رفتن به محتوای اصلی
روتیتر
استاد اصغر طاهرزاده؛

خلافت آدم، خلافت جمیع بشریت

تاریخ انتشار:
خلافت آدمیت

علامه طباطبایی«رحمة الله علیه» در ذیل همین آیات می فرمایند:
«خلافت آدم در حقیقت خلافت جمیع بشریت بوده و سجده و خضوع ملائکه هم برای عالم بشریت واقع شده و می شود و آدم نمونه کامل انسانیت بود و در واقع نماینده انسان ها به شمار می آید».

قبلاً بحمدالله روی این مسأله به اندازة کافی بحث شد ولی فرمایش ایشان را در ذهنتان نگه دارید که می فرمایند: «آدم در آن مرحله نمونة کامل انسانیت بود»، بدین معنی؛ آدم در تمام ابعادش که در واقعْ همة ماها باشیم در آن صحنه مطرح است نه به عنوان قصة شخص آدم در ابتدای تاریخ. پس همچنان که قبلاً عرض شد داستان آدمیت از این قرار است. مثل این که گوشت همة آدم ها با آتش می سوزد، اما حالا اگر ما گفتیم گوشت انسانی صدهزارسال پیش به وسیله آتش سوخت، یعنی در واقع داریم قصة خودمان را در رابطه با آتش می گوییم که گوشت ما هم می سوزد. نوع سوختن ها فرق می کند، که آن به اقتضاء زمان است، اما ذات گوشت و سوختن آن توسط آتش، کاری به شخص خاص و یا زمان خاص و یا آتش خاص ندارد. ما باید اصل مطلب را بشناسیم. این که می گویند قرآن انسان را حکیم می کند به همین جهت است که انسان از طریق تدبر در قرآن از موارد خاص به حقیقت موضوع سوق داده می شود. حکیم یعنی کسی که اصل و ریشة یک ماجرا را می شناسد، حادثه ها  را فوق زمان و مکان و فوق مورد خاص، بررسی می کند. مثلاً ما می گوییم شما به این فرد ظلم کردید و نظام الهی این گونه است که ظالم را تنبیه می کند. اگر شما در جواب ما بفرمایید: او برادرم بود؛ ما باید متوجه باشیم و شما را هم متوجه کنیم که نسبت شما با شخصی که به او ظلم می کنید، موضوع را عوض نمی کند و ظلم را از ظلم بودن خارج نمی کند. شما اگر به حقِّ کسی تجاوزکردید آن کس غریبه باشد یا خودی، جزای دنیایی و آخرتی آن ظلم را تغییر نمی دهد. آدم های ساده ممکن است این جا فریب بخورند و قاعده و حکم را در زیر پوشش موارد جزیی نادیده بگیرند، ولی انسان حکیم مافوق نسبت ها به اصل موضوع توجه دارد. قرآن کاری می کند که ما به حقیقت مسأله دست  بیابیم. آدم های ساده حقیقت خود و بقیه را به زمان و مکان و سایر نسبت ها متصل می کنند و به همین جهت هم نمی توانند فکر کنند، چون اولین شرط فکر کردن، آزادکردن موضوعِ مورد تفکر است از عوامل زائدی که نقشی در حقیقت شئ ندارند. آیا انسان قرن بیست و یکم با این همه وسایل پیشرفته با انسانِ هزارسال گذشته از جهت انسانیت فرقی دارد؟ آیا پیشرفت تکنولوژی حقیقت انسان را عوض می کند؟ مسلّم عوامل خارجی، حقیقت انسان را تغییر نمی دهد، زیرا حقیقت هر انسانی همان آدمیت است که خدا به ما معرفی می نماید، آن هم با همان دوستی ها و دشمنی هایی که از طریق ملائکه و شیطان در کنار ما است. حال در هر زمانی آن دوستی ها و دشمنی ها، براساس ابزار و شرایط خاص زمان و مکان، ظهور می کند. انسان حکیم اصل آن را می بیند و نه شرایط را، در مسأله قصه آدم، قبل از هبوط باید به حقیقت انسان توجه داشت که آن حقیقت آدمیتِ فوق زمان و مکانِ خاص است.

علامه طباطبایی«رحمة الله علیه» در ادامه می فرمایند:
«نکتة قابل توجه این که: ابلیس و ملائکه همه در یک مقام بودند و آن مقامِ «قدس» است و خطاب هم به آن مقام بود و نه به یک یک افراد».
خطاب خداوند در رابطه با سجده به آدم، خطاب به آن مقام بود که ملائکه بالاصاله در آن مقام قرار داشتند، هرچند موجود دیگر هم می توانست با عبادات مخصوص، خود را در حدّ ملائکه صعود دهد و در آن مقام قرار گیرد. لذا به مقام ملائکه فرمود: به آدم سجده کنید. ملائکه هم که به طور طبیعی در آن مقام بودند، سجده کردند. ابلیس هم به جهت عبادتش به یک قداستی رسیده بود که می توانست در آن مقام جای گیرد و لذا عملاً به او هم خطاب شد به آدم سجده کند، هرچند مقام، مقام ملائکه است. پس در واقع به آن مقام دستور داده شد و گفته شد: ای ملائکه به آدم سجده کنید و همه سجده کردندمگر ابلیس. یعنی باید ابلیس هم سجده می کرد چون در آن مقام قرار داشت، ولی سجده نکرد.

بنا به فرمایش علامه«رحمة الله علیه»:
و به همین جهت به ابلیس خطاب شد: «فَاهْبِط مِنْها فَما یکون لَک اَنْ تَتَکبَّرَ فِیها».[1]
از آن مقام خارج شو؛ جای تو نیست آن جا باشی، آن جا جای تکبّر نیست. تو تکبّر کردی پس باید از مقام ملائکه هبوط کنی. زیرا در واقع مقام ملائکه، مقامی است که به آدم سجده می کند. به عبارت دیگر مقام قدس به مقام آدم سجده می کند.
از طرح این حادثه توسط قرآن این نکته ارزنده فعلاً به دست می آید که آدم اگر در آدمیت خودش محفوظ باشد و تحت تأثیر شیطان قرار نگیرد، تمام ملائکه بر او سجده کرده و دائم بر قلبش نور می دهند. زیرا سجدة ملائکه به آدم بدان معنی است که آن ذوات غیبی نظر به آدم دارند و به او مدد می رسانند. سپس علامه«رحمة الله علیه» می فرمایند:
«و ابلیس با تمرّدش از پوست خود بیرون آمد و فاسق شد «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[2] می فرماید: شیطان بر عکس ملائکه به آدم سجده نکرد، او از جن بود، پس به جهت تمردش از امر پروردگارش خارج شد و فسق ورزید».
امر پروردگارش این بود که به شیطان دستور داده بود به آدم سجـده کن، و او سر باز زد. «فَسَقَ» یعنی از پوست بیرون آمدن، و شیطان با تمرد از امر پروردگارش از پوسته اش که قداست و تعبّد بود، بیرون آمد و نتوانست آن پوسته و شخصیت را برای خود حفظ کند.

-------------------------------------------
[1] - سوره اعراف، آیه 13.
[2] - سوره کهف، آیه 50.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا