اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش اول
اشعار روز چهارم محرم ؛ طفلان حضرت زینب سلام الله علیها - بخش اول
به مناسبت ماه سوگواری سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، چند قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع " اشعار روز چهارم محرم " تقدیم محبان آل الله علیهم السلام می کنیم.
هر چه مستی ها فزونتر، هست ساغر بیشتر
چون پیام عاشقی دارد پیمبر بیشتر
عشقِ خواهر باشد و مِهرِ برادر بیشتر
دارد اصلاً کربلا از کوفه لشگر بیشتر
گفت زینب یا اخی من حق مهمانی دهم
دوست دارم در ره عشقت دو قربانی دهم
من به درگاه تو سوز و آه آوردم حسین
با امیدی رو به این درگاه آوردم حسین
بین سپاه خویش را همراه آوردم حسین
هستی خود را به لشگرگاه آوردم حسین
میوۀ دل نذر کردم بهر این مهمانی اَت
پارۀ جان پروراندم تا شود قربانی اَت
نو غلامانم اگر شمشیر گردانی کنند
راهی کویِ دَرَک یَلهای میدانی کنند
یا علی گویان ز رزم خویش طوفانی کنند
قلب لشگر را شکافند و مسلمانی کنند
من به دست خویش دادم درس عزم و رزمشان
نیزه و شمشیرها نقل و نباتِ بزمشان
این دلاور مردهای نوجوان مست توأند
گرچه شاگردان عباسند دلبست توأند
داغداران علی اکبر به پیوست توأند
عاشقانه کشتۀ یک بوسه از دست توأند
بسکه در رخسارشان شوق شهادت دیده ام
در رهت پرپر شدن را چون ولادت دیده ام
عاشقِ جانبازیِ کوی تو، حیرانِ مَنَند
از اشارات شب قبل تو گریان منند
یاد ایام اسارت دل پریشان منند
دل پریشان شب شام غریبان منند
دائماً گویند مادر دست بر معجر مگیر
جان مولا گریه کم کن بوسه از حنجر مگیر
می روند اما خیالت راحت ای سالار من
آری این دیدار باشد آخرین دیدار من
این من و این حاصلِ یک عمر از گلزار من
بعد از این در خیمه پنهان می شود رخسار من
ای سلیمان هدیۀ مور است از من کن قبول
جان زهرا رد مکن جان علی جان رسول
بعد تو این داغ را با صبر جبران می کنم
با سرت منزل به منزل شرح قرآن می کنم
با اسیری رفتنم یاری جانان می کنم
با خطاب حیدری در کوفه طوفان می کنم
من ز تو شرمنده تو از من خجالت می کشی
عاقبت ما را تو از این درد غربت می کُشی
وعدۀ ما بر سر بازار باشد بعد از این
کوچۀ برده فروشان زار باشد بعد از این
قافله در معرض دیدار باشد بعد از این
چشم شامی بدتر از مسمار باشد بعد از این
بعد از این باید چه سازم با هزاران چشم هیز
وای از چشمان هیز و وای از لفظ کنیز
(محمود ژولیده)
گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست
زینبی که همه ی دار و ندار زهراست
پرورش یافته ی باغ و بهار زهراست
باعث فخر همه ایل و تبار زهراست
عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست
هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست
خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند
همه را مست خودش وقت مناجات کند
قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند
بهتر از حضرت عباس مواسات کند
شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب
حافظ خانه ی توحید و امامت زینب
نشر این عشق فقط از کرم زینب توست
عاشقی مشق شده با قلم زینب توست
هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست
سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست
کربلا جلوه گهِ محترم زینب شد
پیش تر از حرم تو حرم زینب شد
آمده تا که دوباره همه را مات کند
اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند
نذر اولاد تو یک قافله سادات کند
تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند
نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید
نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید
این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند
این دو تا آبروی عترت جعفر هستند
آشنا با همه آیات مطهر هستند
تربیت یافته ی ساقی لشگر هستند
این جگرگوشه و آن پاره تن زینب توست
این حسین و دگری هم حسن زینب توست
حرمله کو که سه شعبه به کمان بگذارد
کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد
شمر کو پا به روی سینه شان بگذارد
سرشان را ببرد روی سنان بگذارد
تن ِشان را به سُم مرکبشان بسپارد
تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد
(جواد حیدری)
گلاب می چکد از گیسوان شانه شده
برای عرض ارادت دو گل بهانه شده
قبول کن که نفسهای من همین هایند
قبول کن که غمت را دلم نشانه شده
دو زینبی دو علی خود دو فاطمه صولت
دو زینبی دو حسن رو، دو بی کرانه شده
دو زینبی دو علی اکبری دو عباسی
دو ذوالفقار نبردی که جاودانه شده
دو شیر نر دو حماسه دو گرد باد غیور
دو صاعقه که به جان محشر زمانه شده
دو شیر خورده ز من دو زره به تن کرده
دو می زده دو رجز خوان دو حیدرانه شده
دو پهلوان دو قیامت دو غیرت طوفان
دلی به محضرتان خاک آستانه شده
مزن به سینه شان دست رد در این میدان
به جان یاری شکسته به جان مادرمان
(حسن لطفی)
صف کشیده می رسد آن حیدر زهرا نشان
تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان
در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان
در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان
وه بنازم بر امیر عشق و این سرلشگرش
تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید
قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید
از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید
رشته ی هرچه محبت بود از طفلان برید
کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش
گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر
حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر
حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر
عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر
این غریب کربلا و هدیه های خواهرش
خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان
وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان
من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان
کرد از جام شهادت واله و مدهوششان
آتش عشق حسینی بود از پا تا سرش
گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید
تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید
از ابوفاضل مدد گیرید سالاری کنید
من زنم اما شما باید علمداری کنید
جانت قربان یک تاری ز موی اکبرش
هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود
هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود
لشگری را با دو رزمنده دگر رسوا نمود
خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود
دستی از دل بر دعا دستی دگر بر معجرش
مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت
بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت
هر دو دست مستجابش را به روی سر گرفت
تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت
دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش
به سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او
چون همای پر شکسته خون چکد از بال و
تا که دید آن انکسار چهره و احوال او
از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او
این اصول عاشقی آموخته از مادرش
(قاسم نعمتی)
وقتي کسي ز جان خودش دست ميکشد
از هستي و جهان خودش دست ميکشد
وقتي که آفتاب دلش ميکندغروب
از ماه آسمان خودش دست ميکشد
يادش ميان خلق خدا ميشود عزيز
هر کس که از نشان خودش دست ميکشد
وقتي که صحبت ازغم و داغ حسين شد
زينب ز کودکان خودش دست ميکشد
يک بار رو زدم به تو اينگونه تا مکن
سهميه ي مرا تو از اين غم جدا مکن
اينان در آسمان بلندت کبوترند
نام تو ميبرندبه هرجا که ميپرند
شرمنده ام که بيشتر از اين نداشتم
اين کودکان تمامي هستي خواهرند
در قلبشان عزاي جوانت گرفته اند
در راه تو فدايي وقربان اصغرند
شمشيرشان ميان کمر برق ميزند
شاگرد درس رزم علمدار لشکرند
خون علي ميان رگ اين دو کودک است
جنگاوري اين دو به زهرا قسم تک است
زينب بيا ببين چقدر قد کشيده اند
از بس که پابه صفحه ي صحرا کشيده اند
دشمن هنوز درکف اين کودکان توست
تکبير اهل عرش پي حيدران توست
در اين زمان کم چقدر زخم خورده اند
ازسر بگيرتا به کمر زخم خورده اند
اي مادرشهيد که نذرت اداشده
درقلب خسته ات چقدر غصه جا شده
ازخيمه ها بيا و ببين بي پسر شدي
مثل من حسين تو از هر نظر شدي
(محمد حسن بیات لو)
آخر خودت بگو چقدر ربنا کنم؟
باچشمهای خیس خدا یاخدا کنم؟
وقتی که بی کسی به سراغ تو آمده
در خیمه ام نشینم و دائم دعا کنم
درد غریبی تو به جانم شرر زده
این درد را بگو که چگونه دوا کنم؟
پنجاه سال از تو خجالت کشیده ام
وقتش رسیده دین خودم را ادا کنم
خواهر بلاکش غم و درد برادر است
باید برای تو در سپر دست و پا کنم
امروز اگر برای تو از این دو نگذرم
فردا چگونه رو به سوی مصطفی کنم؟!
شاگرد مادرم که برای امام سوخت
وقتش رسیده است به او اقتدا کنم..
روح و روان من جگرم را قبول کن
لطفی نما دو تاج سرم را قبول کن..
سربازهای خواهرت آماده اند اخا
بنگر چگونه پای تو افتاده اند اخا
هرچند کوچکند ولی مرد جنگی اند
هرچند کوچک اند علی زاده اند اخا
در اضطراب رد شدن از جانب تواند
از دیشب است که سر سجاده اند اخا..
از من اسیر عشق شدن ارث برده اند
هستند چون اسیر تو آزاده اند اخا..
وسع کم مرا به بزرگی خود ببخش
این دو برای پیشکشی مانده اند اخا
دیگر نگو دو خوشه انگور زینب اند
دیگر رسیده اند دگر باده اند اخا
ایراد سن و سال نگیر از دو غنچه ام
وقتی قسم به فاطمه ات داده اند اخا
رحمی نما به سوز دل و گریه هایشان
دارو ندار من پدری کن برایشان..
دارند میروند تو حسرت نکش فقط
جانم فدات بار مصیبت نکش فقط
نذر من است پای تو ارباترین شوند
از نیزه دار و حرمله منت نکش فقط
حلا که دین من به تو قدری ادا شده..
حرفی وسط ز عمق جنایت نکش فقط
آرام باش بر سر بالینشان حسین
تو پای از رکاب به سرعت نکش فقط
من راضیم در شاخه گلم را نیاوری
باکام تشنه اینهمه زحمت نکش فقط
درخیمه مانده ام که نبینی غم مرا
آقای خوب من تو خجالت نکش فقط
مردی نمانده غصه نخور زینبت که هست
جانم فدات ناله غربت نکش فقط
مویم سفید شد به تماشای عشق تو
من مادر شهید شدم پای عشق تو..
(سید پوریا هاشمی)
زینبم، عقل، پریشان من است
عشق، سر گشته و حیران من است
رو کنم برگه ی دیگر در عشق
وقت جانبازی طفلان من است
روز عشق است کنون این دو غزل
بهترین گفته ی دیوان من است
دو غزاله به منای تو حسین
در ره عشق تو قربان من است
دو ثمر یا دو پسر یا دو قمر
شاهد یکدلی جان من است
یکدلم با تو که داغ دو گلت
مانده بر این دل سوزان من است
این دو گل را به تو من هدیه کنم
این دو گل کل گلستان من است
خون گرمی که به راه تو دهند
خنکی دل عطشان من است
گفته ام با پسرانم هر شب
که حسین، اول و پایان من است
داده ام در س بر آنان توحید
که حسین مذهب و ایمان من است
شیرشان دادم و می گرییدم
که بدانید حسین جان من است
درس تفسیر بر آنان دادم
که حسین معنی قرآن من است
دو غلامند نه خواهرزاده
این همان درس دبستان من است
اذن قربان شدن طفلانم
خواهش این دل سوزان من است
(سید محمد میر هاشمی)
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
آینه بودم و از غربت تو تــارشــدم
روز اول که دلم از غم تو خلق شده
با تو همسایه ی دیوار به دیوار شدم
مست بودم زشعاع نگهت ای خورشید
که زکم نوری چشمان تو هوشیار شدم
دل سنگ آب شد از غربت یک لحظه ی تو
روزهای خوشیم رفت، عزادار شدم
من که پای نگهت هستی خود را دادم
هرچه را هم، بدهم باز بدهکار شدم
محو رویت شده بودم که عجب می سوزی
همچو اشکی ز دو چشم تو پدیدار شدم
نیتم بود که شرمنده زینب نشوی
تازه فهمیده ام ای یار که انگار شدم
من که عمری به سر چشم ترت جایم بود
خواب دیدم که تو رفتی و دگر خوار شدم
مانده ام بی کس و تنها، همه هستم به فدات
اگر از داغ تو من نیز شکستم به فدات
تا ابد باد سلامت ثمر من، سرتو
می چکد خون دل من زدو چشم تر تو
روح سرگشته من دل شده ی ماتم توست
دل صد پاره من هست حسین، پرپر ِ تو
خارج از گود مکن این دو کفن پوش مرا
طفل هایم به فدای علی ِ اکبر تو
چقدر برزخ سردی است دراین ظهرعطش
چقدر گرگ نشسته است به دور و بر تو
آینه های مرا خرد بکن زیر غمت
تا نبینند به سر نیزه سر اصغر تو
بپذیر این دو پسر را که خدا ناکرده
تا نبینند اسیری من و دختر تو
دربساطم به جز این دو پسرم هیچ نبود
شرمگین است، ندارد به از این خواهر تو
دست ردّ بر جگر سوخته ی من نزنی
من که بودم زپس مادر تو مادر تو
از سرم آب گذشته است چنین می گویم
رمقی نیست زداغ تو بر این زانویم
(رضا دین پرور)
گاه لیلایی و گهی مجنون
گاه مجنونم و گهی لیلا
گاه خورشید و گاه آیینه
روبروی همیم در همه جا
ای طلوع همیشه ی قلبم
با تو خورشید عالمینم من
تو حسینی ولی گهی زینب
گاه زینب گهی حسینم من
وقت سجاده وقت نافله ها
لبمان نذر نام یکدیگر
دو کبوتر در این حوالی عشق
بر سر پشت بام یکدیگر
من و تو آیه های تقدیریم
من و تو همدلیم و همدردیم
خواب بر چشممان نمی آمد
تا که بر هم دعا نمی کردیم
دل ندارم تو را نظاره کنم
در غروبی که بی حبیب شدی
تکیه بر نیزه ی شکسته زدی
این همه بی کس و غریب شدی
کاش این جا اجازه می دادی
تا برای تو چاره می کردم
این گریبان اشتیاقم را
پیش چشم تو پاره می کردم
همه از خیمه ها سفر کردند
همه در خون خویش غوطه ورند
همه پیشت فدا شدند اما
کودکانم هنوز منتظرند
آن دمی که ممانعت کردی
میهمان نگاه من غم شد
از بلا و غمِ مصیبت تو
آن قدر سهم خواهرت کم شد
کودکانم اگر چه ناقابل
ولی از باده ی غمت مستند
آن دو بالی که حق به جعفر داد
به خدا کودکان من هستند
خنده ها با نگاه غمگینت
اذن پرواز بالشان باشد
اذن میدان بده به آن ها تا
شیر مادر حلالشان باشد
(علی اکبر لطیفیان)
این شیر بچه های من از نسلِ حیدرند
همزاد پاکی و کرم از خونِ جعفرند
در اوج خویش اگر چه به طیار می رسند
ای رُکنِ عشق من به شما سجده می برند
رخصت دهید لشکرِ طاغوت و جبت را
با ذکر یا علی مدد از پا در آورند
در عشق رفته اند به دائی ماهشان
آئینه های رزم علمدارِ لشکرند
سوگند خورده اند که قربانیت شوند
من مطمئنم آبرویم را نمی برند
شمشیر بسته، مستِ کفن، تشنه ی وصال
بر جان خویش درد و بلای تو می خَرند
سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید
این دو امیدِ آبروی من به محشرند
تا زیر کعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا
بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند
دغ می کنند معجر من جا به جا شود
حساس و غیرتی به سرانجام مادرند
اسباب خجلت است کریمانه کن قبول
این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند
در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر
دیدی که قطعه قطعه و در خون شناورند
دلخوش نکن به یاوری خواهرانه ام
پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند
شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول کن
قربانیانِ اصغرِ خود را قبول کن
(علیرضا شریف)
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند
(سعید پاشازاده)
این دو سرباز جوان رزم آورند
هر دو ابن الجعفر ابن الحیدرند
دو وجیها عند ربک دو عزیز
میوه ی دل نور چشم حیدرند
دو چکیده آیه ی قرآن حق
دو اثر از مکتب پیغمبرند
این دو مشتاق صعود آسمان
در حقیقت بالهای جعفرند
تنفقوا مما تحبون منند
گر هر دو ریزه خوار اکبرند
وارث اسما وزهرایند ،آه
یادگار گلشنی نیلوفرند
می خورم سوگند بر اشک رباب
پیشمرگان علی اصغرند
با همه لب تشنگی بنگر اخا
با شهامت قلب لشگر می درند
گو علمدارت ببیند رزمشان
هر دو شاگرد امیر لشگرند
تا که قتل تو عقب افتد اخا
تیر ها را بر سر وتن می خرند
توبه فکر من ولی من فکر تو
عاشقان دلواپس یکدیگرند
بوده امم بنت الشهید اخت الشهید
حالیا ام الشهیدم بنگرند
گر که افتادند بر روی زمین
جسمشان بگذار، گر چه پر پر ند
زحمت تا خیمه آوردن مکش
این دو عاشق فداییان دلبرند
در میان کوفه تا بازار شام
روی نیزه حافظان مادرند
گرجه ناقابل ولی از لطف تو
آبروی زینبت در محشرند
(جواد حیدری)
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر
دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه
دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر
دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن
دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر
کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک
گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر
به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش
به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر
منای کربلا گردیده محو این دو قربانی
نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر
گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری
که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر
بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت
تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور!
دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی
قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر
اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم
دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر
امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا
که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر
سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا
که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر
به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری
درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر
فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت
که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!
یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل
یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر
ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را
که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر
پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب
حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر
خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه
دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر
تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا
و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر
ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان
که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر
چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن
چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر
ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان
ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر
به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن
دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر
چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا
به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر
دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله
همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر
چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را
درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر
نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا
مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر
بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را
که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر
به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش
سلام "میثم” و خلق خدا و خالق داور
(غلامرضا سازگار)
برگرد سمت خیمه ها … تنهای تنها
من بی تو خواهم مرد ای آقای تنها
آماده کردم هرچه باشد را برایت
آورده ام عون و محمد را برایت
حالا که پر، وا می کنند آقا نگو نه
آقا بزرگی کن بیا حالا نگو نه
راضی نشو با گریه برگردند خیمه
هرآنچه می خواهی بگو اما نگو نه
من یادشان دادم که پیش تو بگویند:
" دایی به جان مادرت زهرا … نگو نه"
حالا رها هستند و میدان روبروشان
پای رکاب تو شهادت آرزوشان
آن طور تربیت شدند این ها که بی تو
پایین نخواهد رفت آبی از گلوشان
خونی که جاری می شود از جسم آنها
در بین مقتل می شود آب وضوشان
دل کنده ام از دسته گل هایم برادر
حالا چنان کوهی سر پایم برادر
پنهان نگشتم تا که اشکم را نبینی
همواره با این اشک پیدایم برادر
تا که خجالت را نبینم در نگاهت
از خیمه ام بیرون نمی آیم برادر
(مجتبی حاذق)
نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان
چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان
دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد
و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان
به شاد کردن قلب حسین می ارزید
بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان
به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت
و باد سر زده آمد برای چیدنشان
و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد
به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان
به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما
خمید مادر غمدیده با خمیدنشان
به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ
نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان
حسین بود کنارش نخواست گریه کند
به دل بریدنشان و به سر بریدنشان
در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود
هنوز مشت پری مانده از پرشان
(مهدی رحیمی)
دو قطعه ابر که فصل نگاهشان باران
دو چشمه عاشق رفتن، دو رود سرگردان
دو تا نسیم بهشتی پر از لطافت عرش
که می وزند در اطراف عرش الرحمان
دوتا درخت بهشتی دوشاخه ی زیتون
دو گل اگر که ببویی بنفشه و ریحان
دوتا فرشته که هرکس اگر ببیندشان
به شک بیفتد از اینکه خداست یا انسان
دوسبز پوش بهاری دویا کریم خدا
دومجتبای مدینه دو سفره ی احسان
دو ابروان کمانی در آسمان خدا
که اخم و شادیشان یا عذاب یا غفران
دو آسمان بلا که اگر اراده کنند
به یک نگاه کنند کوفه را ویران
دوکوه سرخ احد در مدینه ی زینب
دو ایستاده ترینی که نامشان ایمان
دوتا مسافر راهی به گر یه ی یعقوب
دوتا عزیز مدینه دو یوسف کنعان
دوتا مسیح پسرهای مریم زهرا
دوتا عصا به دو دستان زینب عمران
دوتا صدف که اگر واکنند لب گویند
دو دُر زینبی اند و دو لولو مرجان
دوتا عقاب حنایی دوتا پرنده ترین
که می کنند در اطراف خیمه ها طیران
دوتا علی به دو ذوالفقار می جنگند
یکی به نام علی و یکی امام زمان
دو بچه شیر حجازی به غرش عباس
دوتا یلی که می آیند در دل میدان
یکی نگاه به یثرب نمود ونعره کشید
که آی قوم سقیفه قبیله ی شیطان !
دو دست بسته ی حیدر دوباره باز شده
به انتقام دو سیلی که خورده مادرمان
اگر که مرد نبردید پیش ما آیید
چهل مبارز و یک زن کجاست غیرتتان
هنوز در وسط کوچه مادر افتاده
هنوز فضه به دیوار تکیه اش داده
دوباره باد وزید و مدینه پیدا شد
دوباره زینب ما در مدینه زهرا شد
نوادگان علی در مدینه غریدند
و گرد خاک عجیبی دوباره بر پا شد
مغیره را که به سیلی زدند- داد زدند
که حال نوبت آن مرد بی سرو پا شد
دوتا علی به دو شمشیر نصفه اش کردند
که پشت کفر به دست دو تا علی تا شد
دوباره خیمه ی زینب به هلهله آمد
و باز شهر مدینه تبسمش وا شد
دوباره باد وزید و به کربلا برگشت
زمان دوباره گذشت و به ابتدا برگشت
به عطر زینبی شان آسمان معطر شد
که وقت پر زدن این دوتا کبوتر شد
دوباره باد سیاهی به کربلا پیچید
و طفل زینب اسیر تمام لشکر شد
در ابتدا دو علی را زهم جدا کردند
که چشم کوفه از این پست فطرتی تر شد
به سنگ و تیر و کمان و به نیزه و شمشیر
خبر دهید گل زینب آه پرپر شد
یکی برای تسلای خاطر مادر
به قتلگاه نشست و ذبیح مادر شد
یکی شبیه به قاسم قدش کشیده شد و
یکی به ضربه ی شمشیر مثل اکبر شد
یکی کنار برادر خمید مثل حسین
و داغدار تن بی سر برادر شد
یکی به مادر خود گفت خوب شد حالا
که پیش فاطمه شرمندگیت کمتر شد
(رحمان نوازنی)
هاجر کرب و بلایم یا حسین
این دو نذری منایم یا حسین
این دو اسماعیل من قربانی ات
تو مکن محرومم از مهمانی ات
این قدر بازی مکن با جان من
نذر خون اکبرت طفلان من
هدیه آوردم برایت یا حسین
هستی زینب فدایت یا حسین
دو علمدار دلیر آورده ام
یا اخا دو بچه شیر آورده ام
بال های جعفر آوردم حسین
بازوان حیدر آوردم حسین
تا شوم در نزد زهرا رو سفید
رخصتی ده که شوم ام الشهید
غم مخور گریان این گل ها شوم
تازه مثل نجمه و لیلا شوم
غم ندارم این دو گل پرپر شوند
پیش مرگان علی اصغر شوند
دوست دارم یا اخا این بچه ها
در پی ات باشند روی نیزه ها
(رضا رسول زاده)
چه وداعی چقدر جانسوز است
کربلا کرب والبکاء شده است
مادری پشت پرده ی خیمه
دست بر دامن دعا شده است
گریه های حرم سؤالی شد
راستی بانوی قبیله کجاست
شیرِ مردانِ زینب کبری ....
...کمی آهسته ؛پس عقیله کجاست
سخت از پیله خیمه دل کندید
بال پروازتان تَقَلّا کرد
نام زهرا گره گشاتان شد
قسم عشق کار خود را کرد
گرگهای گرسنه ی این دشت
در کمینند با خبر باشید
این خلیفه پرستهای حریص
لاله چینند با خبر باشید
نوه ی مرتضی شدن جُرم است
خونتان را حلال می بینند
تازه اسلام نابتان را هم
زیر تیغ سؤال میگیرند
شعله های نفاق این مردم
از سقیفه زبانه میگیرد
جان زهرا به فکر خود باشید
پهلو ها را نشانه می گیرند
خونِ دل روزی علی کردند
پشت پا می زنند این مردم
کوفه را با مدینه فرقی نیست
بی هوا میزنند این مردم
کوچه وا میکنند با حیله
کینه فتوای لاله کوبی داد
تجربه گفت:اولین کوچه...
....در مدینه جواب خوبی داد
راستی،سمت حرمله نروید
شرح این درد، مو به مو مانده
به خدا حیف چشمهای شماست
چند تیری برای او مانده
(وحید قاسمی)
اشعار مرتبط و پیشنهادی :
اشعار روز اول محرم؛ مسلم بن عقیل علیه السلام - بخش اول | بخش دوم
اشعار روز سوم محرم؛ حضرت رقیه علیها السلام - بخش اول | بخش دوم
افزودن دیدگاه جدید