اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

تعداد کلمات 5304 / زمان تقریبی مطالعه : ۸ دقیقه
اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم
چند قطعه شعر از شاعران برجسته آئینی - ویژه روز چهارم محرم الحرام

اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، چند قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع " اشعار روز چهارم محرم " تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.

اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

عجیب نیست زنی اشک را بخشکاند
صبوری اش جگر کوه را بلرزاند

در التهاب وداعی که بازگشت نداشت
زمین حادثه را دور سر بگرداند

بغل کند پسرش را زلال و آینه وار
درون کالبدش عشق را بتاباند

غرور نبض زند از نوک سرانگشتی
که میل سرمه به پلک پسر بلغزاند

سلام ای زن نستوه! هاله ی اندوه!
چگونه شعر کنار تو پر بیفشاند؟

چگونه واژه به تقدیس تو برآید، تا
به بیکرانه ی دنیا تو را بهماند؟

کدام واژه تو را سرکشد عزیز دلم
که هرم داغ تو آن واژه را نسوزاند؟

رسیده است برادر، ز خیمه بیرون آی!
نمی تواند از این درد، سر بچرخاند

گرفته روی دو دستش ستاره های تو را
و دشمن آمده تا کف زند، بشوراند

نسیم حلقه زده لای زلف خون آلود
که باز کاکل داماد را برقصاند

چه سخت بود زنی اشک را بخشکاند!
صبوری اش جگر کوه را بلرزاند

(پروانه نجاتی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

آن شد امروز که ما را به تو کاری افتاد
کار ما در گرو چشم نگاری افتاد

بی نیاز از همه و خلق گرفتار غمش
گر چه در خلق کسی نیست سزاوار غمش

لیک با من سر و سِرّ دگری داشت حسین
نیم قرن از من دل خون خبری داشت حسین

گردش چرخ ببین روی به دلبر زده ام
دست بر دامن عرفانی داور زده ام

یا حسین بن علی دست من و دامن تو
تا ابد باد پر از جسم تو پیراهن تو

به دعایم برهانی ز غم خود نفسی
یَسَّرَ اللّه طریقاً بک یا مُلتَمسی

به منای تو من آن صاحب ذبح ازلم
کمتر از نجمه نی ام مادر شهد و عسلم

به تمنای تو از بس که شدم شهرۀ مهر
شدم انگشت نما هم چو مه نو به سپهر

تو مپندار که از غم دل من خواهد ریخت
یا که در آتش غم حاصل من خواهد ریخت

دختر شیرم و شیرم اثر شیر دهد
ذکر لالایی من جرأت شمشیر دهد

دینم امروز به اکمال رسد می دانم
آیۀ روز غدیر است که من می خوانم

من که در راه تو از جان نکنم پروایی
خواهشم هست که اتمام نعم فرمایی

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
زینب آن نیست که با دست تهی برگردد

گر تو خواهی که نریزم به هم این چرخ دنی
سعی کن دست ردی بر من مسکین نزنی

سال ها پیش که با حکم رسول متعال
نهی فرمود خداوند زنان را ز قتال

به تو سوگند که جانم به لبم آمده بود
تب این حکم خدا، فوِ تبم آمده بود

لاجرم تا که کنم عشق تو را ترویجی
خواستم محض رضای تو کنم تزویجی

تا خداوند دو شمشیر زنم بفرستد
دو علی زاده دو سیمین بدنم بفرستد

حالیا سیم تنانم دو کفن پوش توأند
سائل گرمی یک لحظۀ آغوش توأند

دو غلامند به دربار علی اکبر تو
دو اسیرند به چشمان علی اصغر تو

دو علی طینت و جعفر صفت و حمزه نسب
دو نبی صولت و زهرا دل و عباس ادب

دو ملک جلوه و قدیس رخ و نورانی
دو فدک وارث و تسبیح دل و عرفانی

به کمر کرده حمایل علوی تیغ و نیام
هر دو بر عشق تو مایل به کمال و به تمام

سرمه از خاک کف پای تو بر داشته اند
ز شفا بخشی این خاک خبر داشته اند

قصه کوتاه ذبیح تو دو طفلان منند
تحفۀ مور به دربار سلیمان منند

(محمد سهرابی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

زينب گرفت دست دو فرزند نازنين
مي شود رويِ خويش به پاي امام دين

گفت اي فداي اکبر ِ تو جانِ صد چو آن
گفت اي نثار اصغر ِ تو جانِ صد چو اين

"عون" و "محمد" آمده از بَهر ِ عونِ تو
فرماي تا رَوَند به ميدان اهل کين

فرمود: کودکند و ندارند حرب را...
...طاقت علي الخصوص که با لشگري چنين

طفلان ز بيم جان نسپردن به راهِ شاه
گه سر بر آسمان و گهي چشم بر زمين

گشت التماس ِ مادرشان عاقبت قبول
پوشيدشان سلاح و نشانيدشان به زين

اين يک، پي ِ قتال دوانيد از يسار
و آن يک، پي ِ جدال بر انگيخت از يمين

بر اين يکي ز حيدر کرّار مرحبا

بر آن دگر ز جعفر طيّار آفرين

گشتند کشته هر دو برادر به زير تيغ
شه را نماند جز علي اصغر کسي معين

(سروش اصفهانی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

بهترین بنده ی خدا زینب
هل اتی زینب، انمّا زینب
ریشه ی صبر انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفای عاشورا
ای فدای تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو
همه ی ما فدای اکبرت
گفت ای شاه ما اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده
جان این بجه ها اجازه بده
جان زهرا اجازه بده

قبل از آنکه سر تو را ببرند
این سر خواهر تو راببرند

من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم
از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه، دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده
اشتیاق مرا به باد مده

در دل خیمه خسته اند این دو
سر راهت نشسته اند این دو
دل به لطف تو بسته اند این دو
با بزرگان نشسته اند این دو

این دو با یار تو بزرگ شده اند
با علمدار تو بزرگ شده اند

در کرم سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپر قابلی به دست آور
تا توانی دلی به دست آور

دل شکستن هنر نمی باشد
نظرت هم اگر نمی باشد

ای فدایت تمامی سرها
سر چه باشد به پای دلبره
از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر می کنی به دیگرها

آخرش یا اجازه می گیرم
یا همین کنج خیمه می میرم

ای برادر اشاره ای فرما
ذوقشان را نظاره ای فرما
رد مکن راه چاره ای فرما
لااقل استخاره ای فرما

ورنه نیزه به دست می گیرم
جان هر آنچه هست می گیرم

تو اگر مبتلا شوی چه کنم ؟
پیش چشمم فدا شوی چه کنم ؟
پیش من سر جدا شوی چه کنم ؟
کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟

وای اگر حنجرت شکسته شود
پیش من پیکرت شکسته شود

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب
که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب
 
دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب
به ایشان یاد داده رسم جنگ مرتضی زینب
 
دو گل آورده بُد از بوستانی با صفا زینب
که تقدیم امیر خود کند در کربلا زینب

دو شیر از بیشه ی شیران اولاد ابو طالب
به ایشان یاد داده ررزم را زینب

کنار شاه دشت کربلا برد آن دو مه رو را
بزیر لب کلامی گفت با شرم وحیا زینب
 
برادر گرچه عبدالله زبیماری نشد همره
اگر رخست ندارد بهر تو گردد فدا زینب
 
برای جانسپاری پیش پایت ای گل نرگس
بیاورده همه داروندار خویش را زینب
 
سلیمان تحفه ی ناقابل موری تقبل کن
اگر خواهی شود ای ذوالکرم حاجت روا زینب
 
حسینش گفت: داغ اکبرم بس باشد ای خواهر
مسوزان بیش از این قلب مرا ای باوفا زینب
 
سکوتی کرد و راضی شد به پرپر گشتن گلها
قسم چون داد آن دور از وطن را بر خدا زینب
 
پس از چندی همه دیدند زیر تیغ نامردان
صدایی میرسد از کودکان مادر بیا زینب

بیا مادر نما شیر طهورت را حلال ما
که راضی گشت از جانبازی ما مصطفی  زینب

حسین فاطمه آورد با خود نعش طفلان را
ولی بیرون نیامد از میان خیمه ها زینب

(مجیدخضرایی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر

هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴ قدری تمام

شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب

با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان

هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان

نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم

تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف

تحفه ٴاین مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است

تحفهٴ ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول

آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین

مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت

گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم

رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین

هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه

بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت

هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهره ٴخون بارشان

غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون

تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال

(مقصود کرمانی)

زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تو ام با آنچه ام در دست است

این دو از بهر فنا آماده اند
دو غلام تو، نه خواهر زاده اند

دستشان از کار چون کوتاه شد
ناله شان تیری به قلب شاه شد

در بر آن دو بی روان پیکر گرفت
وآن دو بی جان را چو جان در بر گرفت

در حرم آورد و بنهاد و نشست
هر که بُد از مرد و زن از جای جست

غیر زینب کز مصیبت صبر کرد
مُرد امّا خیمه بر خود قبر کرد

نامد از خیمه در آن ساعت برون
تا نگردد محنت آن شه فزون

(طلوعی گیلانی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش

واحیرتا که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست، گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش

(سید حمید رضا برقعی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

(محمد سهرابی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر، کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو
می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

(سعید توفیقی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

بتاب ای رُخت مهر و ماه منیر
بده رخصت رزممان ای امیر
که هستیم از زندگی هر دو سیر
به روی سر ما تو قرآن بگیر

دو طفلان زینب به عشقت اسیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

ز مردانگی آبرو برده اند
دل کودکان تو آزرده اند
زنان حرم غصه ها خورده اند
نه، طفلان زینب مگر مرده اند

فدای تو گردیم مانند شیر
امیری حسین ونعم الامیر

به این پیکر خسته مان جان تویی
عدو هست سیراب و عطشان تویی
نگهدار ما بین میدان تویی
خیام حرم را نگهبان تویی

بُود ذکر تو چون دعای مجیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

ز آه و غم و غصه آکنده ایم
حسین جان دل از زندگی کنده ایم
علی اکبرت رفت شرمنده ایم
علی اصغرت تشنه ما زنده ایم

نه یک جرعه آب و نه یک قطره شیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

مخور غصه بعد از علی اکبرت
چو پروانه هستیم دور و برت
دو تا پیشمرگ تو و خواهرت
بگردان تو ما را به دور سرت

سپر پیش دشنه، سپر پیش تیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

چو حیدر عدو را عقب رانده ایم
تن دشمنت سخت لرزانده ایم
و تا پای جان پای تو مانده ایم
رجز با فنون علی خوانده ایم

که دارد عدو کینه ها از غدیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

برای تو باید که خون داد خون
دگر موقع رزم ما شد کنون
خجالت نکش غم اگر شد فزون
که مادر نیاید ز خیمه برون

اگر چه ز غصه شود زود پیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

مخور غصه بد می شود حال ما
دعای تو مولاست دنبال ما
به سنگ جفا بشکند بال ما
خداوندِعالم به احوالَ ما

سمیعُ بصیر علیمُ خبیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

تو آرامش سینه هایی حسین
تو هستی که خون خدایی حسین
فدای تو این دو فدایی حسین
نبینیم داغ تو دایی حسین

لب تشنه ات خشک مثل کویر
امیری حسینُ و نعم الامیر

فدای سرت، جسم ما پرپرت
سرت دور می گردد از پیکرت
صدا می زند بارها مادرت
تو را کنج گودال، بالا سرت

کفن می شود پیکرت با حصیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

نباشیم بعد از شما بهتر است
کنار تو بر نیزه ها بهتر است
به راه تو زخم از شفا بهتر است
ز شام بلا کربلا بهتر است

امان از نگاه عدو در مسیر
امیری حسینُ و نعم الامیر

(مهدی مقیمی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

چون در صف مصاف ز الطاف داوری
شد نوبت قتال به سادات جعفری

زینب دو نوجوان عزیزش به پیش خواند
گفتا که بر شماست مرا حق مادری

باید که رو کنید به میدان کارزار
بازید جان خویش در این بزم ششدری

عون و محمد ان دو گل گلشن وفا
با چشم اشک بار وبه رخساره ی طری

کردند عرض حال به خال شکسته حال
کای ان که بر تمام خلایق تو رهبری

ازمهر کن قبول تو ما را به بندگی
وز لطف که خطاب تو ما را به چاکری

ده رخصتی که از مدد بخت کار ساز
داریم در هوای نثارت شها سری

جان باختن به پای تو خوشتر ز زندگی
سر دادن از برای تو بهتر ز سروری

از حرفشان ز دیده فرو ریخت شاه دین
از چهره اشک ناب چو باران اذری

گفتا که ای دو دوحه ی گلزار هاشمی
نبود غم فراق شما کار سرسری

لیکن بلا علاج شما را اجازت است
در رزم این جماعت از دین شده بری

ان سروران به جانب میدان شتافتند
گفتند کای سپاه از ایین کافری

این ظلم کی رواست به اولاد فاطمه
وین جور کی سزاست به ال پیمبری

پس هر دو حلقه را ز کینه گرفتند در میان
چون حلقه ان سپاه ز راه ستمگری

از پشت زین به روی زمین سرنگون شدند
هر یک به کام خشکی و با دیده ی تری

هم اشیان شدند به طیار در بهشت
با حوریان خلد نمودند همسری

( فدایی مازندرانی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

 گرچه از عشق دم به دم خواندیم
با دل خون و قد خم خواندیم
از غریبی شاه غم خواندیم
روضه ای را همیشه کم خواندیم

که خود مسلم است گریانش
روضه ی غصه های طفلانش

 دو پسر نه دو آفتاب و قمر
طفل نه مرد عشق مرد خطر
دانش آموز درس عشق پدر
که شفیع اند هر دو در محشر

باب حاجات عالمند این دو
سفره دار محرمند این دو  

دست دنیا قرارشان را برد
خوشی روزگارشان را برد
با یتیمی وقارشان را برد
جبر چون اختیارشان را برد

دردهاشان بدون درمان شد
جای این دو یتیم زندان شد

بعد زندان اسیر درد شدند
مثل یک شعله سرخ و زرد شدند
چون که از اهل شهر طرد شدند
گریه کردند و کوچه گرد شدند

دل پرسوز و آه آوردند
به غریبه پناه آوردند

تا که شب طی شد و سحر آمد
نانجیبی به قصد سر آمد
پی ذبح دو خون جگر آمد
خواب بودند و بی خبر آمد

میزبان راه آسمان را بست
دستهای دو میهمان را بست

برد تا اینکه ناله ها بزنند
خسته و بی رمق صدا بزنند
یا اخا یا اخا اخا بزنند
با لب تشنه دست و پا بزنند   

سرشان را جدا به سرعت کرد
بهر یک کیسه زر جنایت کرد

تشنه جان داده اند، مضطر نه
نیمه جان زیر پای لشگر،نه
پیش چشمان خیس خواهر،نه
درتقلای پشت خنجر، نه

سر این دو عزیز دردانه
رفت تا قصر ابن مرجانه  

گرچه پاره ست پیرهن ها شان
معبر سُم نشد بدن ها شان
خاک صحرا نشد کفن ها شان
نیزه کاری نشد دهن ها شان

نیزه باران ز چهارسو نشدند
ته گودال زیر و رو نشدند

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

خالق آزادگی اسیر نگردد
آینۀ فاطمی حقیر نگردد
همچو حسینم کسی امیر نگردد
کس چو پسرهای من دلیر نگردد

یاد شما باشد ای تو آیۀ توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

من به شما درسهای میمنه دادم
شیوۀ جنگی فنون میسره دادم
درس دفاع از حریم فاطمه دادم
دست شما از شجاعت آینه دادم

هرچه که دارید خرج یار نمائید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

حال مهیّا شود حمایل و سربند
محضر مولا روید با دل خرسند
گاه به گریه روید گاه به لبخند
سرورتان را دهم به فاطمه سوگند

تا برسید از سوی امام به تایید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

دایی محبوبتان امیر جهان است
همچو حسن نام او کلید جنان است
لنگر عرش و ستون کون و مکان است
حب ولای حسین مایۀ جان است

لحظه ای از این امام دست مدارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

کاش که یاری کنم برادر خود را
چون ببرم باز نام مادر خود را
کی بکند رد متاع خواهر خود را
دست ببوسید و پای رهبر خود را

یکسره دست ادب به سینه گذارید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

نسل شما هست نسل حیدر کرار
صلب شما می رسد به جعفر طیار
نام یکی تان ز نام احمد مختار
نام نکوی یکی ز خالق دادار

باید امان از سپاه کوفه بگیرید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

کم نگذارید پس برادر من را
نشر دهید این سپاه و لشگر من را
دور شوید این دو دیدۀ تر من را
تا که نبینید پاره معجر من را

جبهه روید و به خیمه باز نگردید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

هستی زینب فدای جان حسینم
عون به قربان این جوان حسینم
داغ محمد مرا امان حسینم
تا که به سینه زنم نشان حسینم

ای دو جوانم روید و باده بنوشید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

جان شما هدیه بر امام زمانم
بعد شهادت میان خیمه بمانم
خجلت روی حسین قاتل جانم
نعش شما را کجا به خیمه کشانم

پس به شجاعت روید در صف توحید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

این دل من طاقت و قرار ندارد
خواهر تو تاب انتظار ندارد
نشنوم از کس حسین یار ندارد
زندگیِ بی تو اعتبار ندارد

خواهر خود را مکن ز خویش تو نومید
که نوه های امیر خیبر و بدرید

(محمود ژولیده)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

به نام نامی زینب که آیت العظمی است
قسم به نام عقیله که علم الاسماست

بلند مرتبه بانوی فاطمی علی
تمامی وجناتش تمامی مولاست

غلامزاده ایلش قبیله مجنون
کنیزه خادمه هایش عشیره لیلاست

نفس نفس نفهاتش چکامه ای شیوا
وحرف حرف کلامش قصیده غراست

قلم چگونه نویسد که خامي محض است
کلام پخته ی عمان بخوان که روح افزاست

زنی که دست خدا را در آستین دارد
زنی که یک تنه مرد آفرین کرببلاست

برای آل عبا بوده واجب التعظیم
حسین فاطمه احمد حسن علی زهراست

عقیله ای که عقول از مقام او حیران
فهمید که فقاهت ز فهم او رسواست

ندیده سایه او را نگاه همسایه
اگرچه مدت سی سال پیش این دریاست

ندیده سایه او را مدینه یا مکه
که شهر در قرق چند حضرت سقاست

نسیم هم نوزد سمت چادرش حتی
که این حریم حریم فرشته های خداست

نه خاک بر دهنم رخصتی فرشته نداشت
مقام چادر خاتون فاطمه بالاست

هزار مرتبه شوید دهان به مشک جبریل
هنوز بردن نامش برای او رویاست

ز مادحین بزرگی این سرا مریم
ز واصفین بلندی این حرم عیسی ست

رکاب ناقه که سر قفلی علمدار است
ستون خیمه که قلب خیام عاشوراست

پناهگاه تپشهای خسته سجاد
امام هاشمیان و شفیعه فرداست

اگر حسین در اعماق سینه ها جاریست
اگر حسینیه ای در تمامی دلهاست

ولی حسین خودش زینبیه ای دارد
که در تمامی افلاک بیرقش بر پاست

رسید ظهر دهم فصل اوج غم اما
میان خیمه خود مانده وز دلش غوغاست

اگر چه پای به پای برادرش رفته بود
اگرچه بانوی غمگین خیمه شهداست

اگرچه بر سر بالین هر شهیدی بود
اگر چه شاهد رزم اهالی دریاست

چقدر پیکر خونین بدست آورده
چقدر چادرش از خون لاله ها زیباست

کنار پیکر اکبر که زودتر آمد
اگر نبود حسینش چگونه بر میخواست

میان خیمه نشسته ز دور میشنوند
خروش تازه جوان های خود که بی همتاست

دوشیر زاده ی او در کشاکش رزمند
و در حوالی آوردگاه طوفانهاست

گرفته اند تمامی پهنه را باتیغ
شنید و گفت رجزهایشان عجب گیراست

وبا شمارش تکبیرهای عباسش
گرفته است که تعداد ضربه آنهاست

پس از برادرش آهسته میکشد تکبیر
و گاه گاه بگوید برادرم تنهاست

کمی گذشت خروشی دگر نمیشنود
نوای تازه جوانها بجای آن برخواست

میان خیمه خود مانده ونمیشنوند
بغیر ناله که از سمت نیزه ها پیداست

بغیرخنده و صوت اصابت صد تیر
بغیرهلهله هایی که در دل صحراست

هنوز مادرشان گوش می کند اما
نمی رسد بجز آهی که برلب سقاست

صداصداي نفسهاي مانده درسينه است
صدای چرخش شمشیرها و مرکب هاست

میان آنهمه فریاد و ناسزا فهمید
برای بردن سرها به نیزه ها دعواست

غروب بود و میان خیام میگردید
که دید خیمه سرخی که خیمه شهداست

میان آن همه تن های بی سر خونین
کنار پیکر اکبر که اربا ارباست

شناخت پیکر زخمی سروهایش را
اگرچه سر ز تن چاک خورده جداست

هنوز گرم تماشای کودکانش بود
که دید شعله آتش ز خیمه ها برخواست

حرم اسیر حرامی و مادری می دید
که زلف تازه جوانهای او ز نیزه رهاست

(حسن لطفی)

ما غنچه های نورس گلزار زینبیم
ما تحفه های او به تو دلدار زینبیم

گل هدیه می کنند به هم، عاشقان پاک
ما هم دو گل ز پهنه ی گلزار زینبیم

ما حاصل نماز شب آن مطهره
ما هر دو نور دیده ی بیدار زینبیم

ما پای روضه های پر اشکش نشسته ایم
دل سوخته ز آه شرربار زینبیم

شیر محبت تو از او نوش کرده ایم
پرورده  با ولایت تو یار زینبیم

ابناء زینبیم و ز سینه زنان تو
ما بانیان هیئت انصار زینبیم

تیغ برنده ایم و به قلب عدو زنیم
سرباز کوچکیم و دو سردار زینبیم

شمس الضحای مصحف ام المصائبیم
مهتاب عشق، شمع شب تار زینبیم

دشمن چه باک، نیزه و شمشیرمان زند
ما شاهدان جلوه ی ایثار زینبیم

امروز اگر به لجه ی خون دست و پا زنیم
فردا به نیزه شاهد بازار زینبیم

(سید محمد میر هاشمی)

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

چه رورگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا

برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا

ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

قدم خمید زداغ تو ...داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

بلا عظیم تر و من صبورتر شده  ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

(هادی ملک پور)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

هرچند دارم می کنم اصرار، این بار
پس می زند چشمت مرا انگار، این بار

گرچه به دوری دوستی عادت ندارم
شاید که باشد خوب تر این کار، این بار

از زیر قرآن کرده ای رد بچه ها را
من نیستم پیش تو بالاجبار، این بار

اخباری از این دست دارد می رسد که
شد داغ تر در معرکه بازار، این بار

دارد مرا گویا جدا می سازد از تو
هر ضربه ای که می شود تکرار، این بار

من مادری کردم برایت بعد مادر
پس درک کن حال مرا ای یار، این بار

شمشیر و تیر و سنگ ها کاری نکردند
بارید نیزه از در و دیوار، این بار

نذری اکبر را که دادی پخش کردند
حالا نمک از سفره ام بردار، این بار

شرمنده بودم که عبا برداشتی، حال
آمد زمین از دوش من این بار، این بار

تشییع کن بر شانه ات جان مرا هم
سهمی برای خواهرت نگذار این بار

(رضا دین پرور)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

این شعلۀ عشق است که درمان نپذیرد
معشوق ز عاشق اَثر آسان نپذیرد

جز اشک تمنّا که گِره وا کند از کار
کردارِ دگر فایده چندان نپذیرد

این رابطۀ عشق عجب معجزه آساست
این مرحله را جز دلِ بریان نپذیرد

معشوق حسین است و عاشق دلِ زینب
محبوب ز احباب بجز جان نپذیرد

فرمود به طفلان که دلِ عاشقِ مادر
جز کشته شدن  در ره جانان نپذیرد

با خویش همی گفت: مبادا که برادر
از خواهر خود هدیۀ قربان نپذیرد

اینجاست که بر دامن مادر بزند چنگ
بی فاطمه این مرحله پایان نپذیرد

تا بر لب طفلان قسم فاطمه آمد
آقا نتوانست ز آنان نپذیرد

دو آینۀ زینبی آمادۀ رزمند
این صحنه بجز آینه قرآن نپذیرد

گیسوی کمندِ یکی از شانه سرازیر
زلف دگری سلسله بندان نپذیرد

شمشیر کجا و قد و بالای دو ریحان
این قامتشان هیچ کمان دان نپذیرد

تکبیر به لب تیغ به کف هر دو کفن پوش
کس فاتحۀ تازه جوانان نپذیرد

می خواست عدو حیله ببندد به دوطفلان
دید از دو طرف رِخنه به رِندان نپذیرد

از هیبتشان لرزه به جانِ سپه افتاد
آزاده بجز جنگ نمایان نپذیرد

شاگرد دبستان اَلفبای علمدار
هنگامۀ پیکار سر و جان نپذیرد

کُشتند بسی از سپه کفر به یک آن
افزونتر از این را لب عطشان نپذیرد

از میمنه تا میسره این لشگر کوفی
این گونه پذیرایی مهمان نپذیرد

شمشیر و سنان بود که هر سوی روان بود
آنقدر گران بود که انسان نپذیرد

سیمین بدنان تشنه لب از پای فتادند
از پای فتاده نَفَس ارزان نپذیرد

داغی به دل بانوی مظلومه نشاندند
داغی که دل هیچ پریشان نپذیرد

تا که نشود از همه شرمنده برادر
خواهر طلب نعش شهیدان نپذیرد

از خیمه نظر کرد به چشمان برادر
دید ابر بهاری است که باران نپذیرد

(محمود ژولیده)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

بریز در دل من هر چه داری از غربت
کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !

تمام عمر غمت را کشیده ام بر دوش
چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

خدا کند که بمیرم، امامِ بی یارم
اگر دمی نگرم بیقراریت این جا

ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی
چقدر دیدنی است پایداریت این جا

چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا
فدای هیمنهٔ بردباریت این جا

مگیر ای پسر فاطمه امید را از من
دلم خوش است برادر به یاریت این جا

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا
شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا

بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت
فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا

اجازه ده که شوم همره نهالانم
شریک معرکهٔ لاله کاریت این جا

نمی شود مگر از آن لب پر از مهرت
مرا منه به غم شرمساریت این جا

(مجتبی روشن روان)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

هجران گرفته دور وبرم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟

وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟

گر نیستی غریب،مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه ؟

دارد سرت برای چه آماده می شود
پس آفریده اند سرم را برای چه؟

زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟

من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟

از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلا گذاشتند کرم را برای چه؟

باشد نمی روند ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز چهارم محرم؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش دوم

اشعار مرتبط و پیشنهادی : رجوع به بخش قبلی (بخش اول)

پدیدآورنده: 
Share