منم آن روسیاهی که خجالت میکشد از خود
سحـر گاهی اگـر سجاده وا کردی دعایم کن
بساط گـریـه در خلوت بپـا کردی دعایم کن
سحـر گاهی اگـر سجاده وا کردی دعایم کن
بساط گـریـه در خلوت بپـا کردی دعایم کن
کوچه های ابتذال، خانه های انفعال
من در برو بیای شما گم نمی شوم
انگار از دیروز بهتر می نویسم
چشمان تو غرق خون و لبها پر آه
من را هميشه خواندي و نشناختم تو را
يادش به خير شوق وصالي كه داشتيم