به اصل نسخه ی قاموس خود رجوع کنیم / شاعر : قیصر امین پور
بیا که حادثه ی عشق را شروع کنیم
ز شرق زخمی دل ناگهان طلوع کنیم
بیا که حادثه ی عشق را شروع کنیم
ز شرق زخمی دل ناگهان طلوع کنیم
آغاز شد حماسه ی بی انتهای ما
پیچید در زمانه طنین صدای ما
بیا به خانه ی آلاله ها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
آنسان که تویی هیچ کس آگه به تو نیست
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظه ی وصل عاشقان ما را بس
ای صاحب عشق و عقل دیوانه ی تو
حیران تو آشنا و بیگانه ی تو
ایمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مرکبش بود نماز
امشب سر مهربان نخلی خم شد
مهتاب گرفت، شهر در ماتم شد
مردی که طلایه دار مردان خداست
از طایفه ی نور نوردان خداست
برخیز که روح آب بر خاک افتاد
آن راکب خونْ رکاب بر خاک افتاد