اشارت صدا - سیدحسن موسوی
اشارت صدا - سیدحسن موسوی
اشارت صدا یکی دیگر از اشعار دفتر شعر «انتظار» به قلم سیدحسن موسوی است... لطفاً نظرات، برداشت ها و بازخوردهای خودتان را از بخش نظرات با ما و سایر کاربران سایت ضیاءالصالحین به اشتراک بگذارید.
❖❖❖❖❖❖❖❖❖❖❖❖❖❖
⮜ اشارت صدا
ظهر، ظهر خاکستری تاپاک
گسترده بود دامن در ثانیههای بی همنفسی
ظهر بود، ظهر کم حوصلهٔ زمین و ادراک
صدایی گویی آرام مرا خواندی به خویش:
«شتاب کن، شتاب!
کولهبارت کجا جامانده است؟»
هان! ایوای... کوله بارم
آخر، ولی تا چند سفر؟!
وان صدای دمکردهٔ سایههای بیکسی؛
آتشی افروختی در این دل ریش
پاهایی کشیده شدند رو تن خاک
در نفسنفس ناگزیر سفری
بر پای منار پیچید نیلوفری
شوق جلوه کرد در اندوه
در پای سفر من در خانهٔ هنوز بودم؛
خانهای زلال که گویا داشت پردهای آبی پنجرهاش
باغچهای زیبا که گویا داشت اطلسیها حنجرهاش.
عطشی در غبار جاده رُست
اندوه را فضای خنده شُست
در انتهای جاده
من ماندم پشت در
یادم آمد پرده و اطلسیها
کوچه خندید، خیال جاده و من؛ مبهوت
پاها به راه خزیدند ناگاه
کوهی از دور پیدا
در دل کوه جای پایی آشنا
کودکی در دامن کوه، تنها
و سلام معلّمی از روزن خاطرهها:
که پرپر شد چند سال؛
تا دور هم آمدند چندنفری
در دخمهٔ کاهگلی
کنار تابوت خاطرهها
سخنی رفتی از هر کوی و دری
کودک گفت از گذشتهای شیرین ...
معلّم را نشانه رفت، انگشت سؤال
رفت کودک به چیدن خاطرهها
به بنبست نارسی رسید حرفها
معلّم خندید؛ من نیز گنگ.
در کوره راه دوبارهٔ سفر
جوانی سلام کرد به آیینه
مرد پشت آیینه، شد پیک زمستان
شد قاصد چند تار برفی
مرد گفت: «کاش دل آدمها مثل برف بود ...»
جوان خندید؛ آیینه بشکست،
سرد یا سفید؟!
بر مرکب توسن سفر
من چو چابکسر بیقرار
ره بردم به دیار دریا؛
در ساحل بود زورقی؛
قافیه دل، پارو، پارو رنگ دریا شد؛
رو بهسوی خورشید زخمخورده رنجور
در حسرت آواز خیس آن سالهای دور
زیر لب آواز بی طوفان
اندیشهای در آغاز طوفان
مرگ زودرس درنگ به دست پارو:
آهای، پارو ... پارو ... پارو!
کجا نهان است آن لیلای پریرو؟!
در میان آواز و نفرین سفر
من در عجب آفتابگردانهای مزرعهٔ پدربزرگ
امّا خورشید شد در دل دریا
گشت دریا خاموش
وسوسه صدایی ریخت در آب؛
غرید موج
شد پارو سُست
در حجم سکوت چشم بههمزدن
چشم بستم و باز کردم؛
دیدمی دو چشم؛
در آن سو و در اینسوی شیشه
در تغافل رفته به خواب
من نشسته بودم بر سریر تفکّر
زوزه میکشید باد
غصه میخورد ماه
رفته بود ظهر در چال شب
خلأیی بود در رگ خاک
و صدایی در اکنون خانهٔ شب مرا میخواند هنوز:
«کولهبارت را کجا گم کردهای؟!»
از دفتر انتظار
دوشنبه 1384/09/08 رشت
مطالبی از همین نویسنده
دیدگاهها
ظهر خاکستری تاپاک...
منظور از تاپاک چیه؟
تاپاک . (اِ) طپیدن و اضطراب و بیقراری . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بیقراری و تب داشتن و مصدر آن تپیدن وبطاء معرب است . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
از غم و غصه دل دشمنت باد
گاه در تاپاک و گاهی در سنخج .
علی منطقی رازی
تا پاک جان از حد گذشت ، افتاد گانرا بردرت
بر نیم بسمل کشتگان دستوریی ده ناز را.
امیرخسرو.
فوق العاده هست
آدمو یاد شعر کفشهایم کو؟ سهراب میاندازه
افزودن دیدگاه جدید