مير على هروى، كاتب نى نامه

مير على هروى در اواخر قرن نهم ه در خاندان سادات حسينى كه دودمانى كهن و نيكنام و نامورخيز بود زاده شد. هر كوى و برزن هرات هنر در آن زمان جاى تردّد و نشست و خاست و كارگاه و مجلس تعليم هنروران مى بود و آثارى كه امروزه به اسطوره هاى هنر در پيوسته در آنجا به آرامى از سرانگشت خوشنويسان و كلك نقّاشان مى تراويد، نقش جان مى گرفت و بوى جان مى يافت.

هرات در سده نهم كانون بزرگ فرهنگ و هنر عصر گشته بود. شوق و تلاش شاهرخ ميرزا در ايجاد مدارس و مراكز علمى و فراخواندن دانشوران و سخنوران نامدار و اهل صنعت و هنر از هر سو كه سراغ مى رفت، شور آتشين بايسنغر ميرزا، فرزند هنرور و هنرپرور شاهرخ و گوهرشاد خاتون، كه به ارادت و گشاده دستى تمام هنرمندان و مستعدّان را مى نواخت و گرامى مى داشت و رغبت بسيارى از فرمانروايان و اميرزادگان، هرات را مركز تجمّع و ميعادگاه دانشمندان و سخنوران و نامدارترين خوشنويسان و نقّاشان عصر ساخته بود.

جاذبه محيط هنرخيز شهر هرات و سرافرازى و احترام و قبول عامّى كه هنروران از آن برخوردار بودند مير على نوجوان مستعدّ را برانگيخت و به راه هنر كشانيد. به خوشنويسى كه هنر طراز اول و حرفه شريف زمان بود دل بست و روى آورد. در حلقه تعليم زين الدين محمود به مشق نشست.[1] اين خواجه زين الدين از تعليم يافتگان و برآوردگان سلطان على مشهدى (و 926 ه) نامدارترين خوشنويس عصر و به روايتى هم داماد او بود و با استادان نامدار طبقات اوايل چون سلطان محمّد خندان، سلطان محمّد نور و محمّد ابريشمى هم مشق و هم سبق. بدين سان، سلسله خطّ مير على به واسطه استاد خود مولانا زين الدين از طريق اظهر تبريزى و جعفر بايسنغرى به مير على تبريزى مى رسد كه به عنوان واضع خطّ نستعليق شناخته شده و در واقع سامان دهنده نستعليق است.

سام ميرزا صفوى (و 975 ه)، كه با مير على معاصر و احيانا معاشر بوده است، و به تبع او بسيارى از تذكره نويسان متقدّم، مير على را شاگرد مستقيم سلطان على مشهدى دانسته اند.

در بين معاصران و نزديكان آن دو امير على شير نوائى با همه اعتقاد و احترامى كه نسبت به سلطان على پير داشته و در مير على جوان به چشم غالبا كم اعتقاد و بى اعتناى پيران در جوانان مى نگريسته است در تذكره مجالس النفائس[2] كه در بيان احوال ارباب هنر و ادب غالبا به ذكر استادان و مشيخه ايشان توجّه و التفات خاصّ مى نمايد، هيچ اشارتى به رابطه استاد شاگردى در ميان مير و سلطان ندارد.

البته هيچ دليل قاطعى وجود ندارد كه مير على درك تعليم از سلطان على مشهدى نكرده باشد. از نگرش در خطوط اصيل مير على برمى آيد كه وى دست كم در آثار سلطان على تتبّع و مشق نظر داشته است و بخصوص خطوط اوايل او از اصول شيوه سلطان على كه شيوه غالب بر طرز خوشنويسى عصر بوده خالى نيست. استادان قديم هم، چنانكه واله اصفهانى در خلد برين (حديقه دوم، ص 462) نقل كرده، بر همين قياس و به علّت تشبّه مايه قلم، مير على را شاگرد سلطان على مى دانسته اند. و همين مايه تتبّع و قلم بر قلم نهادن است كه مير على در مقايسه ميان خطّ خود با خطّ سلطان على فروتنانه گفته است: «آنچه كمال سعى بود از من به ظهور رسيد، اما آن طور پختگى و لطف و استحكام به مشق صورت پذير نيست و به محض عنايت الهى است.»[3] دلايلى كه در ردّ و نفى اين ارتباط بخصوص انكار تأثير سبك سلطان على بر شيوه مير على از سوى مرحوم دكتر مهدى بيانى عنوان شده[4] نزد اهل نقد و نظر قانع كننده نيست و ناشى از پيش چشم داشتن و پذيرفتن آثارى است به شيوه هاى متفاوت كه از ديرباز و حتى در زمان خود مير على به نام او ساخته شده است. آنچه هم ديگران در اثبات متانت قلم و استادانه نويسى مير على هنگام درك آشنايى سلطان على براى نفى شاگردى او نزد سلطان على به استناد تاريخ كتابت نسخه مورّخ 893 ه بوستان سعدى در دار الكتب مصر، كه كاتب آن را مير على انگاشته اند، مطرح ساخته اند علاوه بر آنكه از جهات مختلف سست مى نمايد بر اثر استناد به مرجعى است نامطمئن با ترجمه اى نادرست. آن نسخه بوستان هم در واقع به خطّ خود سلطان على است نه مير على.[5]

به هر تقدير، چون مير على در خوشنويسى قوى دست شد، نام و آوازه اى به هم رسانيده در ديوان خانه و دار الانشاء فرمانروايان هرات به تحرير احكام و فرمانها گمارده شد. همانند بيشترينه هنرمندان قديم كه سخندانى يا دست كم آشنايى با شعر و ادب را از ضروريّات و شرائط كمال و لازمه فضيلت و حيثيّت هنرى و معنوى خود مى دانستند در كنار خطّ و ربط به شعر و ادب نيز پرداخت و در ادب رسمى متعارف در زمان خود آگاه و صاحب ذوق و شاعرمنش گرديد. چندانكه در محافل و ميعادگاههاى اديبان و هنرمندان و اهل ذوق، كه در آن روزگاران خجسته شبهاى شاد هرات را با گلبانگ ترانه و غزل بيدار نگاه مى داشت و به صبح مى رسانيد، راه جست و اعتبار يافت. كفايت و استعداد فطرى، اندوخته فضل و ادب توأم با شيرين سخنى و حسن منظر و محاضرتى كه مير على از آن برخوردارى تامّ و تمام داشت، و اين ها همه از موجبات شهرت و پيشرفت در آن زمانه ظرافت پسند و از اسباب تقرّب نزد بزرگان بود، موجب آمد كه به دربار سلطان حسين ميرزا بايقرا سلطان اديب و دانشور تيمورى راه يابد و از نديمان و مجلس نشينان سلطان گردد. عنوان «سلطانى» يا «كاتب السّلطانى» كه مير على، به ويژه در بعضى از رقمهاى قديم خود به كار برده است، به سبب همين انتساب است.

همين مايه وافر از فضل و هنر و وجاهت و آراستگى و نزاكت دانى او را به مولانا عبد الرحمن جامى، متنفّذترين و معتبرترين رجل ادبى زمانه خود، نزديك گردانيد تا بدانجا كه به تصريح تذكره نويسان جامى را شيفته برازندگى و كمال او ساخت.[6] سلطان حسين ميرزا بايقرا در كتاب مجالس العشّاق[7] اشعارى از جامى در حسب حال خود با مير على و ستايش از او نقل كرده كه حاكى از فرط محبّت و دلبستگى جامى به مير على است. با توجّه به معاصرت و منادمت جامى و سلطان حسين ميرزا بايقرا بسيار بعيد مى نمايد كه اين روايت از نوع برخى مطالب و داستانهايى از مجالس العشّاق باشد كه اهل تتبّع و تحقيق را افسانه وار و ساختگى و به قصد تلقين لوازم معرفت عشق حقيقى و مجازى در نظر آمده است.

اين ارادت و دل نمودگى و هم بستگى سبب شد كه بسيارى از آثار جامى، نامدارترين شاعر عصر، به دست مير على سرآمد خوشنويسان زمانه خود به صورتهاى مختلف، كتاب و كتيبه و قطعه، تحرير شود و در صورت و معنى دلنشين و چشم نواز و به قول خود جامى «نزهتگه عقل و جان گردد». برخى از پژوهندگان فهرستهايى جامع از آثار جامى كه به دست مير على يا ساير خوشنويسان و هنرمندان بزرگ كتابت و به طرز نفيس كتاب آرايى و نقّاشى شده ترتيب داده اند.

مير على بر همين روال تا سال 911 ه كه سال مرگ سلطان حسين ميرزا بايقراست با فراغت و آسودگى كه لازمه هنرپردازى است در هرات خوش مى زيست. درگذشت اين حامى هنرشناس و آشوبهاى ناشى از آنكه معمولا در دوره هاى انتقال و شه مرگ روى مى نموده است زندگانى آرام و بى دغدغه مير على را آشفته و نابسامان ساخت و از آن پس ميان هرات و مشهد شد آمد داشت. اينكه برخى او را مير على مشهدى خوانده اند به علّت همين اقامتهاى ممتدّ او در شهر مشهد است.

سرانجام شاه اسماعيل صفوى به سال 919 ه بر هرات استيلا يافت و مير على از نواخت و حمايت خواجه كريم الدين حبيب اللّه ساوجى وزير فرزانه هرات كه خواندمير كتاب حبيب السير را به نام او نوشته برخوردار گشت و در هرات ماندگار. تا آنكه به اصطلاح تاريخ نگاران عصر «انقلاب خراسان» و «فترت ازبكيّه» در پيوست. در سال 935 ه عبيد اللّه خان ازبك برادرزاده شيبك خان هرات را شهربند ساخته سام ميرزا مؤلف تذكره سامى پسر شاه اسماعيل صفوى را كه حكومت خراسان داشت از هرات براند و گروهى از ارباب هنر و از جمله مير على هروى را از ديار خود به بخارا كوچانيد. هرات هنر هم با پراكنده شدن جمع هنروران از پى آن هنرانگيزان و شورآفرينان كه در سوكشان هنر را مرثيه مى گفتند وادى خاموشان گشت. از آن پس زندگانى مير على در بركاميهاى زودگذر و نابكاميهاى ديرپاى و پايدار و همه در يادباد آن روزگاران جان پيوند هرات سپرى شده است:

عمرى از مشق دوتا بود قدم همچون چنگ                  تا كه خطّ من درويش بدين قانون شد

طالب من همه شاهان جهانند و مرا                چون گدايان جگر از بهر معيشت خون شد

سوخت از غصّه درونم چكنم چون سازم؟                   كه مرا نيست از اين شهر ره بيرون شد

اين بلا بر سرم از حسن خط آمد امروز                      وه كه خط سلسله پاى من مجنون شد

اين غم نامه كه از سروده هاى مشهور مير على است، گويا و گواه ناخرسندى و خشم و پريشانحالى خوشنويس شاعر در آن ايّام درماندگى و نابسامانى و پايبست ماندن مرد آزاده در تنگناى محيط بخارا و در ميان مدّعيان هنر است. قديم ترين متن اين قطعه كه به خطّ خود مير على در سال 944 ه در بخارا نوشته شده در مرقّع گلشن آمده است.

افزون بر همه آن رنجها و حرمانها، در اواخر عمر فروغ ديدگان او كاستى گرفته، گوشهاى گوشور گران گشته، پيرى و پژمردگى جسم كه سرانجام هر كمال و برنايى است بر او چيره گشت و قامت خدنگى را كه عمرى بر صفحه مشق خميده گشته بود رنجور و دردفرسود و درهم شكسته ساخت و اين رنج تن و كاهش جان به قول سام ميرزا صفوى[8] بر خطّ مير على نيز اثر نهاد. وفات مير على را در ساليان مختلف ميان 924 تا 953 ه نوشته اند. طبق تحقيق شادروان دكتر مهدى بيانى[9] كه تاريخ رقمهاى مير على را با روايات و اسناد تطبيق داده و سنجيده، با آنكه در استخراج مادّه تاريخ «مير على فوت نمود» اشتباهى روى داده است، تاريخ درگذشت او به سال 951 ه خردپذيرتر و درست تر به نظر مى آيد. پيكر شريف مولانا مير على هروى در جوار بقعه شيخ سيف الدين باخرزى در فتح آباد بخارا، كه در سال 788 ه به دستور امير تيمور گوركانى به طرزى مجلّل مرمّت و بازسازى شده بود، در كنار گورگاه اميرزادگان تيمورى به خاك سپرده شد، و آثار مزار وى كه يغماگران كاشيهاى نفيس آن را مى ربوده اند تا سال 1316 ه كه نايب الصدر شيرازى مؤلّف طرائق الحقائق از آنجا ديدار نموده[10] بر جاى و پايدار بوده است، تا در ايّامى كه بخارا نشان و نشاط از روى دوست نداشت چه بر آن بگذشته، و باشد كه آن پنجه هنرور و انگشت خوشنويس/ هر بندى اوفتاده به جايى و مفصلى.

مير على به شيوه و سيره هنرمندان و خوشنويسان بزرگ قديم به معيارهاى ادب رسمى زمان خود مردى سخن دان و سخن شناس و شاعر برآمده بود. به زبان فارسى و تركى، كه مورد توجّه تيموريان بود، شعر مى سرود و «كاتب» تخلّص مى نمود.[11] در بسيارى از تذكره ها نام او در رديف شاعران ثبت شده است. شعرهاى از دل برخاسته او اگر استوار نباشد دلنشين هست. از سروده هاى او جز آنچه در تذكره ها آمده يا به خطّ خويش قطعه نويسى كرده بيش سراغ نيست و بسا باقى آن اشعار «پيش از خداوند خود» مرده باشد. در نظم معمّا و مضمر كه برخى از آنها در حبيب السير و گلستان هنر و مذكّر الاحباب نثارى بخارايى، تذكره نصرآبادى و ساير تذكره ها نقل شده توانا و چيره بود. درست است كه اين گونه تفنّنات و لفظپردازيها با ديدگاههاى امروزين ذوق فرسايى و حرف پيمايى است و در شمار شعر و ادب نيست، اما هرچه باشد در زمان مير على اين قبيل فن آوريها از هنرهاى شاعرى و شعرسازى و از لوازم ادب در شمار مى آمد و به قول زين الدين محمود واصفى «مقصد اقصى و مطلب اعلاى همه اهل فضل و كمال بر آن مقصور و محصور بود كه منظور نظر كيميااثر امير على شير گردند و از براى تقرّب بدان جناب هيچ وسيله اى برابر معمّا نبود».[12]

نثر مير على به ميزان عامّ شيوه تحريرات و منشآت آن دوره نثرى خوش است.

چندين نامه به نام او در مجموعه ها و بياضها ثبت شده و غالبا انتشار يافته است. ولى به دلايل سبكى و موضوعى در صحّت انتساب بعضى از اين نامه ها به مير على ترديد دارم.

اثر مشهور منسوب به مير على رساله مداد الخطوط است مشتمل بر پنج باب: 1) بيان اقسام خطوط و سطح و دور و وجه تسميه هريك؛ 2) ذكر استادان و مخترعان و بيان مرتبه ايشان؛ 3) در بيان ادوات كتابت؛ 4) در بيان قواعد مفردات و اصول تركيب خطوط؛ 5) در بيان كتابت و انواع حروف.

مباحث اين رساله، بخصوص مطالب فصل اول و دو فصل آخر، نمودار مايه ادبى و ذهن منظّم نويسنده در تأليف و انشاء و تقرير مطالب فنى و تعليمى با حسن تعبير است.

با اين همه انتساب اين گونه آثار به استادان نامدار هميشه بايد با احتياط و تأمّل تلقّى شود.

 

----------------------------------------------------------------
[1] مصطفى عالى افندى: مناقب هنروران (تهران، 1369)، ص 72؛ محمود بن محمّد: قوانين خطوط (لاهور، 1969 م)، ص 50.
[2] مجالس النفائس (تهران، 1363)، ص 100.
[3] ريحان نستعليق (لاهور، 1931 م)، ص 25- 24. مقايسه شود با عالم آراى عباسى (تهران، 1314 ه)، ج 1، ص 125.
[4] احوال و آثار خوشنويسان، ج 2، ص 503- 501.
[5] ر ك. فهرس المخطوطات الفارسية التى تقتنيها دار الكتب (قاهره، 1966 م)، القسم الاول، ص 42.
[6] تذكره نصرآبادى (تهران، 1317)، ص 500؛ گلستان هنر (تهران، 1352)، ص 78.
[7] سلطان حسين ميرزا بايقرا: مجالس العشّاق (كانپور، 1313 ه)، ص 180.
[8] تحفه سامى [بى تا]، ص 74.
[9] مجله يادگار، سال اول (1323)، ش 2، ص 24.
[10] طرائق الحقائق [بى‏تا]، ج 3، ص 693- 692؛ الرمزى: تلفيق الاخبار و تلقيح الآثار (اورنبورگ، 1908 م)، ج 2، ص 26؛ احمد بن محمود معين الفقراء: تاريخ ملازاده، در ذكر مزارات بخارا (تهران، 1339)، ص 43- 40؛ باخرزى: اوراد الاحباب و فصوص الآداب (تهران، 1345)، ج 2، ص 357؛ قاضى نور اللّه شوشترى: مجالس المؤمنين (تهران، 1354)، ج 2، ص 491.
[11] صادقى كتابدار: تذكره مجمع الخواص (تبريز، 1327)، ص 90- 89.
[12] زين الدين محمود واصفى: بدايع الوقائع (مسكو، 1961 م)، ج 1، ص 486؛ عبد الواسع نظامى: منشأ الانشاء (تهران، 1357)، ص 41، 49.

Share