سرانجام بد

فُضيل بن عياض يکى از رجال طريقت است. او شاگردى داشت که از همه شاگردان ديگرش داناتر و بزرگوارتر و اعلم تر بود.
اين شاگرد را مرضى دچار گرديد، و ناخوش شد، تا اينکه مرگش رسيد. در حال احتضار بود که فُضيل بر سر بالين او آمد. نزد سر او نشست و شروع کرد به قرآن خواندن. سوره يس را مى خواند، که يک وقت شاگرد محتضر گفت: اين سوره را مخوان اى استاد. پس فُضيل ساکت شد و به او گفت: بگو لااله الا الله گفت: نمى گويم آن را، به خاطر آنکه العياذ بالله من از آن بيزارم و در همان حال از دنيا رفت. يعنى در حال کفر مرد. فضيل از مشاهده اين حال خيلى درهم و ناراحت شد و از منزل او خارج گرديد و به منزل خود رفت. و از منزل بيرون نيامد و همچنان در فکر او بود. تا او را در خواب ديد که او را به سوى جهنم مى کشند.
فُضيل از او پرسيد: اين چه حالتى بود از تو سرزد، تو اعلم شاگردان من بودى. چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و با عاقبت بدى مُردى؟
گفت: براى سه چيز که در من بود، مرا اين طور بدبخت و بيچاره نمود.
اول: نمّامى و سخن چينى که پشت سر برادران مؤمنم بود.
دوم: حسد مى بردم ، نمى توانستم ببينم کسى از من بالاتر است، چون به او حسد مى ورزيدم .
سوم: آنکه مرضى در من بود که به طبيبى رُجوع نمودم و او به من گفته بود که در هر سال يک قدح از کاسه بزرگ تر، شراب بخور و اگر نخورى اين علت در تو باقى خواهد ماند. پس برحَسب امر آن طبيب، شراب خوردم و به اين سه چيز که در من بود عاقبت من بد شد و به آن حال مُردم.[1]

--------------------------------------------

[1] زبدة القصص.

Share