229. آیه
قالَ قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی
فرمود:
آن چه را خواستهای به تو داده شد، ای موسی. (36 / طه)
شرح آیه از تفسیر نمونه
در واقع در این لحظات حساس و سرنوشتساز که موسی برای نخستین بار بر بساط میهمانی خداوند بزرگ گام مینهاد، هر چه لازم داشت یک جا از او درخواست کرد و او نیز مهمانش را نهایت گرامی داشت و همه خواستههای او را در یک جمله کوتاه با ندایی حیاتبخش اجابت کرده، بی آن که در آن قید و شرط یا چون و چرایی کند و با تکرار نام موسی که هر گونه ابهامی از دل میزداید آن را تکمیل فرموده و چه شوقانگیز و افتخار آفرین است که نام بنده در گفتار مولی تکرار گردد.
پیامبر اسلام همان خواستههای موسی را تکرار میکند
از روایاتی که در کتب دانشمندان اهل سنت و تشیع وارد شده استفاده میشود که پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز همین مسائل را که موسی برای پیشبرد اهدافش از خدا خواسته بود تمنا کرد، با این تفاوت که به جای نام «هارون»، نام «علی» را نهاد و چنین عرض کرد: «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْأَلُکَ بِما سَأَلَکَ اَخی مُوسی اَنْ تَشْرَحَ لی صَدْری وَ اَنْ تَیَسِّرَ لی اَمْری وَ اَنْ تَحِلَّ عُقْدَةً مِنْ لِسانی، یَفْقَهُوا قَوْلی، وَاجْعَلْ لی وَزیرا مِنْ اَهْلی، عَلِیّا اَخی، اشْدُدْ بِهِ أَزْری وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری، کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً، إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصیراً: پروردگارا من از تو همان تقاضا میکنم که برادرم موسی تقاضا کرد، از تو میخواهم سینهام را گشاده داری و کارها را بر من آسان کنی، گره از زبانم بگشایی، تا سخنانم را درک کنند، برای من وزیری از خاندانم قرار دهی، برادرم علی را، خداوندا پشتم را با او محکم کن و او را در کار من شریک گردان تا تو را بسیار تسبیح گوییم و تو را بسیار یاد کنیم که تو به حال ما بصیر و بینایی». این حدیث را «سیوطی» در تفسیر «دُرُّ الْمَنْثور» و «مرحوم طبرسی» در «مجمعالبیان» و بسیاری دیگر از دانشمندان بزرگ سنی و شیعه با تفاوتهایی نقل کردهاند. مشابه این حدیث، حدیث مَنْزَلَة است که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود:
«اَلا تَرْضی اَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی، اِلاّ اَنَّهُ لَیْسَ نَبِیٌّ بَعْدی: آیا راضی نیستی که نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پیامبری بعد از من نخواهد بود».
این حدیث که در کتب درجه اول اهل تسنن آمده و به گفته محدث بحرانی (طبق نقل نورُ الثَّقَلَیْن) در کتاب «غایَةُ الْمَرام» از یک صد طریق از طرق اهل سنت و هفتاد طریق از طرق شیعه نقل شده است، آن قدر معتبر میباشد که جای هیچ گونه انکار ندارد.
اما آن چه ذکر آن را در اینجا ضروری میدانیم این است که بعضی از مفسران (مانند آلوسی در روح المعانی) با قبول اصل روایت در دلالت آن ایراد کردهاند و گفتهاند جمله «وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری» (او را شریک در کار من بنما) چیزی را جز شرکت در امر ارشاد و دعوت مردم به سوی حق، اثبات نمیکند. ولی پیدا است که مسأله شرکت در ارشاد و به تعبیر دیگر امر به معروف و نهی از منکر و گسترش دعوت حق، وظیفه فرد فرد مسلمانان است و این چیزی نبوده است که پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی بخواهد، این یک توضیح واضح است که هرگز نمیتوان دعای پیامبر صلی الله علیه و آله را به آن تفسیر کرد. از سوی دیگر میدانیم که منظور، شرکت در امر نبوت هم نبوده است، بنابراین نتیجه میگیریم که مقام خاصی بوده غیر از نبوت و غیر از وظیفه عمومی ارشاد، آیا این جز مسأله ولایت خاصه چیزی خواهد بود؟ آیا این همان خلافت (به مفهوم خاصی که شیعه برای آن قائل است) نیست؟ و جمله «وَزیرا» نیز آن را تأیید و تقویت میکند.
شرح آیه از تفسیر مجمعالبیان
و بدینسان همه خواستههای او پذیرفته میشود و آفریدگار هستی به او پیام میدهد که خواستههایت برآورده گردید ای موسی! اینک برای رساندن پیام ما به پا خیز!
قالَ قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی
ششمین امام نور از پدرش و او از امیر مؤمنان علیهالسلام آورده است که:
کُنْ لِما لا تَرْجُو اَرْجی مِنْکَ لِما تَرْجوُ، فَاِنَّ مُوسَی بْنِ عِمْرانَ خَرَجَ یَقْتَبِسُ لاَِهْلِهِ ناراً فَکَلَّمَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَرَجَعَ نَبِیّاً، وَ خَرَجَتْ مَلَکَةُ سَبَأٍ کافِرَةً، فَاَسْلَمَتْ مَعَ سُلَیْمانَ، وَ خَرَجَ سَحَرَةُ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَ الْعِزَّةَ لِفِرْعَوْنَ، فَرَجَعُوا مُؤمِنینَ.(1)
به آنچه در زندگی امید نمیبندی، امیدوارتر از آن چیزی باش که بدان امید میبندی، چرا که «موسی» در آن شب تیره و تار به سوی آن فروغ تابناک رفت تا برای خانوادهاش آتشی بیاورد، امّا با این رویداد پرافتخار روبهرو گردید که خدا با او سخن گفت و در حالی بازگشت که به مقام والای رسالت رسیده بود.
و نیز ملکه «سَبا» در حال کفر و شرک به سوی «سلیمان» رفت، امّا به ایمان و اسلام مفتخر گردید.
و افسونگران و روشنفکران عصر موسی برای پیکار با او و پاسداری از استبداد فرعون به میدان آمدند، امّا سرانجام حق را شناختند و توحیدگرا بازگشتند.
این پرتوی از ثمره درست اندیشی و حقطلبی است که انسان حقجو و حقخواه سرانجام به آن میرسد.
*****
1. کافی، ج 5، ص 83؛ کمال الدّین و تَمام النِّعمة، صدوق، ج 1، ص 151.