آسیب شناسی روش اجتهاد در گذر از فقه موضوعات به فقه نظامات/بخش دوم

مناظره استاد میرباقری با استاد صرامی در روش شناسی اجتهاد
حجت الاسلام میرباقری

ایمان، عقلانیت، قاعده مندی و تفاهم یک ادبیات جدیدی است که باید ببینیم منظور چیست؟ فرض کنید درباره ایمان که به عنوان رکنی از اجتهاد معرفی شد با این سؤال مهم روبرو هستیم که آیا منظور این است که با آن احساس معنوی درونی خودمان می خواهیم اجتهاد کنیم؟ این معنا یک مشکل اساسی دارد و آن این که علم چیزی است که با دانش بین الأذهانی ما باید قابل استدلال و قابل تعریف باشد

اشکال در روش، ادبیات و تعریف روش اجتهاد
مجری: برداشتی که از سخنان آقای میرباقری کردم، این است که ایشان درباره اجتهاد فرمودند فقه قدیم ما سه پایه دارد: تعبّد یا ایمان، عقلانیت یا قاعده مندی و تفاهم. ولی الآن با توجه به فضای جدیدی که در نیازهای فقهی و فضای کلی که روابط اجتماعی و به تعبیر ایشان تخاطبی که شأن شارع در دوران معاصر است، ما باید این سه را متحوّل کنیم. نکته بعدی که ایشان فرمودند این بود که به جای این که شریعت حاشیه ای بر نظامات دیگر باشد- مثلاً در دنیای جدید به نتایجی برسند و ما درباره آنها نظر بدهیم و حاشیه بزنیم- ما باید خودمان نظامات را ایجاد کنیم و برای همین فضای دین را یک فضای گسترده و متکاملی دیدند که بالأخره باید به لحاظ روش به روش ها یا به ابزارهایی دست بزنیم که بتوانیم خودمان نظام ساز باشیم و نظامات را تشکیل بدهیم، نه این که حاشیه ای بر دیدگاه های دیگران داشته باشیم، بعد هم فرمودند در این روابط بایستی از فرد به جامعه و در تغییر موضوعات از فرد به کلّ متغیر توجه کرد که انشاء الله این ها را در نوبت بعد از ایشان سؤال خواهیم کرد و نسبت به سه فضای توسعه ای که الآن وجود دارد- یکی توسعه بحث سیره عقلا، یکی توسعه نظامات عرفی و یکی توسعه بحث عقلانیت به عنوان راهکارهایی که بتواند برای گذر از فقه قدیم به فقه جدید مسائل را حل کند- جناب استاد نظر داشتند و می گفتند هر سه این ها با اشکالاتی مواجه است.
استاد صرامی: بسم الله الرحمن الرحیم. ابتداءً باید به نکته مثبتی که در سخنان آقای میرباقری و همفکران شان وجود دارد اشاره کنم. آن نکته این است که اگر روشی که ایشان در اندیشیدن و ارائه مطالب دارند تثبیت شود- گذشته از این که محتوای تا چه اندازه صحیح یا ناصحیح است - به لحاظ روشی این خصوصیت را دارد که می تواند با فلسفه های غیر دینی وارد گفتگو شود. یعنی یکی از اشکالات حوزه های اندیشه ما به عنوان حوزه های اندیشه دینی این است که به دلایل تاریخی اندیشه های ما طوری شکل گرفته که به صورت سنّتی امکان گفتگو با اندیشه های دیگر برای ما کم است. یکی از علت هایی که ما نتوانستیم افکار خودمان را در دنیا ارائه بدهیم و یا خیلی وقت ها مخصوصاً افکار شیعه مظلوم واقع شده و افکار دیگری به عنوان اسلام ارائه شده، شاید همین باشد که روش های ارتباطی (یعنی اندیشه و تفکر) ما طوری است که امکان ارتباط با فلسفه های غیر دینی یا امکان ارتباط با کسانی که پیش فرض های ما را قبول ندارند یک مقداری ضعیف یا کم است. بحث های ایشان از این جهت خیلی خوب است که می تواند انسان را در مباحث وارد یک فضای پیشینی کند. ولی واقعیت این است که این فضای بحث در ضمن این نکته یک آسیب مهمّ هم دارد. آن آسیب این است که ابتدا باید ادبیات سازی کافی انجام شود، یعنی ما باید یک چنین بحثی را از درون اندیشه اسلامی ارائه بدهیم تا بتواند در مقابل اندیشه های فرادینی و فلسفه های فرادینی قرار بگیرد، ولی ابتدا باید در مولد و موطن خودش خود را بازسازی کند و با افکاری که در آنجا زاده شده ارتباط منطقی برقرار نماید تا وقتی در موطن خودش تثبیت شد آن ظرفیت برقراری ارتباط را در خارج از خودش بتواند نشان بدهد و از آن استفاده شود.
این مطلب در این جلسه هم صادق است؛ آقای قاضی زاده اشاره ای کردند که مطالب علمی آقای میرباقری را عرفی کنیم. واقعیت این است که انسان در ابتدا با یک سؤالاتی روبرو می شود. سؤال کردن در مورد مباحثی که حاج آقا مطرح می کنند بیشتر برای این است که آن رسالت ادبیات سازی این افکار تأمین شود و بتواند یک شکل صحیح و منطقی تر و قابل درک تری پیدا کند.
وقتی ما وارد بحث اجتهاد و روشهای اجتهادی می شویم منطقی این است که هر چند با ادبیات خودمان توضیح بدهیم که منظور ما از اجتهاد چیست؟ آیا منظور ما همان تعریفی است که فقها می کنند؟ بعد از معنا کردن اجتهاد بگوئیم منظورمان از روش چیست؟ آیا منظور روش فکر کردن است؟ یا این که نه، منظور ما از روش یک سری مباحث خیلی پیچیده تر و مبنایی تر است که باید به آنها بپردازیم؟ یا این که بحث سومی که در صحبت ها بود که مشکل ما تعریف اجتهاد یا تعریف روش نیست، بلکه مشکل ما وضعیت موجود ما و مسائلی است که با آن روبرو هستیم؟ ما با مسائل متحوّلی روبرو هستیم و باید ابتدا این مسائل را بشناسیم. وقتی این مسائل را شناختیم شاید آن اجتهاد و روشی که مورد نظر هست خود به خود، بدون این که نیاز به تعریف خاصی از آن باشد روشن شود.
به هر حال این سؤالات ابتداءً به ذهن انسان خلجان پیدا می کند و به نظر می رسد قبل از این که به سوالات تصدیقی برسیم، مادامی که این سؤالات تصوری شکل خود را پیدا نکند و پاسخ دقیق و مرتبّ خود را نیابد، طبیعتاً ممکن است بحث ها منحرف شود و هر کسی برداشتی داشته باشد، چون یک ادبیات و کلماتی به کار می رود که گاهی اوقات کلمات خیلی جاذبی هم هست و انسان با آنها در حیثیت دینی خودش ارتباط دارد و برایش مقدس است، مثل ایمان و تعبّد. اگر در یک بحث علمی این تعابیر دقیقاً واضح نشود که منظور چیست و دیگران چه می گفتند و ما چه چیزی خلاف آن می خواهیم بگوییم، بحث ها را یک مقداری گیج کننده می کند.
ایمان، عقلانیت، قاعده مندی و تفاهم یک ادبیات جدیدی است که باید ببینیم منظور چیست؟ فرض کنید در باره ایمان که به عنوان رکنی از اجتهاد معرفی شد با این سؤال مهم روبرو هستیم که آیا منظور این است که با آن احساس معنوی درونی خودمان می خواهیم اجتهاد کنیم؟ این معنا یک مشکل اساسی دارد و آن این که علم چیزی است که با دانش بین الأذهانی ما باید قابل استدلال و قابل تعریف باشد، قابلیت تعیین حدّ و مرز داشته باشد و این که کسی فرضاً یهودی، مسلمان یا مسیحی باشد، در علم تفاوتی نکند، مگر این که تعریف جدیدی از علم و ایمان داشته باشیم، یک معنای خاصی از تعبّد اراده کنیم، یا این بحث که گویا قواعد اصولی را به قواعد قدسی برمی گرانیم، در حالی که همه اصولی ها بالاتفاق تا آن جایی که من دیدم قواعد اصولی را قواعد عرفی می دانند. درست است که این قواعد عرفی پیش فرضهایی دارد یعنی فرض کنید عرفِ برخورد و استفاده از معصوم با عرفِ استفاده از غیرمعصوم متفاوت است. اگر به یک عاقل خواه مسیحی یا مسلمان باشد بگوئیم این کسی که با او حرف می زنی معصوم است و او معصوم بودنش را مفروض بگیرد طبیعی است که با کلماتش طور دیگری برخورد می کند، سهو، خطا، نسیان، فراموشی و ... این ها را کنار می گذارد، مطلق سخنانش را به مقیدش ربط می هد، محکومش را با حاکمش معنا می کند و ...، این کار به معنای قدسی کردن یا غیر عرفی کردن اصول نیست. فرض کنید مثلاً تعبیر انقلابِ نسبت برای هر عرفی یک تعبیر عجیب و غریب نیست، ما اسمش را عوض کردیم و الا برای هر عرفی وقتی توضیح بدهید متوجه می شود که منظور چیست؟ و اگر این طور نباشد به آن بحث اصولی اشکال وارد است ، یعنی خود اصولی ها به این نکته می رسند که اگر فرض کنید کسی بیاید تعبیر انقلاب نسبت را مطرح کند ولی نتواند پشتوانه عرفی اش را توضیح بدهد به این معناست که حرف باطلی زده، یا فرض کنید بحث اطلاق و تقیید و حکومت را که یک زمانی این اسم ها نبوده و بعداً آمده، اگر نتواند جنبه عرفی آن را توضیح بدهد به این معناست که نتوانسته از موضع اصولی خودش دفاع کند.
سؤال دیگر من در باره «تعبیر سرپرستی موضوعات یا تحوّلات» است. این تعبیر هر چند تعبیر خوبی است ولی باید منظور از آن را روشن کنیم. روشن است که به صورت منطقی هر علمی مبتنی بر فلسفه آن است. بر فرض علم پزشکی که فکر می کنید یک علم صرفاً تجربی است ولی همین علم شاید بیش از آنکه ما باورمان بشود مفروضات فلسفی دارد که باید در باره آن ها بحث شود. ممکن است اگر ما آن مفروضات فلسفی اش را قبول نکنیم به آن نتایج نرسیم! یعنی پزشکی که الآن کسی را در مطب درمان می کند و بر این باور است که بیمار را معالجه می کند، ممکن است بعد از این که با او یک مباحثه ای انجام شود و پیش فرضهای کنونی اش مختل شود دیگر نتواند به کار خودش ادامه بدهد.
اگر منظور این است که باید از پیش فرضها بحث شود، می شود از همین تعبیر استفاده کنیم و در باره اش بحث کنیم - که بحث خوبی هم هست- و ببینیم چه پیش فرضهایی در این علم وجود دارد و آیا آن پیش فرضها منجر به تفاوتی در این علوم شده است؟ این مرحله را هم باید پشت سر بگذاریم. گاهی هم پیش فرض ها ظاهراً متفاوت هستند اما همه شان یک نتیجه می دهد. بحث از این مطالب مفید خواهد بود.
استاد میرباقری: چگونه وارد بحث از علوم شدید؟
استاد صرامی: از مساله سرپرستی تحولات. استفاده بنده این بود که منظور شما این است که غرب علم سکولار را به ما تحمیل نکند.
استاد میرباقری: منظور من این بود که مقیاس فقه باید وارد سرپرستی تکامل اجتماعی بشود، طبیعتاً الزاماتی هم دارد. ممکن است یکی از الزاماتش تحول در علوم باشد، من وارد الزاماتش نشدم و اصلاً از الزاماتش بحث نکردم. سخن در مقیاس اجتهاد و اجتهاد در رسیدن به سرپرستی تکامل اجتماعی بود، نه پاسخگویی به مسائل مستحدثه حتی در مقیاس کلان. یعنی فقه در مقیاس کلان هم، لازم نیست فقط به مسائل مستحدثه پاسخ بدهد، مثلاً لازم نیست به مسائلی که لیبرال دموکراسی نسبت به مسائل کلان اجتماعی پیش روی مان می گذارد مانند حزب و قوانین احزاب، پاسخگو باشیم، باید از آنها عبور کنیم. ممکن است بگوئیم من اصلاً چیزی به نام حزب را قبول ندارم. ماموریت فقه بزرگ تر از آن است که به ساختارهایی که یک نظام دموکراتیک تعریف می کند بپردازد. ما می توانیم نظام دیگری مانند نظام ولایی ارائه کنیم. لازم نیست به اجزاء ساختار آن ها بپردازیم و آن را اسلامیزه کنیم. لذا ما هنوز وارد الزامات نشدیم. البته یکی از موضوعاتی که بحث می شود این است که زیرساخت ساختارهایی که غرب ارائه می کند چیست؟ آیا عقلانی است یا مشترک است؟
استاد صرامی: در مورد بحث نقش دین و دیدگاه فقها تا آن جایی که من دیدم، البته فقها چندان به اهداف دین یا فقه - که کوچک تر از دین هم هست- نپرداختند. برخی فقها که وارد این بحث شدند مثل شهید اول در اوایل کتاب «ذکری»، یا مرحوم علامه در کتاب «منتهی»، سعادت اخروی را اصل قرار دادند. بنا بر این اگر کسی هدف فقه را که با اعمال و رفتارهای ظاهری ما سر و کار دارد و نه لزوما با عقاید درونی ما، اخروی بداند به طریق اولی هدف اصل دین را که اعم از رفتارهای جوارحی و جوانحی است امور اخروی و سعادت اخروی خواهد دانست. بر همین اساس سخن مرحوم شیخ محمد حسن اصفهانی نیازمند توضیح است. ایشان یک بحثی در بناء عقلا دارند و بناء عقلا را هم در واقع همان ارتکازات عقلائیه می دانند، شاید از این جهت که علی القاعده ارتکازات عقلا مربوط به نظم دنیایی شان می شود از فقه تعریف دنیوی به ذهن بیاید. این مطلب جای بحث دارد و در بحث مفصا تری باید منظور ایشان روشن شود چون ایشان کلیاتی را دراین باره بیان می کنند. در حالی که آن هم جای خودش دارد که انسان بحث مفصل تری کند که منظور ایشان چیست؟ شاید به نظر بیاید کلام مرحوم حاج شیخ محمد حسن اصفهانی شامل عقلای هر زمان با یک فلسفه خاص و فلسفه های مادی نیز بشود، به هر حال این ها باید توضیح داده شود.
نکته ای هم که آقای میرباقری در باره تفاوت احکام فقه حکومتی با احکام فقه فردی فرمودند، کاملاً درست است، ولی باید ابعاد آن هم تحلیل و روشن شود.افرادی هستند که مدعی اند احکام فقه حکومتی با فقه فردی هیچ تفاوتی ندارد ولی به نظر می رسد که این طور نیست. ما هم با مباحثی که در ارتباط با احکام حکومتی داشتیم، به این نقطه رسیدیم که حاج آقا هم فرمودند. ولی به هر حال باید یک استدلال منطقی صحیحی بر این نظر ارائه شود. مجدداً اشاره می کنم که مطالب آقای میرباقری در برقراری یک رابطه و نسبت منطقی میان اندیشه اسلامی و غیر اسلامی بسیار موثر است مبنی بر این که ادبیات بحث روشن شود و توضیح داده شود.
مجری: خلاصه صحبت جناب آقای صرّامی این بود که ما دو نکته را باید به عنوان کلی مورد توجه داشته باشیم که یکی ادبیات بحث است، یعنی اگر که این نکته که بالأخره تفاوتی که فرض کنید در حوزه تعریف روش یا تعریف اجتهاد نسبت
به روش و اجتهادی که دیگران می گویند تفاوت مشخص چیست؟ مثلاً فرض کنید بحث ایمان که مطرح است چه مکانیزمی در تأثیر ایمان در اجتهاد می بینیم، دو تا مجتهد هستند، یکی مسلمان مؤمن و دیگری غیرمؤمن، سؤالشان این بود که در این زمینه چه؟ بعد هم در زمینه های مختلف تقریباً هفت هشت سؤال جناب صرّامی مطرح کردند.
یکی از سوال های ایشان در مورد تعبیر روش و تعبیر اجتهاد بود. در باره اجتهاد آیا نگاه و نظریه ای که شما دارید، یک تفاوت محتوایی نسبت به مفهوم رایج اجتهاد دارد که عبارت است از « استفراغ الوسع لطلب الاحکام الشرعیه من الادله التفضیلیه»، یا همان تعریف معمول را قبول دارید یا شما می خواهید یک قید به آن اضافه کنید؟ سوال بعدی این است که بحث ایمان را چطور مطرح می کنید؟ و ...

Share