معلوم است شیطان اراده و پشت کار خوبی داشته که توانسته خودش را با این که از جنس آتش است، در اثر عبادات به مقام قدس برساند، ولی بعد از مقابل شدن با آدم و سجده نکردن بر او، آن انرژی و قدرت و پشت کار را سعی می کند در جهت گمراهی آدم ها صرف کند، با علمی که از ظرائف سلوک الی الله دارد و خودش پیچ و خم این راه را می داند. حالا او در شرایط هبوط مثل آتشی است که هرچه می سوزاند قوت می گیرد، آن هم در بیشترسوزاندن. یعنی هرچه در خانة قلب کسی بیشتر وارد شود، بیشتر فتنه و فساد راه می اندازد. درست است که هیچ وقت آتش نمی تواند نور را بسوزاند، ولی ما که هنوز همة وجودمان نور نشده است.
تکبر شیطان باعث شد که دیگر نتواند نسیم عالم قدس را بچشد. «هبوط» یعنی محروم شدن از حضور در عالم معنا. ما گاهی با عصیان - اعم از گناه صغیره یا کبیره- به یک نحوه هبوط گرفتار شده ایم، نه تنها گناهِ علنی حتی یک نگاه به خود و خود را پسندیدن و خود را خواستن، عامل بسته شدن نور دریچة غیب بر قلب ما می شود، و دیگر از آن ارتباطِ راحتی که با خدا داشتیم محروم می شویم - این مشکل در نماز خود را خوب می نمایاند- با یک تکبر جزیی، به همان اندازه که تکبر واقع شود، نظر به عالم معنا را به انسان نمی دهند، یا با یک نگاه به نامحرم، به همان اندازه دریچة غیب را به روی خود بستید.
«پس در واقع ابلیس بر خدا تکبّر ورزید و جریان پذیرش ملائکه و تمرّد ابلیس در عین این که تشریعی بود، در عین حال از یک جریان تکوینی و روابط حقیقی که بین انسان و ملائکه و بین انسان و ابلیس هست، خبر می دهد».
علامه طباطبایی«رحمة الله علیه»: اصلاً بنا نبود که ملائکه و شیطان به خاک سجده کنند، بنا بود به روح آدم که جلوه ای از «روح» است سجده کنند که آن روح، مقرب ترین مخلوق خدا است و از آن حقیقت متعالی در آدم جلوه کرده است و قرآن می فرماید: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روُحِی» من در کالبد آدم از روح خودم دمیدم و به ملائکه و شیطان گفتم به این مقام سجده کنید
آنچه را به یکی از زنان یا مردان دادیم که از آن جهت موجب برتری او می شود، دیگری آن را آرزو نکند و آن را نخواهد، برای مرد نصیبی است از آنچه کسب کرده و برای زن هم نصیبی است از آنچه کسب کرده، هرکدام از شما از خداوند کمال همانی را که نصیبش کرده است بخواهد و بدانید که خداوند بر هرچیزی عالم است.
ای شیطان! چه چیز مانع تو شد که وقتی به تو امر کردم سجده کنی، سجده نکردی؟ شیطان در جواب گفت: من از او بهترم، مرا از آتش خلق کردی و او را از گِل.
«و امر به سجده، هم به ابلیس و هم به ملائکه، امر واحدی بود و چون امر به ملائکه به جهت آن که معصیت برای ملائکه معنی ندارد نمی تواند امری مولوی باشد، پس امر به ابلیس هم مولوی نیست».
«خلافت آدم در حقیقت خلافت جمیع بشریت بوده و سجده و خضوع ملائکه هم برای عالم بشریت واقع شده و می شود و آدم نمونه کامل انسانیت بود و در واقع نماینده انسان ها به شمار می آید».
قرآن چگونه از طریق توجه به جایگاه زندگی زمینی مان، ما را نجات می دهد. آیا ما واقعاً نباید خجالت بکشیم که با قرآن همنشین باشیم ولی مثل کسانی فکر کنیم که هیچ ارتباطی با قرآن ندارند و به این همه هدایت های روشنگرانه بی توجه باشیم!؟ چرا ما جزء آن «قَلیلاً ما تَـشْکروُن» نباشیم که براساس هدفی که خدا برای ما تعیین کرده است زندگی کنیم؟ مگر ما را مفتخر به تدبر در این آیات مربوط به هدف حیات زمینی نکرد؟