اگر کسی عادل نباشد شرع را در حدّ لغت تنزّل می دهد، هیچ وقت «ماء» در قرآن به معنای ماء لغوی نیست، حدّ تبعی اش ماء لغوی است، ولی اگر کسی عادل نبود می گوید منظور قرآن از «ماء» همین آبی است که در لغت می گویند، این گونه نیست! ما باید در اجتهاد اقعاً با ایمان به شرع، نظام ادبی شرع را به دست بیاوریم....
بررسی سوالات حاضرین/بخش اول
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ همان طور که جناب استاد صرامی فرمودند در بحث های استاد میرباقری یک مقداری به لحاظ ادبیاتی ما مشکل داریم. و اما سوالاتی که مطرح می کنم عبارت است از این که: حال در چه مرحله ای از اثبات حکم برای مجتهد به دست می آید؟ دیگر این که این حال آیا همان حضور قلب و شهود عرفانی است یا خیر؟ سوال دیگرم این است که ایجاد نظامات جدیدی که فرمودید در چه قالبی شکل می گیرد؟ یا به عبارتی خاستگاه آن کدام است؟ عقل، عرف یا شرع؟ برای این که بخواهیم برای دنیای جدید حکم بدهیم، در چه قالبی می شود آن را شکل داد؟ مبنای فقه تکاملی عرف فقها است یا عرف متشرعه است یا وحی؟ سوال آخر هم این است که آیا اخلاقیات مقدم بر فقه است؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ آیا اگر حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم حتماً باید حسن و قبح شرعی را قبول کنیم که اشاعره هم همین را می گویند، چون حسن و قبح دو قسم بیشتر نیست، یا عقلیه یا شرعیه؟ سؤال دیگرم این است که با توجه به آن چه در باره حال یا ابتهال فرمودید با روایت امیرالمؤمنین در نهج البلاغه که می فرماید «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ» چکار می کنید؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم، یک مسئله حادی که مبهم است و دوستان اشاره کردند و شما حسن نیت به خرج دادید و گفتید یکی از عناصر حجیت، اما حاج آقا اصرار داشتند که اصلاً خاستگاه حجیت همان حال است. یک سوال این است که تعالی بخشی یا سرپرستی تکامل اجتماعی چگونه بر ولایت کلّی الهی منطبق می شود؟ آیا خود حضرات معصومین فرمودند که ما آمدیم این تعالی بخشی را انجام بدهیم؟ آدم احساس می کند که آن چه از او حذر می کنند که پا به پا و منفعلانه در برابر فرمول های دنیای معاصر عقب نشینی کردند و یا گاهی هم دو قدم پیشروی کردند ، یک جا ایشان وارد شدند. چون نظام توسعه به دنبال تکامل روز به روز توسعه است ما هم باید یک تکامل اجتماعی ناظر به زندگی روز مره و مادی را حتماً پیش بینی کنیم، این می تواند ادعاهای خیلی زیبا و قشنگی را رقم بزند اما چگونه از خود متن دین و از خود فرمایش های حضرات معصومین این فرمایش استفاده می شود؟
سوال: بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نظر می رسد فرمایش های استاد بیشتر از این که توضیح بخواهد دلایل اثبات می خواهد، یعنی این سخنان، حرف های قشنگ و بعضاً روشنی هم هست، مانند ادله اثباتی همین مطلب که اجتهاد عنصر و ماهیت ثبوتی در قضیه دارد و در بند بند و لحظه لحظه اجتهاد استمراراً لازم است، مثل مسئله عدالت است که در تمام مراحل اجتهاد دخیل است، به عبارتی مجتهد از ابتدای مسئله و حتّی هنگام مراجعه به کتاب لغت هم باید آن طهارت نفس را داشته باشد. البته این مطلب را از بعضی روایات می شود استظهار کرد. ولی اگر این ادله بیان می شد شاید خیلی از این مناقشات برطرف می گشت، اگر ما فرض کنیم استخاره و اجتهاد را دلیل ثبوتی نیست، مشکلی پیش نمی آید، یعنی هیچ مشکلی هم در استخاره و هم در اجتهاد پیش نمی آید. (جمله بندی سوال کننده بسیار مبهم است به نظر می رسد ایشان می خواهد بگوید استاد می بایست به ادله سخنان خود می پرداخت تا این همه مناقشه ایجاد نشود)
استاد میرباقری: من به یک ارتکاز تکیه کردم که آقایان نمی گویند که مجتهد نرم افزاری ممکن است تا اگر بپرسند که مقلد چه کسی هستید؟ بگویند مقلّد نرم افزار فلان! معنای این ارتکاز حضور و اراده فقیه دخیل است . الا اگر اجتهاد صرفا قواعد بود می شد قواعد را به نرم افزار داد تا استنباط کند که تا حد بسیاری دقیق تر از استنباط انسان هم می شد مانند ماشین حساب، چون ممکن است فقیه در ملاحظات خود دچار اشتباه شود، اما با این حال این ارتکاز وجود دارد که اراده فقیه دخیل است.
استاد صرامی: انسانی بودن مانع نرم افزاری شدن است. .الا علوم انسانی با این که کمی شده است نرم افزاری نشده است.
استاد میرباقری: مطلب دو تاست. علوم انسانی از این باب نرم افزاری نمی شود که موضوعش انسان است. اما نرم افزاری نشدن اجتهاد به این علت است که فاعلش انسان است و اراده انسان در آن دخیل است و الا در فقه شما کاری به انسان ندارید و می خواهید احکام را به دست بیاورید، یعنی منابع تان لااقل در فقه مصطلح، کتاب است نه انسان. در علوم انسانی سخن از انسان شناسی است چون می خواهد راجع به فعل اختیاری(انسان)، قواعد کنترل بدهند، اما این جا که شما قواعد کنترل نمی خواهید بدهید، فعل مکلّف را به عنوان موضوع مفروض می گیرید و به سراغ ادله می روید تا ببینید در ادله راجع به این فعل چه گفته شده؟ هر چه هست به خود فاعل شناسا برمی گردد لذا می گوئید اجتهاد نرم افزاری شدنی نیست، نه این که چون موضوعش اراده انسان است، شما که نمی خواهید برای اراده قاعده بدهید! در فقه موضوعات مفروض کلی را می آورید، بعد این موضوعات مفروض را سراغ ادله ببرید، رفت و برگشت کنید، بگوئید شرب خمر حرام است. این غیر از بحث روانشناسی است که می خواهید معادله رفتار روحی یک نفر را بدهید یا معادله رفتار اقتصادی جامعه را به دست بیاورید، آن جا می گوئید اراده های اجتماعی موضوع اند و چون اختیار دخیل است قاعده مند نمی شود، این جا از آن باب نیست، از باب این که حضور اراده فاعل شناسا در حجّیت موضوعیت دارد.
سوال: این ابتهالی که استاد می فرمایند با آن ملکه قدسیه که مرحوم وحید می فرمودند چه رابطه ای دارد؟ آیا همان را می خواهند بگویند یا با یکدیگر فرق دارند؟
استاد میرباقری: در باره موضوع سرپرستی که یک سوال بسیار جدی است دو گروه به ما اشکال وارد می کنند هر کدام از یک جهت: یکی سکولارها و دیگری متحجرین. سکولار از این جهت که مگر دین برای سرپرستی است؟ اما متحجرین از باب «لا تَغْلُوا فی دینِکمْ»(نساء/171)
اما در باره این سؤال آخر که سؤال نسبتاً صریحی است عرض می کنم که ابتهال نسبتی با همان ملکه قدسیه دارد، منظور از «ملکه» این است که حالت استنباط باید تبدیل به ملکه شود تا فرد مجتهد بشود، اما قدسیه که می گویند بعید نیست ناظر به همان باشد، چون که این ملکه یک امر قدسی است، نه صرفاً یک امر فنّی و ملکه شدن یک مهارت، یک قدسیت در این ملکه وجود دارد. این قدسیت به این معناست که تقوای در استنباط هم باید ملکه شود، یعنی اگر کسی در مقام دروغ گفتن ملکه دارد ولی در مقام استنباط ملکه ندارد، ممکن است یک چیزی را بدون ابتهال نسبت بدهد، لذا او ملکه اجتهاد ندارد. این را هم عرض کنم عدالتی که برای مجتهد شرط است فقط عدالت در رفتار نیست! عدالت در استناد و تقوای در استناد هم هست، تقوای در استناد غیر از تقوای در عملیات است، شاید مقصودشان از ملکه قدسیه همین است که هم ملکه است و هم یک جنبه قدسی دارد، یعنی غیر از این که قواعد و فنّ استنباط در او ملکه شده، تقوای در استناط هم در او ملکه شده است، لذا شاید مقصودشان همین باشد.
گاهی برخی اجتهاد را طوری تعریف می کنند که نه تنها تقوا، بلکه اسلام هم شرط اجتهاد نیست! بلکه صرفاً فنّ است، کسی ادبیات عرب بلد باشد، اصول و قواعد فقهیه بداند، به رجال و درایه علم داشته باشد مجتهد می شود ، گاهی هم در تصدیق اجتهاداتشان دیده می شود که می گویند فلانی مجتهد است چون صاحب ملکه قدسیه است، این ملکه قدسیه اشاره به همان دخالت قدس باطنی در اجتهاد دارد.
و اما فرمودند دلایل اثبات نظریه چیست؟ بله ما هنوز به دلایل اثبات نظریه نپرداختیم، بسیاری از این مباحث به مباحث پیشینی مثل معرفت شناسی و دین شناسی برمی گردد، حضرت استاد ادیب هم از همین مبانی دین شناسی اش سؤال داشتند، ممکن است از مباحث معرفت شناسی اش هم سؤال شود، این گونه سوالات بسیار جدی است و ما باید به دلایلش بپردازیم، من فقط طرح بحث کردم و بیش از این هم در این جلسه ممکن نبود، هر یک از این بحث ها یک پیش فرض هایی دارد که نیاز به بحث های جدی دارند.
اما این که فرمودند آیا عدالت حتّی در لغت هم دخیل است؟ به نظر من دخیل است. به خاطر این که من معتقدم ادبیات شرع تأسیسی است! اگر کسی عادل نباشد شرع را در حدّ لغت تنزّل می دهد، هیچ وقت «ماء» در قرآن به معنای ماء لغوی نیست، حدّ تبعی اش ماء لغوی است، ولی اگر کسی عادل نبود می گوید منظور قرآن از «ماء» همین آبی است که در لغت می گویند، این گونه نیست! ما باید در اجتهاد واقعاً با ایمان به شرع، نظام ادبی شرع را به دست بیاوریم. لااقل در مقیاس فقه کلان، اگر نتوانید نظام ادبیات شرع را استخراج کنید به نتیجه نمی رسید. یکی از شاگردان مرحوم بحرانی به عنوان مقدمه تفسیر البرهان کتابی نوشته است. این کتاب به جهاتی از کتاب خود مرحوم بحرانی قوی تر است! در آن کتاب که نوعی دایره المعارف یا اصطلاح نامه است، اصطلاحات قرآنی را با روایات معنا کرده است، این هم لغت (شناسی) است، به یک معنا واقعاً لغتنامه است ولی توضیح اصطلاحات است، شاید صدها اصطلاح قرآنی را ایشان معنا کرده است، آیا واقعاً این معنا با معنای لغوی یکی است؟ بنا بر این حتی در استناد به لغت هم تقوا حضور دارد، اما در سطوح مختلف! یکی از آنها همین بود که عرض کردم.
سوال: بر اساس برخی روایات می توان تقلید دیگران از مجتهد را مشروط به عدالت دانست، اما آیا برای عمل خود فرد به اجتهادش هم عدالت شرط است؟
استاد میرباقری: اجتهاد فرد برای خودش هم اگر عادل نباشد حجّت نیست. حجیت در تلقی منوط به عدالت در فهم است. قدما یقین را حجت می دانستند. اما متاخرین در این رأی اشکال کردند لذا جای بحث مطرح است که یقین مقنن می تواند حجت باشد. همین که به حجیت ذاتی یقین خدشه شد می توان به آن قید اضافه کرد. مثلاً کسی که در زمانی غیرمسلمان بوده، و در آن زمان رساله ای نوشته است، وقتی که عادل و مسلمان شد نمی تواند به رساله اش عمل کند. قطعاً رساله اش سودی ندارد و به درد نمی خورد، اکنون که خودش مؤمن شده رساله اش برای خودش حجت نیست. اگر دو باره به استنباط بپردازد به گونه دیگری فهم می کند.
ادامه دارد...