از خون تو این کتاب شیرازه گرفت / شاعر : قیصر امین پور
جان تو دوباره جامه ای تازه گرفت
از خون تو این کتاب شیرازه گرفت
جان تو دوباره جامه ای تازه گرفت
از خون تو این کتاب شیرازه گرفت
او رشک سپیده در سحرخیزی بود
همپای نسیم در دلاویزی بود
این دل به کدام واژه گویم چون شد؟
کز پرده برون و پرده دیگرگون شد
ما دشمن آه و آوخ و افسوسیم
با شوق، لبان مرگ را می بوسیم
اسطوره ی بی بال پریدن ماییم
پروانه ی بی پریم و بی پرواییم
صبح از سفر سخت زمان می آید
زآنسوی زمین و آسمان می آید
برخیز به خون دل وضویی بکنیم
در آب ترانه شستشویی بکنیم
دگر این دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
شدم تر دامن از دیروز و امروز
ندارم خفتن از دیروز و امروز