ولي به بقيه ابعاد آن نظر ندارد، مثلاً خيال را اقناع مي كند ولي عقل را تغذيه نمي كند، يا عقل را تغذيه مي كند ولي قلب را تغذيه نمي كند و اين كار بسيار خطرناك است، چون وقتي عقايد و سلوك انسان ناقص شد، ديگر سير او به سوي مقصد حقيقي نيست بلكه به بيراهه مي رود و به مقصد نمي رسد. مي گفتند جناب شيخ بهايي شفاي بوعلي را درس مي داده است ولي در آخر درس مي گفته: «تا كي ز شفا، شفا  طلبيم!» يعني تا كي از كتاب شفاي بوعلي سينا شفايِ رفع حجاب هاي قلب را از موانعِ اتصال به حقايق طلب كنيم! مرد بيدار اين را مي گويند، مواظب بوده است که از كتاب شفاي بوعلي سينا نمي شود شفاي واقعي و همه جانبه را طلب كرد، شفا را بايد از نور محمدي(صلی الله علیه وآله وسلم) بخواهيم. با گفتن «تا كي ز شفا، شفا طلبيم» مي خواهد بگويد من عقل فلسفي را به عنوان يك نوع عقل قبول دارم، اما حاضر نيستم از رشد بقيه ابعاد وجودي ام غافل شوم و قلب و فطرت و خيالم را به دست عقل فلسفي بدهم.

علامه طباطبايي«رحمة الله عليه» در تفسير خود خيلي بيدار است، مواظب است موضوع در عيني كه نازل مي شود، ناقص نشود، وقتي دليل فلسفي براي يك موضوع مي آورند، مواظب اند با اصل تفسيرشان از آيه، جدا باشد، لذا در بحثي جداگانه تحت عنوان «بحث فلسفي» آن موضوع را مطرح مي نمايند، تا معلوم شود از منظر عقل فلسفي نيز آن موضوع مورد قبول است، ولي حاضر نيستند قرآن را با نگاه فلسفي معنا كنند. کسي كه فلسفه و روش هاي فلسفي را مي فهمد، متوجه مي شود كه علامه طباطبايي«رحمة الله عليه» قرآن را در الميزان تفسير فلسفي نكرده اند و فوق العاده مواظب بوده كه پيام همه جانبه ي قرآن به منظر فلسفي محدود نگردد. آري؛ با كمك از بقيه آيات و روايات و تدبّر در آن ها مي فرمايد من اين آيه را اين طور فهميدم و بعد ممكن است در بعضي موارد يك دليل فلسفي هم در تأييد اين آيه بياورد، ولي حقيقت بالاتر از نگاهي است كه فلسفه مي نگرد. هر چند نگاه فلسفي به حقايق نگاه غلطي نيست، زيرا بالأخره عقلِ مطرح در فلسفة ملاصدرا«رحمة الله عليه» هم عقل است و آن عقل هم در رابطه با فهم حقايق راه و روش خاصي دارد، نه اين كه اصلاً در فهم حقايق ناتوان باشد. متأسفانه يك عده از اين طرف افتاده اند و مي گويند ما فلسفه مي خواهيم چه كار، در اسلام فلسفه نبوده است. از اين ها بايد پرسيد براي فهم اسلام عقل مي خواهيم يا نمي خواهيم؟ اگر به عقل نياز داريم، عقل فلسفي هم يك نوع عقل است، حالا كه براي فهم اسلام عقل مي خواهيم، عقل فلسفي هم كه يك نوع عقل است، پس آن را هم مي خواهيم. به هر صورت بايد مرزهاي هر چيزي مشخص شود تا به اسم نازل كردن موضوعات آن ها را ناقص نكنيم.

بنابراين از اين موضوع يک لحظه غفلت نفرماييد که؛ در فعاليت هاي فرهنگي مي توان موضوع را نازل كرد ولي بايد مواظب بود آن را ناقص نكنيم و عنايت فرموديد اگر موضوع را ناقص كرديم و در نتيجه همه ابعاد وجود خود را در ارتباط با حقايق رشد نداديم، سير ما به سوي حقيقت نخواهد بود، حال وقتي به سوي حقيقت سير نكنيم و به اصل اصيل خود كه همان روح است نزديك نگرديم، احساس پوچي و بي خودي مي كنيم، چراكه استعدادهاي خود و بقيه را ضايع كرده ايم. قبلا عرض شد اگر از منظر علم جدید یا تفکر ریاضی به حقایق دینی بنگریم عملاً آن ها را ناقص نگریسته ایم.

Share