خموشی های جاده - سیدحسن موسوی

×

پیغام خطا

شما مجاز به ارسال دیدگاه نیستید.
موضوع نوشتار: 
دفتر شعر انتظار، سیدحسن موسوی
جاده تاریک مه آلود
خموشی های جاده - از دفتر شعر انتظار، نوشته سیدحسن موسوی

خموشی‌های جاده - سیدحسن موسوی

خموشی های جاده - از دفتر شعر انتظار، نوشته سیدحسن موسوی

خموشی‌های جاده - سیدحسن موسوی , خموشی های جاده

خموشی های جاده

در پیچ‌درپیچ جاده‌های شب

در عبور از جاده‌های بی مشعل

مسافری بیدار
                    با چشمانی خواب‌اندود

در پای گرداب زمان

در خلوت نور و تاریکی

پابه‌پای شب عریان مجروح

من بودم آری، تنهای تنها

نه ستاره‌ای
                 نه هبوط شهاب‌سنگی

در قحطی هبوط شهاب‌های آتشین بر چهرۀ سرد زمین

میان ازدحام ادراک تجلی

آمیخته با مه و تاریکی

در سنگستان تنهایی

مه جاده‌ها با آمدنم؛

راه را باز می‌کردند در حجم پندار.

هم‌سفرهایی خفته در دستان شب

سر به تقدیر بغض اندود سپرده بودند.

در دمادم خواب سیاه من

و نفس‌های من گویی؛

دادی آرام خفتگان را نوید بیداری

نفس‌هایی در گوش شب خاموشان

با تپش پیکرۀ پژواک

صدای زنجره می‌ریخت:

«یادت هست آن دشت‌های سردرگم؟

کعبه‌ای بود پای هر سپیداری

لبخندستان هشیاری محراب عبادت بود

با هر انعکاسی سفری می‌کردیم

کوه‌های خفته را آرام بیدار می‌کردیم

یادت هست در ته برکۀ عشق،

من از سفر شب برمی‌گشتم؟...»

انتهای جاده در فضای خیال که نشسته؟

راز جاده‌های تهی از مشعل؛

راز شبیخون ادراک را که می‌داند؟!

انعکاس صدای من در شیشه شکست

امّا؛

     جوابی نیست... هشیاری نیست!

بیداری پای آن درخت پر برگ چنار

پای آن نارون که کلیسای یادگاری‌ها بود

                                             جامانده است...

جام نقره‌ای تفکر را باید تنهایی به سر کشید

از لولوی سیاه شب خبری نیست

در پژمردگی خواب، انگار؛

                            پلک‌هایم آرام‌آرام سنگین‌تر می‌شوند

در سایه‌گاه ترد شب

لگام سفر را به جاده‌ها می‌سپارم

تا نبض «راز» را بگیرم:

«یادت هست آن مرتاض سردرگم

که می‌خواست با چشمان بسته

روح کوه را پشت چشمانش گم کند؟»

کوه‌ها دیگر، کسی را به خلوت خود راه نمی‌دهند

در شب کوه باید متولد شد

تا فهمید راز این بهت را پشت کلام

لولوی سیاه شب؛

                 هذیان غربت شب‌هاست!

در خواب سیاه خویش،

در خلوت نور و تاریکی؛

                ناگه از دل کوه عبور کردم

در دل کوه کسی جز خود ندیدم

میان تاریکی و دود

                        در اتاق بهت کبود

خود را تنهاتر از تنها یافتم

آری، در خموشی‌های جاده

به فکر برگشت آن جاده‌های رفته بودم...

خموشی‌های جاده - سیدحسن موسوی

از دفتر انتظار
پنجشنبه 1384/08/19 تهران
مطالبی از همین نویسنده 

Share

دیدگاه‌ها

تنهاییم را گرگهای درونم ربودند و نجوای خیالم با کوها را به هم زدند.....!!کجاست شوکران سفر تا سر كشم هر چه را که هست وبمیراند در من"من"