غزلیات استاد شهریار

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود / شاعر : شهریار

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه تو بود

تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود / شاعر : شهریار

تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود

سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند / شاعر : شهریار

سبوکشان که به ظلمات عشق خضر رهند
ز جوی آب بقا هم به چابکی بجهند

روشنانی که به تاریکی شب گردانند / شاعر : شهریار

روشنانی که به تاریکی شب گردانند
شمع در پرده و پروانه سر گردانند

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند / شاعر : شهریار

بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند

لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند / شاعر : شهریار

لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند
دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند / شاعر : شهریار

مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
دلم تحمل بار فراق او نتواند

شبست و چشم من و شمع اشکبارانند / شاعر : شهریار

شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد / شاعر : شهریار

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد / شاعر : شهریار

خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد