این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا / شاعر : قیصر امین پور
عید است و دلم خانه ی ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
عید است و دلم خانه ی ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای کاش تو را نشانه ای می گفتم
از آتش دل زبانه ای می گفتم
پیراهنی از شتاب خواهم پوشید
دیدار تو را به شوق خواهم کوشید
دستی ز کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
نوشیدن نورِ ناب، کاری است شگفت
این پرسش را جواب، کاری است شگفت
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
حسن تو کنایه ای به کنعان می زد
در نای تو نبض عید قربان می زد
ای عقل که وامانده ی صدها رازی
تا چند به چون و چند می پردازی؟
ای ناب ترین معانی واژه ی خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب