اشعار شهریار

اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس / شاعر : شهریار

اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس

شبها به کنج خلوتم آواز می دهند / شاعر : شهریار

شبها به کنج خلوتم آواز می دهند
کای خفته گنج خلوتیان باز می دهند

نوجوانان و طن بستر به خاک و خون گرفتند /  شاعر : شهریار

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس / شاعر : شهریار

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس

شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز / شاعر : شهریار

شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز

فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز / شاعر : شهریار

فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز

دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز / شاعر : شهریار

دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه سلام ای شیراز

تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار / شاعر : شهریار

تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار

گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید / شاعر : شهریار

گربه پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید
از در آشتیم آن مه بی مهر درآید

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود / شاعر : شهریار

اشکش چکید و دیگرش آن آبرو نبود
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود