چیزی از او به جای نمانده است جز راه ناتمام / شاعر : قیصر امین پور
آن روز
بگشوده بال و پر
آن روز
بگشوده بال و پر
افتاد
آنسان که برگ
آن اتفاق زرد
می افتد
افتاد
ساکت و تنها
چون کتابی در مسیر باد
می خورد هر دم ورق اما
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
یاران به آفتاب بگویید:
صد پاره شو، هزار ستاره
این سبز سرخ کیست؟
این سبز سرخ چیست که می کارید؟
این زن که بود
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ما همیشه بارانی است
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
ز جاده های خطر بوی یال می آید
کسی از آن سوی مرز محال می آید
بر دل خون من دمی، دیده نظر نمی کند