اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام - بخش اول

تعداد کلمات 3275 / زمان تقریبی مطالعه : 7 دقیقه
اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام
چند قطعه شعر آئینی از شاعران برجسته کشور ویژه روز اول محرم الحرام با موضوع "حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام"

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، چهل قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام"، تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

زدرد غربت تو شهر،غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد 

همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد

چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد

وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد

فریب مردم پیمان شکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد

تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانه طوعه که سر پناهم شد

چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت،هلال ماهم شد

به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچه ای ته گودال، حربگاهم شد

سرم قناره قصابخانه ها را دید
گمان کنم که همین با تو وعدگاهم شد

سخن ز کشتن وتمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد

زگوشوار و گلوبند حرفها دارند
و بی حیا تر از این خصمِ روسیاهم شد

از این اراذل و اوباش هر چه می آید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد

قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد

ترا به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینه زهرا بدون مرهم شد

(محمود ژولیده)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام های خانه های مردم بیعت فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می چکید از مشک هاشان جرعه جرعه تشنگی
نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ ها کمتر به پیشانی او پا می زدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

(یوسف رحیمی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

با لب پاره؛ لب بام؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام؛ سلامم به شما

آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم

باز هم شکر زن و بچّه ندیدند مرا
موقعی که وسط کوچه کشیدند مرا

هیچ کس نیست دگر دور و بر مسلم تو
بسته شد مثل علی بال و پر مسلم تو

سر عباس و پسرهات سلامت آقا
گر شکستند در این کوچه سر مسلم تو

قسمت این بود ؛ لبِ تشنه شهیدم بکنند
پیش مرگ جگرت شد جگر مسلم تو

لب من خشک و دو چشمم تر و قلبم سوزان
زده اند آتش بر خشک و تر مسلم تو

به فدای سر یک موی عزیزان تو باد
جان هر دو پسر دربه در مسلم تو

کاش می شد بنویسم که نیایی اینجا
که می آید به سر تو چه بلایی اینجا

حاصل این سفرت بی علی اصغر شدن است
بی برادر شدن و بی علی اکبر شدن است

همه ی ترسم از این است که مضطر بِشَوی
مثل این نائب دل سوخته ؛ بی سر بِشَوی

وای اگر گَرْد بر آیینه ی تو بنشیند
شمر با چکمه روی سینه ی تو بنشیند

وای اگر کار به توهین و جسارت بکشد
وای اگر خواهرتان بار اسارت بکشد

وای اگراهل و عیال تو زمین گیر شوند
دخترکهات پس از رفتن تو پیر شوند

بدنم نقش زمین است میا کوفه حسین
خواهش مسلمت این است میا کوفه حسین

(محمد قاسمی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

اینجا رسیده ام که مرا مبتلا کنی
بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی

ای دلبر غریب مبادا که لحظه ای
بر وعده های کوفی شان اعتنا کنی

این کوچه گردی عاقبتش درد سیلی است
باید به رنج فاطمه ام مبتلا کنی

سنگم اگر زنند دل از تو نمی کنم
تا که ز لطف گوشه ی چشمی به ما کنی

عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر
قربانی مِنای خودت را دعا کنی

اینجا که بار مرکب شان تیر و نیزه است
بهتر که فکر حنجر مه پاره ها کنی

برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست
با خنده های "حرمله و شمر" تا کنی

تا فرصت است زیور آلاله ها درآر
حاشا که دست دختر خود را رها کنی

ای کاش بهر دفن تن مُثله مُثله ات
جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی

خوب است از اضافی پیراهنی که هست
معجر برای دخترکان دست و پا کنی

آبی رسان برای لب شیرخواره ات
حالا که روی جانب کرب و بلا کنی

از روی نیزه هم به سر ما محل بده
دور از بزرگی است که ترک وفا کنی!

(احسان محسنی فر)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

از سـرِ دار به دلــدار نگـاهی دارد
آه این مرد چه چشمان پر آهی دارد

زیر لب زمزمه دارد که گرفتار شدم
به ره مکـه هر از گاه نگـاهی دارد

مثل حیدر دلش از کوفه به درد آمده است
روی بام است ولی میل به چاهی دارد

با لب پر ترکش غرق تمنا می گفت:
سخن آخر من، سوی تو راهی دارد؟

همه حرف من این است میا کوفه حسین
کوفـه بهر تو خیــالات تبــاهی دارد

همه بهر علی اصغر پی تیر سه پرند
یک نفر نیست بگوید چه گناهی دارد؟

تو به همراه خودت اهل و عیالی داری
کوفه امـا سر راه تو سپــاهی دارد

قصد دارند عزیـزان تو را خـوار کنند
پس نیا، که حرمت عزت و جاهی دارد

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم
بیـن این قـوم مپنـدار پنــاهی دارد

الغرض اینکه بساط همه جور است نیا
سهمت از بیعتشان کنج تنور است نیا

(مصطفی هاشمی نسب)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

کاش میشد کسی سفید کند
پیش ارباب روی مسلم را

ببرد سوی او پیام مرا
بخرد آبروی مسلم را

ببرد سویش این خبر را که
کوفه در سر خیال ها دارد

سر بازار نیزه سازیشان
آه، خیلی برو بیا دارد

کوفیانی که دعوتت کردند
دربروی سفیر تو بستند

کوچه گردیست کار من اما
همه در خانه های خود هستند

کاش بودی نگاه میکردی
لبم از تشنگی ترک برداشت

هردری را زدم جواب شدم
مسلمت حال و روز مضطر داشت

کاش بودی نگاه میکردی
زیر این ماه راه میرفتم

کوچه در کوچه بغض میکردم
گاه و بیگاه راه میرفتم

کاش بودی نگاه میکردی
سهمم از کوفیان خیانت شد

از من بی پناه با سنگ و
آتش و طعنه ها ضیافت شد

سر دارالعماره ام اما
فکر خود نیستم به فکر توام

غصه ی غربت تو را دارم
زار و لبریز غم به فکر توام

کاش میشد که از همین حالا
زینب و دختر تو برگردد

قبل ازینکه اسیرشان بکنند
سوره کوثر تو برگردد

این جماعت به دست های اسیر
پیش مردم طناب میبندند

مشک هارا بگو که پر بکنند
که بروی تو آب میبندند

تیرها را سه شعبه میسازند
تا که بهتر سوی هدف بزنند

رسمشان است وقت صید شکار
رقص شادی کنند کف بزنند

یوسف کربلا دراین فکرم
رحم بر پاره پیرهن نکنند

لال گردد زبان من آقا
پیش زینب تورا کفن نکنند

(سید پوریا هاشمی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی
عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی

همان هایی که در این شهر گرداندند رو از من
فـراز بام هــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی

سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله
تنـم در کوچه هــا گردیـده گـرم راه پیمایـی

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم
نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی

رسیـده ضربه هــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم
بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی

از آن ترسم که چـون آیـی نبینم ماه رویت را
ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی

اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما
تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی

تمـام شب کنـار کوچه هـا تنهـا تو را دیدم
خـدا دانـد نکـردم لحظـه ای احساس تنهایی

بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر
که بهر کشتن یک تن کند شهری صف آرایی

سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم
کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی

(غلامرضا سازگار)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

اینجا هزار حرمله در انتظار توست
آقا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه به روز رقیه کن
فکری به حال من نه به حال رباب کن

رحمی نمی کنند عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیر خواره است
در کوفه ای که وعده ی سوغات مردمش
تنها برای دخترکان گوشواره است

اینجا نیا که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دستها که دیده ام از کینه می برند
انگشت را به خاطر انگشترت حسین

برگرد جان من که نبینی ز بام ها
آتش کشیده اند سر و دست و شانه را
یا از فراز نیزه نبینی که می زنند
بر پیکر سه ساله ی تو تازیانه را

می ترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری،میا
این شهر بی حیاست به جان سکینه ات
می ترسم از حرامی و بی معجری میا

(حسن لطفی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

منم مسلم که اربابم حسین است
قرار قلب بی  تابم حسین است

خوشم در راه حق عطشان بمیرم
چه بیم از تشنگی آبم حسین است

گروهی سیف آل هاشمم خواند
گل اسماء و القابم حسین است

سرم در پیش ظالم خم نگردد
بلی استاد آدابم حسین است

صفای هر گلی چندین صباح است
گُل تا حشر شادابم حسین است

بیا بر چشمم ای خواب شهادت
بخوان، لالائی خوابم حسین است

ندیدم بینتان گوهر شناسی
به او گویم، دُر نابم حسین است

تو باش ای آفتاب کوفه شاهد
که خورشید جهان تابم حسین است

قسم بر کعبه و میقات و زمزم
نماز و مُهر محرابم حسین است

حسین را یافتم در کشور دل
در آن کشور خدا یابم حسین است

پیامم بر عبیدالله این است
رئیس کل احبابم حسین است

بزن جلاد خائن گردنم را
به شهر جذبه جذابم حسین است

ز حزب و فرقه من خیری ندیدم
قوام قوم و احزابم حسین است

(ولی الله کلامی زنجانی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

وقتی نفس از سینه ی بی تاب افتاد  
با غربتم رنگ از رخ مهتاب افتاد  

دیوار اصلا تکیه گاه حیدری هاست 
انگار بعد از فاطمه این باب افتاد 

سنگ صبوری نیست اینجاها برایم 
هر کوچه را گشتم ولی نایاب افتاد 

مهمان رسیدم حال و روزم این چنین شد 
با یاد زینب از دو چشمم خواب افتاد 

هر کس که بیعت داشت، زخمی کاری ام زد 
از پیکرم دیگر توان و تاب افتاد 

وقت وداع با چشم، عکسی را گرفتم 
از روی تو حالا ترک بر قاب افتاد 

اینجا هزاران گرز آوردند، یاد 
پیشانی مردی که در محراب افتاد 

دیشب سر دروازه ی این شهر بی درد
ناگاه چشمم بر دوتا قلاب افتاد

شکر خدا این پاره ی لب آبرو داد
وقتی که دندانم درون آب افتاد

فهمیدم اینجا ذبح، رسم خویش دارد
تا از کفم این کاسه ی خوناب افتاد

انگار که در جمعیت گمگشته ای داشت
جسمی که سوی عده ای قصاب افتاد

این سرنوشتش شد سلامی نیمه کاره
یک جسم بی سر ماند و تیزیه قناره...

(حبیب نیازی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

باور نمی کردم گذرها را ببندند
من را که می بینند درها را ببندند

خورشید بودم زیر نور ماه رفتم
جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم

در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم
این چند شب یک خواب راحت هم نکردم

من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت
این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت

امروز جان دادم اگر جانت سلامت
دندان من افتاد دندانت سلامت

حالا که می آیی کفن بردار حتما
ای یوسف من پیرهن بردار حتما

حالا که می آیی ستاره کم بیاور
با دخترانت گوشواره کم بیاور

حیرانم اما هیچکس حیران من نیست
باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست

اینجا برای خیزران لب را نیاری
آقا خدا ناکرده زینب را نیاری

اصلا ببین گل ها توان خار دارند؟
پرده نشینان طاقت بازار دارند؟

من راضی ام انگشتر من را بگیرند
وقت کنیزی دختر من را بگیرند

اینجا برای نعل پا دارند آنقدر
کنج تنور خانه جا دارند آنقدر

مهر و وفا که نه جفا دارند، اما
اینجا کفن نه بوریا دارند اما

باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد
حیف از سر تو نیست زیر پا بیفتد

(علی اکبر لطیفیان)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

تنها ترین شکسته دل این غروب شهر
آواره و پیاده و بی کس ترین منم
ازبس غریب مانده ام این جا که عاقبت
دادم دو طفل کوچک خود را به دشمنم

آن بیعتی که مرد و زن کوفه بسته اند
حتی به هفته ای نرسیده شکسته شد
دیروز از وفا همگی دست داده اند
امروز مسلمت ز جفا دست بست شد

کوچه به کوچه می روم و می زنم به سر
کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم
از شرم نام خواهرت ای خاک بر سرم
چون شمع آب می شوم و گریه می کنم

خانه به خانه گشته ام و باز دیده ام
هر سینه ای ز حیله و نیرنک پرشده
پیداست از بلندی دارا لعماره اش
هر بام جای گل فقط از سنگ پر شده

در کارگاه تیر سه شعبه به هم رسید
لبخندهای حرمله با ناله های من
تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز
می لرزد از بزرگی آن دست و پای من

این جا هزار حرمله در انتظار توست
مولا برای آمدنت کم شتاب کن
رحمی به روز من نه، به روی رقیه کن
فکری به حال من نه، به حال رباب کن

رحمی نمی کنند، عزیزم به هیچ کس
حتی به تشنه ای که فقط شیرخواره است
تو می رسی وعده سوغات مردمش
بهر جهاز دختر شان گوشواره است

این جا میا که آخر سر چشم می زنند
این چشم ها به قامت آب آورت حسین
این دستها که دیده ام ازکینه می برند
انگشت را به خاطر انگشترت، حسین

برگرد جان من که نبینی ز بام ها
أتش کشیده اند، سرو دست و شانه را
تأ أز فرأز نیزه نبینی كه می زنند
بر پیکر سه ساله تو تازیانه را

‏می ترسم از دمی که بیایند دختران
با گونه های زخمی و نیلوفری، میا
این شهر بی حیاست به جان سکینه ات
می ترسم از حکایت انگشتری، میا

(حسن لطفی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

نوزاد های فــــتنه چرا زاده می شوند؟
شمشیرها برای که آماده می شوند؟

کوفه میا حسین که این خـــــاک هـای سرخ
بهر نماز عشق تو ـــــــــجاده می شوند

روی سرت حساب و کتابی عجیب هســـت
اینجا معادلات بـــلا ســــــــــاده می شوند

اینجا یکی یکی به شما پشــــت می کـــنند
این تشنه ها که مست می وباده می شوند

هجده هــــــــــزار نامه برایت نوشته اند
خون را چــــقدر زود به پایت نوشته اند

اینجا گلاب هــــست ولی گل عفیف نیست
یعنی به غیر داس به دست حریف نیست

نام تورا دو چشــــــــــــــم ترم جار می زن
در زیر تیغ، ناله چشمم خــــــفیف نیست

اینجا سیاه مشق لبت پاره می شـــــود
اینجا کسی به فکر خطوط ظریف نیست

کوفه کجا و نیـــــــــــــت خیر شما کجا؟
کوفه قسم به نام تو با تو ردیف نیست

اینجا نمــــــــازها اثرات دورویـــــــی است
اینجا حدیث ها همــــــه بیراهه گویی است

اینجا سرشته شـــــــد گل قاضی شریح ها
اینجا پر اســــــت از دل قاضی شــریح ها

اینجا تفـــــــکر علوی خاک میـــــــــخورد
درزیر فرش منــــزل قاضی شریــــــح ها

آقا سر عزیــــــــــــز تو برباد میــــــــرود
با حکم های بــــاطل قاضی شریـــــــح ها

شایع شده وبــــای عقاید در این دیـــــــار
گرچه نیامده ســـــل قاضی شریــــــــح ها

اینجا تنورها دلـــی از سنگ می پــــــزند
در ذهن ها تفکری از جنگ می پــــــزند

لب تشنه ماندم و کســـــی آبم نمی دهــــد
چشمم نشانه غیر ســــــرابم نمــــــی دهد

سنگ و حصیرو آتش و تیغ و لبان خشک
قدر غریــــــــــبی تو عذابـــــــم نمی دهد

گرچه سر کناســـــــــــــــه تنم تاب میخورد
داغی بــــــــجز غمت تب و تابـــم نمی دهد

شکل سفال پــــــــر ترکی هســــتم و بجز
دستان حیله کار لعابــــــــــــــــم نمی دهد

دیگر مپرس از چه دلم بی شکیب هست
"زیرا امید وصل توأم عن قریب هــــــست

(رضا دین پرور)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

کوفه درد است ولی ای همه درمان تو میا
قسمت می دهم این بار به قرآن تومیا

گیرم اینجا همه مردند ولی غیرت را
می فروشند به یک قیمت ارزان تو میا

باز هم نامه نوشتم که نیایی کوفه
آخر نامه نوشتم شه خوبان تو میا

سخن از تیر سه شعبه همه جا می گویند
جان شش ماهه ات آقای غریبان تو میا

کعب نی های عرب در همه جا معروف است
به تن کوچک و بی جان یتیمان تو میا

حرف غارت شد و انگار شنیدم آقا
قصه ای از کفن و یک تن عریان تو میا

جگرم سوخت ولی آب نخوردم هرگز
یاد کردم ز لبت سید عطشان تو میا

دختری گفت که مهریه من؟ خون حسین
آه ای پادشه بی کس دوران تو میا

بچه ای گفت که سوغات، النگو،خلخال
رحم کن بر جگر زینب نالان تو میا

بعد تو عالم ایجاد عزاخانه شود
بیش از این قلب خدا را تو مرنجان؛ تو میا

(حسین صیامی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

برگرد آقا کوفه جای آمدن نیست
مخروبه های شهر جای یاسمن نیست

اینجا زمانی عطر و بویی از علی داشت
جان خودم یک ذره بوی بوالحسن نیست

این ها تماما نامه هاشان کذب محض است
دیدم که اینجا یک نفر هم پشت من نیست

خوب است آدم در دیار خود بمیرد
برگرد آقا مکه؛ اینجا که وطن نیست

نگذار دلشوره وجودش را بگیرد
چون کوله بار خواهرت غیر از محن نیست

باشد بیا؛ اهل و عیالت را نیاور
آقای من ولله کوفه جای زن نیست

من بیشتر فکر حضور دخترانم
چون در میان کوفه کم دست بزن نیست

این ها تماما با تو قصد جنگ دارند
با اصغرت هم جنگ اینها تن به تن نیست

اینجا حیا و غیرت و ایمان ندارند
می بینی آخر بر تنت هم پیرهن نیست

برگرد؛ اینجا صحبت از قتل است و غارت
پایان کار خیمه ات جز سوختن نیست

(مهدی نظری)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

دلم شور می زد که از دور دیدم
دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند
سوارانی از کوفه و غصه هایش
که پیغمبر روضۀ یک شهیدند

رسیدند و از ماجرای تو گفتند
از این که نرفتند از کوفه بیرون
مگر این که دیدند دروازۀ شهر
شده میزبان سری غرق در خون

شنیدم که گفتند باز اهل کوفه
نمک خورده اند و نمکدان شکستند
به جز کاسۀ کهنه عهد و پیمان
تو را سر شکستند و دندان شکستند

شنیدم که تا پای جان ایستادی
ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند
تو را دوره کردند و مهمانشان را
پذیرایی آتش و سنگ کردند

شنیدم که از روی دارالعماره
تو را پرت کرده؛ پرت را کشیدند
تن بی سرت را به یک اسب بستند
و در کوچه ها پیکرت را کشیدند

شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر
تو را آب دادند و آبی نخوردی
اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد
ولی خیزران شرابی نخوردی

سرت زینت سر در شهر گردید
ولی سهم نی ها و طشت طلا نه
تنت قسمت میخ قصاب ها شد
ولی پایمال سم اسب ها نه

(محمد بیابانی)

اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام (بخش اول)

یا حسین ای در افق ها منجلی
ای بزرگ قوم ای پور علی

یک تجلی از تو مسلم بوده است
نور تو در خویش قائم بوده است

آن که پیک شاه شد شاه است او
آن که نور راه شد راه است او

مسلم تو کافر خویش است و بس
مسلمت در خویش بی کیش است و بس

کیش مسلم کیش ارباب حق است
در حقیقت او به حقش مطلق است

او که بود از فرط جلوه بی حجاب
زخم خورد از کوفه مثل بوتراب

چون به شخص خویش تنها ماند او
مرکب بی مقصد خود راند او

رفت و زد تکیه به دیوار زنی
رفت آمینی سراغ ایمنی

زن چو آبش داد راهش نیز داد
راه بر افغان و آهش نیز داد

نور شه از خانه چون بیرون نشست
خصم آمد دست آن دلدار بست

رفت از جور کسان بر بام قصر
کوفیان را شد تمام آن روز نصر

سر بریدند از رسول شاه دین
سر به بام افتاد و پیکر بر زمین

سر به سوی شام رفت و تن به خاک
گفت با او آسمان روحی فِداک

(محمد سهرابی)

پدیدآورنده: 
Share