تعريف دعا، نيايش و مناجات
برای دريافت معنای اجمالی سه مفهومِ دعا، نيايش و مناجات، مطالبی را می توان بيان کرد؛ البته نه به عنوان تعريف با حد تام منطقی، بلکه به عنوان توصيفاتی که تا حدودی روشنگر سه مفهوم يادشده باشد.
اين که گفتيم «نه به عنوان تعريف حد تام»، برای اين است که ما در شناسايی های علمی و فلسفی درباره موضوعات، از دست يافتن بر تعريف به طور حد تام- که در منطق عالی ترين تعريف محسوب می شود- ناتوانيم، چه رسد به پديده ای مانند دعا و نيايش و مناجات که جنبه ماورای طبيعی آنها مهم تر و اساسی تر از جنبه طبيعی آنهاست و در ذهن و روان انسان در حالت نيايش در موقعيت خاصی قرار گرفته و گيرندگی بيشتری خواهد داشت. شايد دليلِ اساسی اين که اين پديده را معمولًا با بررسی های علمی در قلمرو معارف بشری مطرح نمی کنند، همين غلبه جنبه ماورای طبيعی دعاست که با محدود کردن قلمرو علوم به وسيله مردم محدودنگر در واقعيات محسوس، تحقيق و بررسی اين پديده با عظمت را از قلمرو تحقيقات علمی برکنار می کنند. اين خيانت به علم است که موضوعی بسيار مهم از واقعيات را از ديدگاه علم خارج می کنند.
انسان هايی که دارای مغز و روانی معتدل هستند، دليل واقعيت پديده دعا برای آنان کاملًا روشن است، زيرا همه آنان قبول دارند که در حالاتی خاص، همان گونه که در مباحث بعدی خواهد آمد، پديده های مزبور را احساس و آن حالات را به کلی و در کمال روشنی و بدون ابهام درک می کنند؛ همان گونه که حرارت و سردی و عواطف اصيل و احساسات اساسی را درمی يابند.
با اين وصف، اگر کوته بينان قلمرو علم را به قدری محدود کنند که شامل بررسی پديده های مزبور نشود، در حقيقت، همه موجوديت انسان را غير قابل بررسی علمی می کنند! اين، همان رجوع به قهقرای شرم آوری است که هم علم را متهم می نمايد و هم انسان را از مورد تحقيق قرار گرفتن در يکی از اساسی ترين قلمروهای معرفت برکنار می کند.
به نظر می رسد، اين نوعی ناتوانی است که ما به دليل دقيق بودن الگوها و اصول علمی در شناخت ابعاد انسانی، علم را متهم کنيم و بگوييم: علم توانايی بررسی و تحقيقِ ابعاد انسانی را ندارد؛ يا انسان موجودی است که نبايد با اصول و مبانی علمی مورد تحقيق و کاوش های مناسب قرار گيرد!
خلاصه سخن اين که: پديده دعا و نيايش و مناجات، واقعياتی هستند که تحققِ وجودی دارند. اين بزرگ ترين وظيفه علم است که در هر آنچه تحقق وجودی- نه پديده تخيلی و ساختگی بازيگرانه- دارد و قابل انطباق به بيش از يک مورد شخصی است، بحث و بررسی کند. البته بی ترديد، پديده مورد بحث نکات نامعلومی دارد که شايد تا ابد هم قابل توضيح و تفسير علمی نباشد، ولی اين نکات باعث نمی شود ما از ميزان شايان توجهی از آن قضايای علمی که درباره پديده دعا و نيايش و مناجات وجود دارد، صرف نظر کنيم.
همان گونه که پديده اکتشاف ها و علم حضوری (خودهشياری يا خودآگاهی) و الهامات شهودی در علوم و فلسفه و هنر قضايايی نامعلوم دارد که تاکنون حل و فصل نشده، در عين حال، کميت بسيار شايان توجهی از قضايای مربوط به امور يادشده، قابل طرح علمی و روانی و فلسفی است. مثلًا، اگر علم نتواند شرط يا شرايطِ کلی به وجود آمدن آن حالتِ بسيار با عظمتی را که انسان به هنگام دعا و نيايش و مناجات در درون خود درمی يابد، توضيح و تفسير دهد، با اين حال، درک اين حقيقت روشن است که علل و عواملی پشت پرده طبيعت و قوانين آن در جريان است که انسان می تواند در حالت انقطاع و حرکتِ فراسوی اين عالم محدود، با آنها در ارتباط قرار بگيرد.
اين علل و عوامل به اندازه ای کليت دارد که می تواند در مسير تعليم و تربيت ها قرار گيرد و انسان ها را از چنين حالات بسيار عالی و زيبايی برخوردار کند.
توصيفِ اجمالی سه پديده دعا و نيايش و مناجات
دعا که لفظی عربی است، در قلمروهای گوناگون، مانند گفتگوها و نوشته ها، اعم از فقاهی، ادبی، عرفانی، اخلاقی و غير آن استفاده می شود. می توان گفت دعا يکی از آشناترين کلمات با ذهن و روان آدمی است. بعيد به نظر می رسد در اين دنيا لغتی وجود داشته باشد که تا حدودی از ابعاد مختلف انسان ها آنها ارائه دهد، اما مفهومی از دعا را بيان نکند. به هر حال، کلمه دعا دارای دو مفهوم عام و خاص است:
1- مفهوم عام دعا، عبارت است از خواندن خدا به طور عام که شامل التماس و مسئلت برای برطرف کردن نياز مادی و معنوی و وصول به هر مقصدی است که مطلوب آدمی است. هم چنين، کلمه دعا شامل نيايش و مناجات نيز می شود که اولی به معنای ستايش و سپاس و تحسين خداوندی، و دومی به معنای مطلق راز و نياز کردن با خداوند متعال است.
تنوع اقسام و کيفيت های ارتباط انسان با خدا
ما اين قضيه را يک حقيقت انکارنشدنی تلقی می کنيم که انواع و کيفيت های ارتباط انسان با خدا، بسيار متنوع است و نمی توان آنها را در چند قسم ارتباط محدود کرد. اصول کلی اين ارتباطها را می توان بدين ترتيب مطرح کرد:
الف) ارتباط عقلی خالص
. بی ترديد، انسان در اين ارتباط، به هستی خداوند متعال معترف است و از راه و روش های علمی و فکری، وجود آن ذات اقدس را درک می کند و می پذيرد. ناگفته نماند که منظور از «عقلی» در اين مورد، همان عقل نظری است که با وسايل و ابزار محسوسات و اصولِ علمی محض حرکت می کند و به مقاصد تعيين شده خود روی می آوَرَد. اما عقل به معنای آن نيروی با عظمت که همه احکام خود را در هماهنگی با وجدان ناب و به اصطلاح با عقلِ عملی پاک صادر می کند، نه تنها انسان را به پذيرش وجود خدا وادار می نمايد، بلکه راه و روش هايی پيش پای او هموار می کند تا با همان خدايی که به وضوح آن را اثبات کرده است، رابطه نزديک برقرار نموده، انبساطی فراتر از انبساطها و ابتهاجی فوق ابتهاج ها نصيب آدمی کند.
ب) ارتباط فطری
. انسان در اين ارتباط، علاوه بر به دست آوردن معرفت به وجود باری تعالی، با روشنايی بی ابهام و بی نياز از چراغ های روشن شده به وسيله مفاهيم و دلايلی معمولی، با آن مقام شامخ ارتباط برقرار می کند.
برخورداری از اين نيروی فطری و پاک و روشن، به طهارت و صفای درونی مشروط است که از گرفتاری فطرت به آلودگی ها جلوگيری کند.
ج) ارتباط قلبی
، و به اصطلاح شايع امروزی: ارتباط وجدانی. اين نوع ارتباط غير از آن است که در شماره «ب»، يعنی ارتباط فطری متذکر شديم.
اين نوع دريافت خدا، عميق تر و گسترده تر از دو قسم «الف» و «ب» است، زيرا بقای قداست و فعاليتِ ملکوتی وجدان با وجود ده ها و حتی صدها فعاليت گوناگون و متضاد در درون انسانی بسيار مهم است، و خود از قدرتِ فعالِ وجدان در برابر توفان های مهلک درونِ انسان حکايت می کند؛ در صورتی که فطرت، همان نيروی پاک انسانی است که در امتداد زندگی، تحت تأثير انحراف ها و توفان های تباه کننده روان و جان آدمی زودتر از کار می افتد، اگرچه معدوم نمی شود.
2- دعا به مفهوم خاص آن. متأسفانه اغلب چنين گمان می کنند که ارتباط و تعلق قلبی با خدا، يک نوع مشخص و معين است که در يک جمله می توان آن را بيان کرد، ولی حقيقت اين است که اين گونه اشخاص، اطلاع کاملی از قلب و روابط آن با خدا ندارند.
در لغت عربی، همان گونه که کلمات مختلفی برای ادای انواع روابط با خدا وجود دارد، در فارسی و ديگر لغاتی که دارای فرهنگ نسبتاً غنی هستند نيز چنين تنوعی ديده می شود. در لغت عربی، الفاظ متعددی درباره تعلق مزبور وجود دارد که عبارتند از:
1- دعا 2- تبتل 3- ابتهال 4- تضرع 5- مناجات 6- قنوت 7- ندبه 8- ندا 9- ذکر 10- سجده 11- رکوع 12- تسبيح 13- مسئلت 14- التماس 15- حمد 16- ثنا.
مفهوم هر يک از اين الفاظ، دعا به معنای خاص آن است. در فارسی نيز می توانيم کلمات مختلفی درباره اقسام گوناگون دعا پيدا کنيم که شامل معانی متنوعی از ارتباط دعايی باشد، مانند خواندن، نيايش، کرنش، زاری، راز، نياز و غير آن. اين که ده ها برابر اين گونه الفاظ، توانايی بيانِ انواع و اقسام ارتباطهای قلبی را با خدا نمی تواند بيان کند، صحيح است، زيرا:
هر دل سوزان هزاران راه دارد سوی تو اين همه ره را تو پايانی ندانم کيستی[صائب تبريزی]
متأسفانه روان شناسان متأخر، نه تنها خود را از کشف و بررسی و تحقيق در اين علم درباره انواع ارتباطها محروم کرده اند، بلکه گاهی چهره مخالف با اين ارتباطها به عنوان اين که علم راهی به آنها ندارد، به خود گرفته و ظلمات جهان هستی را با وصل کردن به تاريکی های درون خود، صد چندان کرده اند.
در نتيجه، به جای بهره برداری از دل و وجدان و عقل عملی و صدها روابط بسيار والای آنها با خداوند متعال، دم از گوشت و خون و اعصاب و رگ و پيه زده اند. به اين ترتيب، علوم انسانی را به حد نصاب جهل مهلک رسانده اند و خود را نيز قهرمانان علم و معرفت بشری تلقی نموده، و خودشان هم باور کرده اند.
متزلزل نشدن اهميت و اصالت دعا با بی اعتنايی بی خبران
با توجه به عموميت پديده دعا در ميان همه اقوام و ملل از قديم ترين تاريخ حيات بشری تاکنون، و با توجه به انواع دعاهايی که انسان در ارتباط با خداوند سبحان به جا آورده است، می توان گفت اين پديده ای بسيار ريشه دار و مهم است که بی اعتنايی ظاهری عده ای از مردم ناآگاه، هيچ تزلزلی در اصالت و اهميت آن وارد نمی کند.
ممکن است عده ای از مردم، بلکه همه آنها، گاهی دعا و نيايش را با پديده آرزو و تمنا اشتباه گرفته، چنين گمان کنند که آرزويی طبيعی در دل آنان درباره خود يا ديگران به وجود آمده و ارتباطی با خدا برقرار نشده است.
اغلب کسانی که نمی خواهند در زندگی خود تأثير خدا را به حساب بياورند، به اين کلمه دل خوش می کنند؛ در صورتی که اگر درست بينديشند، خواهند ديد که مغز آدمی همواره زمانی به آرزو متوسل می شود که همه اسباب و مقتضيات مورد آرزو، محقق نيست. در حقيقت، آنان با کلمه «آرزو» می خواهند عوامل محاسبه نشده و آنچه را که در موقعيت فعلی وجود ندارد، روزی دست يافتنی، قابل تحقق و در عمل قابل وصول شود.
بديهی است که اگرچه بخشی از آرزوها، با نظر به امکان پذير بودن مقدمات و عواملِ تحقق مقصودی که مورد آرزوست، مستند به وضع روانی خود انسان است و هيچ توجهی به ماورای طبيعت ندارد، ولی بخشی ديگر از آرزوها هستند که از ديدگاه آرزوکننده، تحقق آنها به عوامل و علل نامعلومی مستند است که ريشه ماورای طبيعی دارند.
از طرف ديگر، انسان ها در مواقع اضطراری، بدون اختيار و آگاهی مشروح، به موجودی متوجه می شوند که سلطه مطلق بر همه هستی داشته، می تواند آن اضطرار را مرتفع کند. اين حقيقتی ثابت است که به هيچ وجه قابل انکار نيست، و اگر آن روزنه اميد به ماورای طبيعت نبود، تلفات انسان ها در مواقع اضطرار و تنگناهای تحمل ناپذير زندگی، قابل شمارش نبود.
ناگفته نماند که اين حالت روحی (اضطرار و تنگناهای زندگی که موجب توجه به ماورای طبيعت می شود)، در ميان عده ای از افراد که به ماورای طبيعت اعتقادی ندارند، در معرض بررسی و تحقيق قرار گرفته است. يعنی از آنان پرسيده شده که شما در چنين حالتی چه می کنيد؟ آنان پاسخ داده اند: در اين هنگام، به شانس و بخت روی می آوريم.
بديهی است خود شانس و بخت که تصوير خيالی فوق جريان های علمی است، نمی تواند به عنوان يک حقيقت واقعی در واقعيات زندگی تأثيری داشته باشد. بنا بر اين، اگر درباره شانس و بخت در اين هنگام به طور صحيح تحقيق شود، همان عامل بجا آورنده اميد است که صفتی از صفات خداوندی است.
مفهوم عام دعا: قرار گرفتن بی نهايت کوچک ناقص در ارتباط با بی نهايت بزرگِ کامل
اگر کسی اين حالت بسيار رايج در بنی نوع انسان ها را منکر شود، يا در آن ترديد کند و به دلايل و شواهد قانع کننده برای اثبات اين پديده توجهی نداشته باشد، چنين شخصی به خودپرستی مبتلا شده است و می گويد: هر چيزی را که من درنيابم و آن را نبينم، نخواهم پذيرفت. ما با چنين فردی سخنی برای گفتن نداريم، زيرا او در مسير خودپرستی تا انکار وجود خويشتن می تواند پيش برود؛ چنان که نيهيليست ها (پوچ گرايان) اين راه را پيش گرفتند.
در اين باره بايد با تحليل علمی، ناتوانی چنين اشخاصی را در برقراری ارتباط مزبور بررسی کرد. اينان دارای يکی از سه مشکل زير هستند:
الف) ممکن است آنها خود را نيازمند و ناقص نبينند. به يقين، اگر کسی از همه ابعاد و سطوح موجوديت خود باخبر و از کمالات متنوعی که انسان می تواند به آنها متصف شود، اطلاعی داشته باشد و اشتياق درونی خود را به کمالات دريابد، و از طرف ديگر، وابستگی ها و نيازهای بی شمار خود را نيز درک کند، محال است به حقارت و نقص خود در اين جهان باعظمت پی نبرد و از ناتوانی خود در وصول به آنچه که برای خود، کمال و مرتفع کننده نيازهای متنوع می داند، آگاه نشود. خلاصه، می توان گفت کسی که خود را در اين دنيا بی نياز و مستقل و کامل می بيند، به نوعی خودبزرگ بينی مبتلاست که به هر نحو ممکن، تا وقت نگذشته و فرصت از دست نرفته است، بايد خود را به معلمان و مربيان شايسته عرضه کند تا او را برای خود معرفی کنند و موجوديتش را به او بفهمانند.
ب) ممکن است آنها حقيقتی را به عنوان کمال مطلق دريافت نکنند. اين که گفتيم «دريافت نکنند»، برای آن است که اگر انسانی واقعاً بتواند کمال مطلق را به عنوان موجود کامل و آفريننده هستی و بی نياز مطلق دريافت کند، حتماً وجود او را تصديق خواهد کرد و احتياجی به دليل مستقل برای اثباتِ هستی او نخواهد داشت. اين مطلب در يکی از مباحث ابيات نظامی بررسی خواهد شد.
اين گونه اشخاص، برای وصول به اين سعادت عظمی که کمال يابی ناميده می شود، هيچ عذری نمی توانند بياورند، مگر اين که واقعاً به نوعی اختلال مغزی يا روانی دچار باشند. آيا ساده تر از مفهوم «خدا» در ميان همه مفاهيمی که انسان ها با آنها سروکار دارند، می توان پيدا کرد؟
اين گونه اشخاص، دست کم بايد به دلايل ده گانه اثبات وجود خدا که همه صاحب نظران اقوام و مللِ دارای فرهنگ، از آنها آگاه هستند، رجوع کنند.
اگر ناتوانی ذهن آنان مانع از درک آن دلايل باشد- که چنين چيزی امکان ناپذير است- می توانند ذهن خود را با تمرين در دريافت حقايق کلی و مطلق در شئون زندگی، مانند زيبايی، عدل، احساس تکليف و مسئوليت که بدون پذيرش آن موجود کامل- که منبع و ملاک اين حقايق مهم است- برای دريافت مفهوم خدا آماده کنند.
ج) احتمال سوم اين است که امکان ارتباط ميان خود و خدا را امکان پذير ندانند و بگويند:
اولًا، اگرچه ما انسان ها موجوداتی نيازمند و ناقص هستيم و خداوند متعال اکمل موجودات است و همه موجودات آفريده او هستند، ولی ما انسان ها توانايی برقرار کردن ارتباط با آن موجود اکمل را نداريم. اينان بايد به اين حقيقت توجه کنند که ذهن آدمی و فعاليت های آن در مقابل «من» که از نظر عظمت به هيچ وجه قابل مقايسه با ذهن نيست، قادر است ارتباط بسيار نزديکی با «من» برقرار نمايد و «من» را که می تواند در جهان هستی تا بی نهايت تأثير داشته باشد، نزديک ترين تکيه گاه خود تلقی کند.
ثانياً، اگر کسی از آلودگی های حيوانی مبرا باشد و بتواند ذهن خود را از تخيلات و توهمات بی اساس پاک کند، خواهد ديد که روشن ترين مفهومی که به درون او راه می يابد، مفهوم خداوند متعال است. اين که گفته شده است:
«شدتِ روشنايی مفهوم خدا موجب تاريکی آن شده»، حقيقتی کاملًا صحيح است. همان گونه که وساطت نور در ديدن اشيا و رنگ ها به قدری بديهی است که به هيچ وجه به آن توجه نمی شود؛ به طوری که اگر از انسانی که در حال تماشای يک رنگ است، بپرسيد: چه می بينی؟ به طور قطع، خواهد گفت:
رنگ را تماشا می کنم و رنگ را می بينم. در صورتی که اصلًا بدون ديدن نور، نه رنگی را می توان ديد و نه ساير شکل ها و نمودها را، ولی از شدت بداهت، هيچ گونه توجه مستقلی به نور صورت نمی گيرد؛ حتی بيننده توجه آگاهانه به نگرش در خود آيينه را نيز که صورت را نشان می دهد، ندارد. او فقط صورت را می بيند.
برقرار شدن ارتباط نيايشی با خدا، به معنای حذف هستی و واقعيات مربوط به آن نيست، بلکه به معنای قرار گرفتن موجودات در موقعيتِ حقيقی خود است.
شايد بعضی از ناآگاهان از پديده دعا و نيايش و مناجات چنين گمان کنند که انسان در حال دعا و نيايش، همه واقعيات را، غير از خداوند متعال که در حال ارتباط با اوست، از واقعيت حذف می کند. اين امر، خلاف واقع است.
پاسخ اين اعتراض چنين است: انسان در حال دعا، چون که عظمت و نزديکی خداوند را با خويشتن احساس می کند، در نظر او، ديگر واقعيات استقلال و استغنای خود را از دست می دهد و به واقعياتی شفاف مبدل می شود که اشعه عظمت الهی را نشان می دهد. به عبارتی ديگر: چنان نيست که انسان در حال دعا واقعيات را از صفحه هستی محو و نابود می کند، بلکه موقعيتِ حقيقی آنها را در برابر وجود خداوندی که همه آنها را احاطه کرده، و تحت مشيت بالغه الهی هستند، نشان می دهد. همان گونه که شما وقتی به جهت تمرکز قوای دماغی درباره موضوعی، آن را با همه ابعاد وجود خود دريافت می کنيد، در اين هنگام، اعضای کالبد شما موقعيت خود را از ديدگاه روحی شما آن چنان که هستند، درمی يابند و حقارت خود را در برابر کار روح و تمرکزی که در قوای دماغی شما به وجود آمده است، نشان می دهند.
تسليم محض و حذف کامل اختيار در هنگام دعا و نيايش
يکی از مختصات بسيار مهم حالت دعا و نيايش با خداوند متعال اين است که انسان خود را تسليم مشيت و حکمت خداوند می کند و هيچ گونه اختياری، بلکه هيچ گونه موجوديتی در خود نمی بيند. به نظر می رسد، اين جريان شگفت انگيز با همه مقدمات و نتايجی که در بر دارد، در اختيار انسان نيست. آنچه در اختيار آدمی است، تکميل دريافت عظمت خدا و اين که او هيچ گونه بخل و امساکی درباره بندگان خود ندارد، و اين که بايد در برابر او از هر گونه استقلال در موجوديت و احساس استغنا دست برداشته، خود را تسليم محض آن ذات اقدس کند، اما اين که پس از اين فعاليت های روانی چه پيش خواهد آمد و ماهيت آنها چيست، و آيا ممکن است آنها را تشديد کرد يا نه، از درک و اختيار انسان بيرون است.
شگفت انگيزترين حالات روحی انسان هنگام دعا اين است که پس از به وجود آمدن ارتباط که خود به هيچ وجه قابل تعريف و توصيف و تفهيم نيست، و پس از استجابت دعا، هر اندازه هم که موضوع بسيار بزرگ و مهم باشد، در مقابل عظمت آن حالت به قدری ناچيز می نمايد که بزرگی و اهميت خود را از دست می دهد.
اين حالت بسيار شگفت انگيز که هنگام استجابت دعا به وجود می آيد، همان گونه که گفتيم، به هيچ وجه قابل تعريف و توصيف نيست، و تا خود انسان از آن حالت برخوردار نشود، نمی تواند با توصيف و تعريف ديگران آن را کاملًا درک کند. اين حالت به قدری با عظمت است که اگر همه دنيا هنگام بروز چنان حالتی به انسان واگذار شود، نه تنها انسان تعجبی نمی کند، بلکه از دريافتی برخوردار می شود که می تواند به خويشتن بگويد: اين دنيا که نصيب من شده، به عنوان نتيجه ای معلولِ آن حالت دعا يا نيايش، چيز شايان توجهی نيست. پس از گذشتن آن حالت، هر زمان که آن حالت به ياد می آيد- که البته عين آن حالت نخواهد بود، بلکه سايه مفهومی از آن است- تأسفی از زوال و انقراض آن حالت به انسان دست می دهد و نمی داند که چه بايد انجام دهد تا بار ديگر آن حالت در درون او بروز کند.
با توجه به عظمت آن حالت که هنگام تأثير دعا و استجابت در درون انسان به وجود می آيد، اگر نيايش گر از معرفتی بالا برخوردار باشد، انسان آرزو می کند که اگر خواسته او در اين حالتِ روحانی والا عملی نمی شد و تنها خود آن حالت به وجود می آمد، او پاداش خود را از رياضت و تسليم و دادن اختيار از دست گرفته بود. به نظر می رسد، اين همان جريانِ روانی آدمی است که مولوی در داستان کسی که بسيار دعا کرد، ولی به استجابت نرسيد و در نتيجه دعا گفتن را ترک کرد، بيان کرده است:
آن يکی الله می گفتی شبی تا که شيرين گردد از ذکرش لبی
گفت شيطانش خمُش ای سخت رو چند گويی آخر ای بسيار گو؟
اين همه الله گفتی از عتو خود يکی الله را لبيک کو؟
می نيايد يک جواب از پيشِ تخت چند اللَّه می زنی با روی سخت؟
او شکسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خَضِر را در خُضَر
گفت: هين، از ذکر چون وا مانده ای؟ چون پشيمانی از آن کش خوانده ای؟
گفت لبيکم نمی آيد جواب زآن همی ترسم که باشم رد باب
گفت او را که خدا گفت اين به من که برو با او بگو ای ممتحن
نی که آن اللهِ تو لبيک ماست؟ آن نياز و سوز و دردت پيک ماست؟
نی تو را در کار من آورده ام؟ نه که من مشغول ذکرت کرده ام؟
حيله ها و چاره جويی های تو جذبِ ما بود و گشاد آن پای تو
ترس و عشقِ تو کمندِ لطفِ ماست زير هر ياربِّ تو لبيک هاست [1]
يعنی هيچ دعاکننده و نيايش گری نبايد استجابت دعای خود را درباره آن چيزی که از خدا خواسته است، همه مقصود خود تلقی کرده، چنين گمان کند که انسان در حال دعا و نيايش، در حال انجام يک معامله با خداست. به عبارتی ديگر: می خواهد در برابر تضرع و زاری و فعاليت برای انقطاع از همه اسباب و وسايل دنيوی، آنچه را که می خواهد، از خدا بگيرد؛ بلکه بايد متوجه اين لطف و محبت وصف ناپذير خداوند شود که او را شايسته توجه به مقام ربوبی خود فرموده، و اين احسان و لطف را درباره او روا ديده است که آن انسان، نام او (اللَّه) را به زبان بياورد. بنا بر اين، پيش از آن که انسان در مقام دعا برآيد، خداوند متعال درخواست او را پاسخ فرموده و او را برای حضور در بارگاه خود پذيرفته است.
با توجه به معانی گوناگون و حقايق نهفته در دعا و نيايش و مناجات، اشکالات و ابهامات افراد بی اطلاع برطرف می شود.
مهم ترين اشکالی که درباره پديده دعا موجب ترديد يا انکار صحت آن شده، اشکالی است که برخی از کسانی که به صاحبان انديشه و نظر معروف شده اند، بر عرصه افکار مردم معمولی وارد کرده اند. آن اشکال اين است که: جهان هستی جلوه گاه قانون است و حتی ذره ای ناچيز را نمی توان پيدا کرد که بتواند برکنار از قانون وجود داشته باشد. بنا بر اين، آنچه را که يک انسان به وسيله دعا از خدا می خواهد، اگر مطابق قانون باشد که خواستنِ نيازی نيست، و اگر مطابق قانون نباشد، چون که خواستنِ چيزی مخالف قانون نمی تواند آن را قانونی و قابل تحقق کند، در اين صورت، دعا پديده ای ناصحيح خواهد بود که از ناتوانی و ترس و بيم ناشی می شود.
بايد گفت اين اشکال ناشی از آن است که واردکننده اشکال نمی داند که نظام کارگاه جهان باز است نه بسته، اگرچه برای ما موجوداتی که در ميان اين کيهان بزرگ زندگی می کنيم، نمايشِ نظامِ بسته را دارد. همان گونه که هر يک از اجزای کالبد مادی ما، خود را در مجموعه همه اجزای مادی بدن ما در يک نظامِ بسته می بيند، ولی کاملًا بديهی است که هر يک از همين اجزا و مجموع آنها در رابطه با شخصيت انسانی که مديريت موجوديت مادی و اجزای درونی و برونی را به عهده دارد، در نظامی باز قرار گرفته است. يعنی شخصيت انسانی، با توجه به نيروها و استعدادهای بسياری که دارد، می تواند در آن اجزا، پديده ها و فعاليت های بی شمار به وجود بياورد.
به چند بيت زير دقت کنيم:
چيست نشانی آنْک، هست جهانی دگر نو شدن حال ها، رفتن اين کهنه هاست
روزِ نو و شام نو، باغِ نو و دامِ نو هر نَفَس انديشه نو، نو خوشی و نو عناست
عالَم چون آبِ جوست، بسته نمايد، وليک می رود و می رسد نو نو، اين از کجاست؟
نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود؟ گرنه ورای نظر، عالَمِ بی انتهاست [2]
همان گونه که در بيت سوم ملاحظه می شود، اين حقيقتِ بزرگ بازگو شده است که نظام کارگاه هستی، از نظر نمايش ظاهری و طبيعی، خود را بسته نشان می دهد، ولی با توجه به استمرارِ دايمی دگرگونی و تجددها که در همه اجزای جهان هستی حکم فرماست، اثبات می شود که آن روی اين کائنات که به عامل فوق طبيعت وابسته است، دارای نظام (سيستم) باز است.
هزار نقش برآرَد زمانه و نبود يکی چنان که در آيينه تصور ماست[حافظ]
نه از آن جهت است که بشر در نادانی مطلق در شئون و حوادث زندگی خود به سر می بَرَد و نمی تواند به هيچ چيز علم پيدا کند، بلکه بدان جهت که:
آن نمی دانست عقلِ پای سست که سبو دايم ز جو نايد درست [3]
اگر واقعيت چنان بود که حوادث و وقايع سرگذشت بشر که تاريخ او را تشکيل می دهد، مطابق دانستنی ها و اراده ها و تصميم های او صورت می گرفت، قطعاً تاريخ بشر مسير ديگری می پيمود که برای ما به هيچ وجه کيفيت آن قابل تصور و حدس نيست. تنها به عنوان يک مثال جزئی، آن ابر پر باران را به ياد بياوريم که بدون محاسبه های ناپلئون بناپارت در نقشه و اراده جنگی که او می خواست آن را عليه انگليس و آلمان، به سرداری دوک ولينگتون و بلوخر شروع کند، بر دره واترلو باريدن گرفت و اسباب شکست ناپلئون را که به قول بعضی از صاحب نظران، تغيير سرنوشت اروپا را به دنبال داشت، چنان فراهم آورد که هيچ يک از اسلحه ها و فرماندهی های جنگی از عهده آن برنمی آمد.
به نظر می رسد، اگر بخواهيم حوادث تاريخی را که موجباتِ دگرگونی وضعِ سرگذشتِ بشر در گذشته و حتی در دوران حاضر شده است- با اين که هر گونه انديشه و اراده و تصميم و آمادگی وسايل، خلاف آنچه را که اتفاق افتاده است، ايجاب می کرد- جمع آوری کنيم، بدون ترديد بايد مجلداتی درباره اين جريان ها تأليف کنيم.
به اين ترتيب، بايد به مضامين جملات بالا تنها به عنوان يک شعرِ ادبی محض ننگريم، بلکه سراغ واقعيت های تاريخ را بگيريم و خود را از ساده نگری هايی که گاهی باعث شرمندگی می شود، نجات دهيم.
البته لازمه اين حقيقت اين نيست که ما دست روی دست بگذاريم و منتظر حادثه ای باشيم، بلکه بايد بيشترين تلاش خود را برای ساختن يک زندگی معقول به کار بيندازيم و راه خود را در سنگلاخ حوادث و فراز و نشيب های علل و معلولات طبيعی و قراردادی سپری کنيم، ولی اين حقيقت را فراموش نکنيم که باز بودن نظام جهان هستی از يک طرف، و باز بودن نظام خواسته ها و تفکرات درونی ما انسان ها از طرف ديگر، برای ما اثبات کرده است که:
از قضا سرکنگبين صفرا فزود روغن بادام خشکی می نمود
از هليله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد هم چو نفت [4]
خلاصه، منظور از اين که دعا ممکن است مستجاب شود، آن نيست که انسان می تواند به وسيله دعا قانون هستی را بر هم زند، بلکه با توجه به معنای قانون هستی که می گويد: «آدمی با به جريان انداختن نيروی عالی روحی می تواند از عوامل پشت پرده نظامِ بسته کائنات بهره برداری کند»، در عين قانون گرايی، تکاپو هم می کند. نهايت امر، فعاليت روح در حال دعا و نيايش برای بهره برداری مزبور نيز يکی از مهم ترين قوانين حاکم بر هستی است.
يکی ديگر از اشکال هايی که درباره دعا گفته شده، اين است که تکيه بر دعا باعث می شود مردم ارزش و عظمت و ضرورت کار و کوشش را فراموش کنند، و اين به تنهايی برای از بين بردن شئون حياتی يک جامعه کافی است.
اين اعتراض هم از بی اطلاعی از منابع اصيل اسلامی ناشی می شود که دستور و توصيه آن به کار و تلاش، تا حدی است که واقعاً بالاتر از آن را نمی توان تصور کرد. اگر کسی درباره اين موضوع به منابع قرآنی و حديث مراجعه کند، به اين نتيجه می رسد که اگر کسی با تکيه به پديده دعا، دست از کار و کوشش و حرکت و جنبش بردارد، نه تنها به خويشتن و به جامعه ای که در آن زندگی می کند، خيانت کرده، بلکه با حکمت و مشيت بالغه خداوندی نيز که مبنای بقای حيات انسان ها را کار و کوشش قرار داده و آن را با شديدترين وجه مورد دستور قرار داده، به مبارزه برخاسته است.
معنای دعا، همان گونه که از منابع اسلامی برمی آيد، مفهومی بسيار وسيع است که شامل چکش زدن در کارگاه ها و بيل زدن در مزارع و تلاش در مراکز علمی و تحقيق در آزمايشگاه ها برای کشف واقعيات هستی، برای استخدام آنها در تحقق بخشيدن به حيات معقول انسان است.
برخی از ساده لوحان گمان می کنند که لازمه تکيه بر دعا، از کار انداختن نيروهای مغزی و روانی است که بايد در تحقق بخشيدن به زندگی مطلوب در اين دنيا به کار بيفتد. اين اعتراض هم ناشی از بی اطلاعی اسف انگيز است.
در اين مورد، به چند بيت زير توجه کنيد تا با تفسير و درک معنای آنها، اين اعتراض هم برطرف شود:
اين قدر گفتيم، باقی فکر کن فکر اگر جامد بود، رَو ذکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز ذکر را خورشيدِ اين افسرده ساز
اصل خود جذب است، ليک ای خواجه تاش کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش
زآن که ترک کار چون نازی بود ناز کی در خوردِ جانبازی بود؟
نی قبول انديش، نی ردّ ای غلام امر را و نهی را می بين مدام
مرغِ جذبه ناگهان پرّد ز عُش چون که ديدی صبح، شمع آن گه بکش
چشم ها چون شد گذاره نورِ اوست مغزها می بيند او در عينِ پوست
بيند اندر ذره خورشيدِ بقا بيند اندر قطره کل بحر را[5]
مولوی در اين ابيات، عالی ترين تحقيق را درباره دعا و ذکر و انديشه های رسمی بيان کرده است. او می گويد: ما مطالبی را که بايد درباره موضوع مورد بحث بيان کنيم، به قدر امکان مطرح کرديم؛ اکنون نوبت انديشه توست؛ برو بينديش و عالی ترين نيروی مغز را که همان تفکر است، به کار بينداز، ولی گاهی تفکر آدمی کند و راکد می شود و مانند يک شئ جامد بی حرکت می مانَد. در اين هنگام، مبادا يأس و نوميدی، مغز و روان تو را فرا گيرد، بلکه در اين موقع به خدا رو کن و به ذکر او مشغول باش. اين که می گويم به ذکر و دعا بپرداز، نه برای آن است که به وسيله ذکر و دعا، يک پديده خلاف قانون در عرصه هستی به وجود می آيد، بلکه آن ذکر و دعا موجب می شود کارگاه مغز تو که به وسيله عواملی مختلف به رکود کشانده شده است، به حرکت درآيد و فعاليت قانونی خود را از نو شروع کند؛ همانند خورشيد که وقتی شعاع خود را بر جاندارانی بيندازد که از نبودِ گرما و شعاع خورشيد، افسرده شده و بی حرکت افتاده اند، آن جانداران به حرکت و جنب و جوش درمی آيند و جريان قانونی خود را پيش می گيرند.
اگر درباره فکر و ذکر بيشتر دقت کنيم، به اين نتيجه می رسيم: انديشه، قيافه رو به طبيعتِ ذکر است، و ذکر، قيافه رو به ماورای طبيعتِ انديشه است.
اگر به اين اصل مهم توجه داشته باشيم که انديشه وسيله ارتباطِ اکتشافی انسان با واقعيت هاست که جلوه گاه مشيت الهی است، به اين نتيجه می رسيم که هر انديشه واقع ياب، نوعی ارتباط با خداست. به يقين، ذکر خداوند که خود حرف و کلمه لفظی نيست، بلکه بيان کردن خدا و اوصاف جلال و جمال اوست، نوعی ديگر از ارتباط با اوست؛ با اين تفاوت که انديشه در حال واقع يابی ها، نخست به واقعيات جهان هستی متعلق می شود، سپس با يک آگاهی روحی و عقلانی رهسپار مبدأ اعلای جهان هستی می شود؛ در صورتی که ذکر خداوندی، نخست راه انديشه را به بارگاه مبدأ اعلا می گشايد، سپس به سوی جهان هستی سرازير می شود.[6]
مولوی سپس می گويد: اگرچه اصلِ اساسی ارتباط انسان با خدا، ارتباط جذبه ای است و جذبه است که خوشايندترين حالات روانی را برای انسان به وجود می آورد، ولی تو ای انسان! نبايد آن را مطلوب خود قرار داده، از کار و تلاش بازبمانی، زيرا ترک کار، غوطه خوردن در ناز و نعمت است که در اين دنيا که جايگاه تلاش و تکاپوی جدی است، معنايی ندارد. حتی تو ای انسان! در اين فکر نباش که آيا خداوند ذکر و دعا و نماز و ديگر اطاعات تو را قبول يا رد کرده است. تو تکليف خود را انجام بده. تو با تکيه به اصلِ حيات بخشِ احساسِ مسئوليت، راه خود را پيش گير و برو. البته در اين تکاپوهای مخلصانه، ممکن است لحظاتی برسد که مرغ جذبه از آشيانه خود برخيزد و بر دل تو بنشيند. در آن لحظات است که بامداد روح تو فرا رسيده است و ديگر به نور ناچيز شمع نيازی نخواهی داشت.
نيايش ها و مناجات ها، اساسی ترين عوامل هستی شناسی و خدايابی
معمولًا مردم عادی از دعا، مقصودی جز خواستن و برطرف شدن نيازها درک نمی کنند. متأسفانه حتی آن گروه از انديشمندانی که همواره پايه های تحقيق خود را بر کارها و عادات و رسوم مردم عامی مبتنی می کنند، در تفسير و توجيه کارهای خود، از پندارهای عاميانه فراتر نمی روند. شايد بعضی از آنان هرگز به نيايش ها و مناجات هايی که پيشتازان سازنده فرهنگ و حيات معقول بشريت داشته اند، توجه نکردند که ببينند محتوای آنها چيست و چگونه عالی ترين مضامين انسان شناسی و هستی شناسی و خدايابی، در همان نيايش ها و مناجات ها تضمين شده است!
با وجود اهميتی که در دين مقدس اسلام به دعا و نيايش و ذکر و مناجات و انواع ديگر از ارتباطهای جاذبه ای داده شده، از اين موضوع نبايد با مسامحه و مانند ديگر پديده ها گذشت. اصولِ کلی ارتباط با خداوند متعال که حالت انجذاب به آن وجود مقدس را دارد، از اين قرار است:
1- دعا برای برآورده شدن احتياج ها. شيوع اين نوع دعا و التماس و مسئلت از درگاه خداوند متعال، و استجابت آن با الطاف و عنايات آن مقام شامخ، به قدری فراوان است که اگر يک برهه از زمان محدود را که دعاهای يک جامعه محدود در آن برهه به استجابت رسيده، جمع آوری کنيم، می توانيم يک مجلد کتاب با صفحات بسيار بنويسيم.
2- نيايش، به اين معنی که انسان نعمت های مادی و معنوی آن ذات اقدس و عظمت آن نعمت ها را متذکر شده، سپس مشغول سپاس گزاری از او می شود؛ اين حالت، يکی از ارتباطهای نيايشی بسيار مهم است و خود انسان به خوبی درک می کند که در اين حال چه آرامشِ روحی شگفت انگيزی به او دست می دهد. در بعضی از آيات شريفه، چنين آمده است که اين گونه نيايش، موجب افزايش نعمت الهی می شود. علاوه بر اين، همان گونه که اشاره کرديم، موجبِ انبساطِ روحی بسيار عالی می شود. البته گاهی اين انبساطها برای انسان های کمال يافته، مهم تر از خود آن نعمت های مادی است که انگيزه نيايش آنها بوده است.
3- نيايش به معنای توجه کامل به خداوند سبحان و متمرکز کردن قوای مغزی و روانی به آن موجود برين، با برخورداری از اين احساس که شعاعِ ربوبی خداوندی او را در بر گرفته است، بدون اين که اين حالت موجب طرح خود باشد؛ يعنی بدون اين که نيايش گر، حالت مزبور را آرايشی برای ذات خود تلقی کند. بهترين عبارت در اين باره، جمله ای است از ابن سينا که می گويد:
أَلِالْتِفاتُ الی ما تُنَزِّهَ عَنْهُ شُغْلٌ وَاْلِاعْتِدادُ بِما هُوَ طَوْعٌ مِنَ النَّفْسِ عَجْزٌ وَالتَّبَجُّحُ بِزِيْنَةِ الَّذّاتِ مِنْ حَيْثِ هِی الذّاتُ وَ انْ کانَ بِالْحَقِّ تَيْهٌ وَاْلِاقْبالُ بِالْکلِّيَّةِ عَلَی الْحَقِّ خَلاص.[7] التفات (تمايل) به آن امور دنيوی که عارف بايد از آن ها منزه باشد، موجب اشتغال روح به علايق دنيوی می شود، و اعتنا به اطاعت نفس، ناتوانی است، و سُرور و ابتهاج به آرايش ذات- به جهت عرفان- اگرچه آن آرايش به جهت تخيل ارتباط با حق- جل و علا- باشد، گمراهی است. و فقط روی نمودن با تمام ذات به بارگاه حق، رها شدن از ماسِوای حق است.
4- نيايش به معنای قرار گرفتن در جذبه صفات جماليه و جلاليه خداوندی.
انسان در اين موقع احساس می کند که اشعه ای از آن صفات به درون او می تابد. او در اين حالت، شديدترين انبساط را در خود درمی يابد که با هيچ کلمه ای نمی توان آن را بيان کرد. ابتهاجی که از اين حالت نيايش و مناجات در درون انسان به وجود می آيد، او را در موقعيتی فوق همه هستی قرار می دهد. البته اگر اين حالت در انسان هايی به وجود بيايد که ظرفيت دريافت آن را ندارند، فشار و تحمل سختی را در خود مشاهده می کنند، که می خواهند در همان موقع کالبد خود را بشکافند و از قفس تن پرواز کنند. از اين رو، بيشتر کسانی که در حال نيايش و مناجات به اين موقعيت می رسند و قدرت رهايی از کالبد بدن را ندارند، می خواهند از آن حالتِ تحمل ناپذير منصرف شوند.
5- انديشه در آيات و نمودهای اراده و مشيت خداوندی در جهان هستی که از معرفت ابتدايی شروع می شود و گاهی به معارف عالی تر و ناب تر می رسد.
6- حالت دريافت نقص و نياز خود به کمالات و خيرات، و بيان اشتياق به وصل آنها. اين حالت بسيار زيبا، معلول اشتياق جدی به تکميل نفس در اين زندگی است. اگر کسی خود را از اين فعاليتِ روحی بسيار شريف محروم کند، نه تنها از عالی ترين انبساط و ابتهاج روانی بی بهره مانده است، بلکه هرگز از عظمت کمالات برخوردار نخواهد بود.
هر کسی کاو دور ماند از اصلِ خويش باز جويد روزگار وصل خويش [8]
به راستی، اگر آدمی در اين دنيا آرزويی درباره تغيير موقعيت خود به موقعيت های بالاتر نداشته باشد، چه آرزوی معقول و تحسين برانگيزی در سر خواهد داشت؟
7- ارتباط انابه (توبه) و بازگشت به عرصه عبوديت و حضور در بارگاه الهی که به دليل ارتکاب خطا و معصيت، از حرکت در آن عرصه محروم مانده بود.
[1] - مثنوى معنوى، دفتر سوم.
[2] - ديوان شمس تبريزى ..
[3] - مثنوى معنوى، دفتر چهارم
[4] - مثنوى معنوى، دفتر اول.
[5] - مثنوى معنوى، دفتر ششم.
[6] - ر. ك: جعفرى، محمدتقى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 13، صص 509- 504.
[7] - الاشارات و التنبيهات، تنبيه 4، نمط نهم، ص 388.
[8] - مثنوى معنوى، دفتر اول ..