جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را / شاعر : شهریار
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
شب به هم درشکند زلف چلیپائی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
خدای من که به فریاد میرسد ما را
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا