اشعار روز هفتم محرم ؛ حضرت علی اصغر علیه السلام - بخش اول
اشعار روز هفتم محرم ؛ حضرت علی اصغر علیه السلام - بخش اول
اشعار روز هفتم محرم را به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، به قلم تنی چند از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.
یاس حرم ز شاخه جدا از سه شعبه شد
کوچکترین شهید فدا از سه شعبه شد
بین گلو و تیر ، که سنخیتی نبود
تکخال عشق بود و دو تا از سه شعبه شد
شش ماه او تمام شد و در منای عشق
قربان سیدالشهداء از سه شعبه شد
وقتی پدر ز حنجر او تیر را کشید
زد دست و پا به خون و رها از سه شعبه شد
در پاسخ به شادی شرم آور عدو
در خیمه های تشنه عزا از سه شعبه شد
دیدی دلا به محشر کبرای کربلا
شور قیامتی که به پا از سه شعبه شد
آنجا که کاخ صبر و امیدش خراب شد
غمخانه ی رباب بنا از سه شعبه شد
(سید محمد میرهاشمی)
با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را
چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را
به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد
رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را
دست و پایی زدی و باز تبسّم کردی
پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را
بوسه بر این سرِ پاشیده ز هم مشگل نیست
من چسان دفن کنم پاره ای از قرآن را
مشگل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد
اهل غارت نکند رحم ، گُلِ پنهان را
من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب
آب دادَست سه شعبه گلوی عطشان را
بعد از این است که بر سینۀ من جا داری
نزد مادر ببرم آهِ دِلِ سوزان را
گریه بر معجرِ عمّه نرود از یادت
وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را
تا به محشر ز غبار غم تو گریه بپاست
ای عجب داغ تو کردَست بپا طوفان را
سند مستند کرب و بلا حنجر توست
بُرد مظلومیِ تو آبروی عدوان را
عید قربان من است و تو همان ذبحِ عظیم
و خدا مُهر قبولی زند این قربان را
(محمود ژولیده)
خندیدی و شکستم و عالم خراب شد
سهم تمام ثانیه ها اضطراب شد
تیری رسید و صحبت من ناتمام ماند
گفتم که آب؛ تیر برایم جواب شد
تیری رسید حنجرت آتش گرفت و بعد
از آتش گلوی تو قلبم کباب شد
تصویر حلق پاره ات ای کودک شهید
در چشم های دخترکی تشنه قاب شد
آنجا که موج موج دل آب سنگ شد
آنجا که فوج فوج دل سنگ آب شد
تیری رسید و هستی من را به باد داد
آهنگ من بریده بریده «رباب» شد
(سید محمد جوادی)
از شوق رود بود که دریا درست شد
تقصیر درد بود مداوا درست شد
عاشق به ذات خویش ندارد هویتی
یوسف که ناز کرد، زلیخا درست شد
بادی وزید و باز نقابش کنار رفت
گیسوش پیچ خورد و معما درست شد
باز این چه شورش است که عیسی درست کرد
باز این چه شورش است که یحیی درست شد
فطرس به شوق آمدنش بال و پر گرفت
از خاک پای یار مسیحا درست شد
بر خاک پای خویش خودش نیز سجده کرد
این گونه بود تربت اعلا درست شد
سر را به پای یار که انداخت، عاقبت
پایین پاش عرش معلا درست شد
از بس به سینه مهر علی پرورانده بود
روی دلش برای علی جا درست شد
دیدی رباب، محض علی اصغرت فقط
قبری به روی سینه ی آقا درست شد
(امیر عظیمی)
اگر چه حوصله ی شعر سر نیامده است
قلم ز عهده ی مدح تو بر نیامده است
به شهد غنچه ی لبهای سرخ تو سوگند
گلی شبیه تو از خاک در نیامده است
بزرگی تو چنان جلوه کرده در عالم
مجال عمر کَمَت در نظر نیامده است
به لطف منسب بابُ الحوائجْیت بُوَد
که توی حرف تو اصلاً اگر نیامده است
علی؛علیست چه اکبر؛چه اصغرش؛اصلاً
ز نام نامی تو خوبتر نیامده است
بدیل نیست برایت که در سرای حسین
پس از ظهور تو دیگر پسر نیامده است
چه جلوه ای تو ندانم که لطف نقّاشیْت
به ذهن این همه تصویرگر نیامده است
خبر رسیده لبت خنده داشت وقت سفر
اگر ز شورش اشکت خبر نیامده است
از آن طرف دل مادر اسیر دلشوره ست
از این طرف سوی خیمه پدر نیامده است
بگو گلوی تو شمشیر خورده یا نیزه ؟
مگر به سمت تو تیر سه پر نیامده است ؟
تنت برای چه اینقدر؛ زخمْ خورده شده؟
اگر ز خاک به سرنیزه در نیامده است
(محمدقاسمی)
مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد
مهتاب را فلک به کف آفتاب داد
چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد
بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد
خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین
آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد
هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم
آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد
پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر
اما به خنده باز تسلاّی باب داد
او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد
نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد
اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر
او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد
(علی انسانی)
جای گریه پسرم باز کنی لب خوب است
آنقدر گرم شده که نکنی تب خوب است
پیش مادر نشد آرام بگیری اما
بروی خواب کمی محضر زینب خوب است
آنقدر سوختم از هُرم لب سوخته ات
که دوام آورم از داغ تو تا شب خوب است
لحظه ای هم که شده صبر کن از حال نرو
که رقیه به همه گفته مرتب ... خوب است
برو! شاید که خدا خواست هوا ابری شد
آسمان با پدر تشنه ات اغلب خوب است
هول گهواره خالی به دلم هست ولی
نیزه دار تو اگر هست مجرب خوب است
سر تو گر چه می افتد گُلم از دوش پدر
چشم من تا ندویده سوی مرکب خوب است
اصلاً ای کاش دوباره به حرم برگردی
جای گریه پسرم بازکنی لب خوب است
(رضا دین پرور)
رفتی و غم برگ و برت در بغلم ماند
صد خاطره وقت سفرت در بغلم ماند
خوابیده ای ای خواب زده در بغل خاک
بی خوابی وقت سحرت در بغلم ماند
بستی به نوک تیر دلم را و پریدی
شال عربی کمرت در بغلم ماند
تیرسه پر آمد سپرت بند به مو شد
ای بی سپر من سه پرت در بغلم ماند
آتش زده ولله مرا کاش ببینی
قدری نم چشمان ترت دربغلم ماند
سیراب شدی یا نشدی؟آب نخوردی؟
خشکی لبت با جگرت در بغلم ماند
رفتی و شبم بی تو دگر ماه ندارد
خاموشی روی قمرت در بغلم ماند
این تیر که نه!نیزه بی رحم تورا کشت
یک تکه تن مختصرت دربغلم ماند
من هلهله را می شنوم! دید ندارم
ای دلخوشی من خبرت در بغلم ماند
تب کرده زمن رفتی و سرد آمده ای آه..
گرمای تن شعله ورت در بغلم ماند
هر بار که افتاد ز نی مادرت افتاد
برداشتمش باز سرت دربغلم ماند
مادر به خدا آب دل سیر نخورده
من مانده ام و داغ تو ای شیر نخورده
(سید پوریا هاشمی)
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم
پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم
داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم
مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم
بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم
خون من گردن آن کس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم
صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم
ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندۀ آخر تو برده توانم پسرم
می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم
با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم
(قاسم نعمتی)
تا به ميدان روى و غنچه پرپر شدنت
اشک خشک تو شده خونِ دلِ قلبِ رباب
خبرت هست تو و قاتل مادر شدنت؟
مرکبت که شده گهواره و اشکت شمشير
شيوه ی رزم جديدى است دلاور شدنت
ذوالفقارى که ندارى چقدر بُرّنده است
شهره شهر شده وارث حيدر شدنت
که ببينيد على علیه السلام ايل و تبارش على است
شده ضرب المثل اين فاتح خيبر شدنت
در قنوت پدرت ذکر مناجات شدى
تا ببينند همه هديه به داور شدنت
حرمله(لعنة الله عليه) تاب نياورد که بالا باشى
داده پايان به تو و قصه سرور شدنت
بعد از اين ذکر لب کون و مکان واى رباب
روضه مرد و زن و پير و جوان واى رباب
تير تا آمده افتاده به جان سر تو
ساخته کار سرت رفته سراغ پر تو
تير هم قدّ تو بوده که شدى هم بازيش؟
ثمرش اينکه پر از خون شده برگ و بر تو
همه ممنون حسينيم که نگذاشت سرت
بر زمين افتد و خاکى بشود حنجر تو
رفته تا عرش خدا خون گلويت اما
دو سه تا قطره از آن ريخته دور و بر تو
ردّ پاى پدرت در هم و بر هم شده است
کار دست پدرت داده تن بى سر تو
آرزو داشت که داماد شوى اما حيف
نقش بر آب شده آرزوى مادر تو
بعد از اين ذکر لب کون و مکان واى حسين
روضه مرد و زن و پير و جوان واى حسين
روضه خوان حرم آل عبا گهواره
گريه کن زينب و بانى عزا گهواره
مادرى سينه زنان موى کنان مى گويد
پسرم نيست بگو رفته کجا گهواره
چون على نيست تکان مى دهد و زير لبش
خوانده لا لا لا لا لا لا لا لا لا گهواره
" و نبوت به دو تا معجزه آوردن نيست "
شده هم رتبه موسى و عصا گهواره
عصر روز دهم آمد به حرم حرمله(لعنة الله عليه) و
و بماند که سپس ديده چه ها گهواره
(على اکبر لطيفيان)
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمده ام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده ام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیه ها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده
بی گمان در صدف خالی شان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری می خواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری می خواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…
مرغِ در بین قفس این در و آن در می زد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد
می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت، آهسته
می روی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم می روی آرام و پر از واهمه ام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر می آید
کار از دست تو از حلق تو بر می آید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجره ات را سپر بابا کن
(سید حمیدرضا برقعی)
ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته، با نقابِ تازه ای برخاسته
گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب، آفتابِ تازه ای برخاسته
باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد
لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته
بیشتر شد تشنگی ها، او خودش آب، آب بود
پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته
با همه پیغمبران، پیغمبری ام فرق کرد
رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته
آن همه لبیک گفتن یکطرف، این یکطرف
پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته
ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید
با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته
زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید
تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته
این بلا تکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته
گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته
روی این دستم تنش؛ برروی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش
(علی اکبر لطیفیان)
فراز منبر دستت کلیم خواهم شد
زبان بگیر که من هم دو نیم خواهم شد
به گیسوان رقیه قسم که پشت سرت
نماز خوان اذان نسیم خواهم شد
به نصّ آیه ی ایاک نعبد تو قسم
به امتداد سنان مستقیم خواهم شد
مرا ز شیر گرفتند و زود فهمیدند
که از لبت چو برادر سهیم خواهم شد
فراز کرب و بلا خوب تر نشانم ده
چرا که تا به قیامت کریم خواهم شد
رهت به طشت، چو افتاد یاد ما هم باش
اگر چه پیش سر تو مقیم خواهم شد
نوشته اند که قبرم به روی سینه ی توست
نوشته اند به سینا کلیم خواهم شد
اگر چه ناز ندارم پس از وفات ولی
مرا ببوس که من هم یتیم خواهم شد
(محمد سهرابی)
در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت
خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت
وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت
یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه
در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت
آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت
خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی
او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت
(محسن عرب خالقی)
آه از آن ساعت که طفل تشنه لب
لب گشود از خنده در اوج طلب
کربلا گفتم٬ کران را گوش نیست
ور نه از غم بلبلی خاموش نیست
بلبلان چَه چَه ز ماتم می زنند
روز و شب از کربلا دم می زنند
هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
یادی از غوغای اصغر می کنند
هر زمانی می روم در باغ ها
می گدازد دل ز یاد داغ ها
غنچه می بینم دلم پر می زند
بوسه بر قنداق اصغر می زند
گفت: یا مولا منم قربان تو
جان من گردد بلا گردان تو
گفت: بابا٬ بی برادر مانده ای؟
بی کس و بی یار و یاور مانده ای؟
گر تو تنهائی٬ بگو من کیستم؟
اصغرم٬ اما نه٬ اصغر نیستم!
ای پدر حرف مرا در گوش گیر
خیز و این قنداقه در آغوش گیر
خیز و اسماعیل را آماده کن
سجدۀ شکری بر این سجاده کن
خیز و با تعجیل٬ میدانم ببر
بر سر نعش شهیدانم ببر
تا بپیوندم به خیل لاله ها
تا نسوزم بیش از این از ناله ها
من مگر سبط پیمبر نیستم؟
از جوانان تو کمتر نیستم
تشنه ام٬ اما نه بر آب فرات
آب می خواهم٬ ولی آب حیات
آب در دست کمان دشمن است
تیر آن نامرد احیای من است
می سزد فرزند قربانی کنی
تیر را دعوت به مهمانی کنی
عید قربان خون خضابم می کند
تیر چون سرب مذابم می کند
آتش اقیانوس را آواز داد
آخرین ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سیر کرد
خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد
(محمدرضا آغاسی)
غنچۀ شش ماهه ای که بار ندارد
چیدنش آنقدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمی خواست!
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تابِ
تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!
کار ابوالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهله ها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد1
کاش کسی هم به نیزه دار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد
(محمدعلی بیابانی)
وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب
بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!
غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب
یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب
من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب
می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب
پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب
(جواد حیدری)
شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد
در فاصلۀ کوچک یک بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد
این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟
می خواست که کم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد
در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه کشیده است که تا تیر در آمد
مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد
(علیرضا لک)
اشعار مرتبط و پیشنهادی :
اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام - بخش اول | بخش دوم
اشعار روز سوم محرم؛ حضرت رقیه علیها السلام - بخش اول | بخش دوم
اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش اول | بخش دوم
اشعار روز پنجم محرم؛ حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام - بخش اول | بخش دوم
اشعار روز ششم محرم ؛ حضرت قاسم علیه السلام - بخش اول | بخش دوم
افزودن دیدگاه جدید