فصل نهم: حقيقت مرگ

مرگ چيزی نيست، جز إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ

آن حقيقتی که از بالا شروع شده است، در پايين ختم نمی شود. انسان که از بالا شروع شده است، در خاک ختم نمی شود. آن حقيقتی که از آنِ خداست (إِنَّا لِلَّهِ )، نمی تواند به غير بارگاه خدا رهسپار شود. آن حقيقتی که از اعماق قلب و از احکامِ بديهی عقلِ نابِ خود درمی يابد که مسافر است، نمی تواند مقصدی نداشته باشد؛ چنان که بدون مبدأ، حرکتی امکان پذير نيست. آن موجودی که اشتياق جدی را برای وصول به کمال در درون خود حس می کند، نمی تواند آن اشتياق را بی اساس تلقی کرده و درباره آن بی خيال باشد. قداستی که در اشتياق جدی به کمال وجود دارد، نمی تواند ساخته خيالات و اوهام انسانی باشد که تنها خود را و خودکامگی های خود را می خواهد. کمال مطلوب در اين دنيا با موجوديت مادی که بشر دارد، تحقق يافتنی نيست؛ در صورتی که وسايل و ابزار آن در مغز و روان آدمی تعبيه شده است. همان گونه که وسايل و ابزار زندگی در اين دنيا، از موقعيت جنينی کودک آماده شده، بديهی است که هيچ نيازی به آن همه امور در حال جنينی برای کودک وجود ندارد.

آن کدام قيچی است که بتواند احساس بسيار اصيل آدمی را درباره بقای ابدی که در نهادش کاملًا قابل درک است، قطع کند و از بين ببرد. احساس استمرار وجود، با آثار و نتايج بسيار مهمی که در زندگی انسان ها در طول تاريخ داشته، از روشن ترين دلايل بقای ابدی انسان هاست.

همه می دانيم که بسياری از انسان ها در اين دنيا، تنها برای آن که ابديتی را پشت سر اين روزهای زندگی دنيوی پذيرفته بودند، به زندگی پر از ناگواری ها تن داده، يا از لذايذِ شخصی خود گذشته اند. بنا بر اين، مرگ يعنی راه به سوی خدا و ديدار خدا؛ پس مرگ نابودی نيست، بلکه انتقال از جايی به جايی ديگر است. آری:

گر مرگ رسد، چرا هراسم

کان راه به توست، می شناسم
 

اين مرگ، نه باغ و بوستان است

کاو راه سرای دوستان است
 

تا چند کنم ز مرگ فرياد

چون مرگ ازوست، مرگ من باد
 

گر بنگرم آن چنان که رای است

اين مرگ نه مرگ، نَقل جای است
 

از خوردگهی به خوابگاهی

وز خوابگهی به بزم شاهی
 

خوابی که به بزم توست راهش

گردن نکشم ز خوابگاهش
 

چون شوق تو هست، خانه خيزم

خوش خسبم و شادمانه خيزم [1]
 

در ميان اين ابيات، بيت زير دارای مضمونی بسيار عالی است:
 

تا چند کنم ز مرگ فرياد

چون مرگ از اوست، مرگ من باد
 

نظير آن را در اشعار سعدی نيز می بينيم که می گويد:
 

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد

ساقيا باده بده شادی آن کاين غم ازوست
 

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است

به ارادت بکشم درد که درمان هم ازوست
 

مولوی درباره مرگ، در دو مورد، مطالبی دارد که از يک جهت، صرف نظر از بيت نظامی که مورد بحث قرار داديم، پر معناتر از ابيات نظامی است. او می گويد:
 

مرگِ هر يک ای پسر همرنگِ اوست

آينه ی صافی يقين همرنگِ روست
 

ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار
 

زشت روی توست، نی رخسارِ مرگ

جانِ تو هم چون درخت و مرگْ برگ
 

گر به خاری خسته ای، خود کشته ای

ور حرير و قَز دَری، خود رشته ای [2]
 

بيت اخير نظامی، از ذوقی عرفانی سرچشمه می گيرد که از دريافتِ طعمِ شيرينِ وصال حکايت می کند.
 

نمايه آيات

 

ائنا لتارکوا الهتنا لشاعر مجنون. 15

الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذکروا اللَّه کثيراً. 20

الست بربکم 113

ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. 15

انا اليه راجعون 20، 194، 255

ان الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر. 157

انا لله و انا اليه راجعون. 220

ان کل نفس لما عليها حافظ. 237

ان من البيان لسحراً و من الشعر لحکمة. 21

اهدنا الصراط المستقيم 235

ألله ولی الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الی النور والذين کفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الی الظلمات ... 248

ألم تر أن اللَّه يسبح له من فی السماوات و الارض والطير صافات کل قد علم صلاته و تسبيحه واللَّه عليم بما يفعلون. 143

بل قالوا أضغث أحلم بل افتريه بل هو شاعر. 16

بلی 113

ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً أو کرهاً قالتا أتينا طائعين. 224

ختم الله علی قلوبهم ... 248

رب أرنی کيف تحی الموتی قال أولم تؤمن قال بلی ولکن ليطمئن قلبی. 95

سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزيز الحکيم. 214

قل ان صلوتی و نسکی و محيای و مماتی لله رب العالمين. 227

قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفذ البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مدداً. 171

کل نفس بما کسبت رهينة. 53

کل يوم هو فی شأن 142

لا تکن 193

لو انزلنا کتاباً للجبل لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل.

159

ما زاغ البصر 210، 212

والشعراء يتبعهم الغاون ألم ترانهم فی کل واد يهيمون و أنهم يقولون ما لايفعلون الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و ذکروا اللَّه کثيراً و انتصروا من بعد ما ظلموا. 17

و أن ليس للانسان الا ما سعی و أن سعيه سوف يری. 53

و لله يسجد من فی السموات و الارض طوعاً أو کرهاً. 214

و لو أنما فی الارض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات ألله ان الله عزيز حکيم. 171

و ما أوتيتم من العلم الا قليلًا. 158

و ما علمناه الشعر و ما ينبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبين. 16

و ما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون. 16

هو الاول والاخر والظاهر والباطن و هو بکل شيی ء عليم. 152

يسئله من فی السماوات والارض کل يوم هو فی شأن. 142
 

نمايه روايات
 

از آن کسانی که در روز قيامت در حساب شديد گرفتار خواهند شد، اشخاصی هستند که از کار و کوشش اعراض کرده، فارغ زندگی می کنند و کسان ديگر معاش آنان را تهيه می کنند. 55

افأعبد ما لا أری؟ 169، 174

العلم نور يقذفه اللَّه فی قلب من يشاء من عباده. 130

الهی أمرت بالرجوع الی الاثار فارجعنی اليک بکسوة الانوار وهداية الاستبصار حتی أرجع اليک منها کما دخلت اليک منها مصون السر عن النظر اليها ومرفوع الهمة عن الاعتماد عليها انک علی کل شی ء قدير. 119

الهی أنت الغنی بذاتک أن يصل اليک النفع منک فکيف لا تکون غنياً عنی؟ 213

الهی ترددی فی الاثار يوجب بعد المزار فاجمعنی عليک بخدمة توصلنی اليک. 119

الهی تقدس رضاک أن تکون له علة منک فکيف تکون له علة منی؟ 213، 250

اميرالمؤمنين عليه السلام با علاء صحبت می فرمود. علاء به آن حضرت عرض کرد: از برادرم عاصم به تو شکايت می کنم. آن حضرت فرمود: برای چه؟

علاء گفت: عاصم از دنيا (کوشش و تلاش در

دنيا) دست برداشته و عبايی پوشيده است.

فرمود: برادرت را پيش من بياور. هنگامی که برادر علاء پيش اميرالمؤمنين عليه السلام آمد، آن حضرت فرمود: ای دشمن خدا! شيطان تو را گيج کرده (بر تو مسلط شده است). آيا به خانواده خود رحم نمی کنی؟ آيا گمان می کنی خداوند پاکيزه ها را حلال کرده، و از اين که تو از آن ها [با کار و کوشش ] استفاده کنی، کراهت دارد؟ تو در برابر خدا پست تر از اين هستی. 55

انی لاکتم من علمی جواهره. 31

ای ابوالاسود، بگو ببينم مذاکرات شما در چه چيز بود؟ و کدام يک از شعرا شاعرترين شعراست؟

ابوالاسود عرض کرد: ابوداود ايادی که می گويد: و لقد اغتدی يدافع رکنی (صبح کرد، در حالی که از رکن و قوام من دفاع می کرد). اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نه. ابوداود، اشعر شعرا نيست. 24

ای مرد! چرا اين دنيا را مذمت می کنی؟ اين دنيا، جايگاه صدق است برای کسی که صادقانه با آن ارتباط برقرار کند، و خانه عافيت است برای کسی که آن را فهميده باشد، و سرای بی نيازی است برای کسی که زاد و توشه ای از آن اتخاذ کند، و محل پند گرفتن است برای کسی که به وسيله آن پند پذيرد. اين دنيا مسجد دوستان خداوند است و نمازگاه فرشتگان الهی و محل فرود آمدن وحی ربانی و تجارت گاه اوليای خداست. 227

أيکون لغيرک من الظهور ما ليس لک حتی يکون هو المظهر لک؟ 118

بدانيد که ملاک امر شما و دين و نگهدارنده شما از تباهی ها، تقوا و آراستگی شما، با ادب و حفظ حيثيت و ناموس شما، با بردباری و شکيبايی است. 24

بک عرفتک و لولا أنت ما أدرما أنت. 177

تتلقاه الاذهان لا بمشاعرة و تشهد له المرائی لا بمحاصرة، لم تحط به الاوهام بل تجلی لها. 168

خداوند انسان بيکار را دوست ندارد، چه در کارهای مربوط به اين دنيا و چه در کارهای اخروی. 55

ردوا لعادوا 145

سؤال کردند: ای اميرالمؤمنين! پس شاعرترين شعرا کيست؟ آن حضرت امرؤ القيس را متذکر شدند. 24

کل أمر ذی بال لم يبتدء بسم اللَّه فهو أبتر. 127

کنت کنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف. 146

لا تدرکه [تراه ] العيون بمشاهدة العيان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الايمان. 168، 174

مأمون به امام رضا عليه السلام گفت: آيا شعری برای تو روايت شده است (آيا تاکنون شعری را روايت کرده ای؟) آن حضرت پاسخ داد: آری، فراوان.

مأمون گفت: بهترين شعری که درباره بردباری و شکيبايی در نظر داری، بگو. آن حضرت ابيات

زير را قرائت فرمود: اگر شخصيت آن کسی که من به وسيله نادانی او مبتلا و آزمايش شدم، پايين تر از من باشد، از روياروی قرار دادن شخصيتم با نادانی او امتناع می ورزم، و اگر شخصيت عقلی او با من در يک رتبه باشد، بردباری می کنم تا خود را بالاتر از او تلقی نکنم و اگر من از آن شخصيت در فضيلت و خرد پايين تر باشم، حق تقدم و فضيلت او را به جای می آورم.

مأمون گفت: شعری بسيار عالی و زيباست. 32

متی غبت حتی تحتاج الی دليل يدل عليک ومتی بعدت حتی تکون الاثار هی التی توصل اليک؟ 118

مع کل شی لا بمقارنة و غير کل شی لا بمزايلة. 153، 176

من دشمن می دارم کسی را که در برابر کار و کوشش، خود را ناتوان نشان می دهد و بر پشت می خوابد و دعا می کند و می گويد: اللهم ارزقنی (خدايا! برای من روزی برسان)، و اعراض می کند از اين که روی زمين به تلاش بپردازد و فضل خداوند (معاش) را به دست بياورد؛ در حالی که مورچه از لانه خود بيرون می آيد و برای تحصيل معاش خود کار می کند. 54

ملعون است، ملعون است کسی که بار سنگين زندگی خود را بر دوش مردم بيندازد. سليمان بن معلی بن خنيس از پدرش نقل می کند که امام صادق عليه السلام از (درباره) مردی سؤال کرد و من در نزد آن حضرت بودم. به آن حضرت پاسخ داده شد که احتياج به او روی آورده است. آن حضرت فرمود: پس اين روزها چه کار می کند؟ گفته شد:

در خانه خدا به عبادت مشغول شده است. آن حضرت پرسيد: معاش او از کجا می گذرد؟ گفته شد: بعضی از برادرانش معاش او را آماده می کنند. آن حضرت فرمود: سوگند به خدا! آن کسی که معاش او را تهيه می کند، عبادتش بيشتر از اوست. 54

وجوده قبل القبل فی أزل الازال و بقائه بعد البعد من غير انتقال و لا زوال. 132

ولو تعلمون ما اعلم مما طوی عنکم غيبه، اذا لخرجتم الی الصعدات تبکون علی اعمالکم، وتلتدمون علی ا نفسکم، ولترکتم اموالکم لا حارس [خارس ] لها ولا خالف عليها، ولهمت کل امری ء منکم نفسه، لايلتفت الی غيرها. 237

و لولا الاجل الذی کتب لهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عين ... 238

و من قال «فيم» فقد ضمنه و من قال «علام» فقد أخلی منه. 140

هل رأيت ربک؟ 173

يا من دل علی ذاته بذاته. 177

[1] - ليلى و مجنون ..

[2] - مثنوى معنوى، دفتر سوم ..

Share