عشق من سینمای ده نمکی است / شاعر : سعید بیابانکی
حاج قربان علی! سلام علیک
پسر جان علی! سلام علیک
نام بنده غلام می باشد
خدمتم هم تمام می باشد
رشته ام هست کارگردانی
ولی از منظر مسلمانی
چند سالی است در بلاد فرنگ
طی یک ارتباط تنگاتنگ
با اجانب شبانه محشورم
چه کنم؟ از بلاد خود دورم
دشمنم با سکانس های لجن
مرگ بر سینمای مستهجن
راستی از دهات مان چه خبر؟
از رفیقان لات مان چه خبر؟
گاوها و خران تان خوب اند؟
همسر و دختران تان خوب اند؟
چه خبر از نگار من، گلنار؟
لعبتی زیر چادر گل دار
اخوی ها چطور می باشند؟
باز هم تخم کینه می پاشند؟
عمه ها، خاله ها همه خوب اند؟
گاو و گوساله ها همه خوب اند؟
راستی، حال دردسر دارید؟
از سیاست شما خبر دارید؟
از شب و شعر و شاعری چه خبر؟
راستی، از «جزایری» چه خبر؟
نان سر سفره ها فرستادند؟
راستی، پول نفت را دادند؟
کسی آنجا نیوز می خواند؟
«افتخاری» هنوز می خواند؟
«خادم»این بار کُشتی اش را برد؟
حسنی ، «کوله پشتی »اش را برد؟
رفته آیا به سمت بهبودی
حرکات «سهیل محمودی»؟
درج این نکته هست قابل ذکر
نیستم بنده هیچ روشنفکر
گرچه من چارقل نمی خوانم
«شاملو» هم به کل نمی خوانم
شعر اهل قبور هم ایضاً
بوف بینا و کور هم ایضاً
من مجلات زرد می خوانم
من سگ ول نگرد می خوانم
کار کی با «براهنی» داریم
ما که «نسرین ثامنی» داریم؟
«خاتمی، ماتمی» مرا سننه
یا «کیارستمی» مرا سننه
گاه و بیگاه، سینما بد نیست
اندکی حاتمی کیا بد نیست
سینمای یه قل دو قل خوب است
«ایرج قادری» به کل خوب است
رشته ی من ز بیخ و بن الکی است
عشق من سینمای« ده نمکی» است
جان من، حرف مفت را ول کن
فکر ما باش و فکر این دل کن
چقدر صاف و ساده اید هنوز؟
شوهرش که نداده اید هنوز؟
پس پریشب باهاش چت کردم
جان قربان علی، غلط کردم
به خدا وب نداشتیم اصلاً
عربی می نگاشتیم اصلاً
انت فی قلبی، ایها الگلنار
فقنا ربنا عذاب النار
حُبّک فی عروق در جریان
همه حتی الورید و الشریان
انت فی چادری، شبیه هلن
فتشابه بسوفیای لورن
عشق ما هست سمعی و بصری
به خدا عین حوزه ی هنری
من هم اینجا به کار مشغولم
در پی جمع کردن پولم
رانت خواری نمی کنم اصلاً
خرده کاری نمی کنم اصلاً
گر چه این سرزمین پُر از کفر است
به خدا آک مانده ام در بست
یادتان هست در شلوغی ها
با زنان دست داد آن آقا؟
همه جا داشت بلبشو می شد
مملکت داشت زیر و رو می شد
گر چه آن زن عزیز شد دستش
ولی آن مرد جیز شد دستش
نامه، اینجا به بعد شطرنجی است
به گمانم که قافیه گنجی است
بگذریم، از دهات می گفتیم
از خر مش برات می گفتیم
راستی، جان علی خرش زایید؟
کل حسن زن برادرش زایید؟
چه خبر از صفای گندمزار؟
نه ولش کن، دوباره از گلنار
بنویسیم و حال و حول کنیم
وقت آن است ما قبول کنیم
مملکت زوج خوب می خواهد
زن و مردی بکوب می خواهد
دست در دست هم نهند زیاد
میهن خویش را کنند آباد
هی به همدیگر اعتماد کنند
جمعیت را فقط زیاد کنند
غرض از این بیاض طولانی
دو کلام است و نیک می دانی:
مادرم می رسد به خدمت تان
هم سلامی و هم زیارت تان
گفته ام حلقه ای بیارد او
سنگ بر بافه ای گذارد او
تا غلام از فرنگ برگردد
مهر گلنار بیشتر گردد
چند خطی برای من کافی است
حاج قربان! زیاده عرضی نیست
پاسخ نامه
اول نامه ام، به نام خدا
هست قربان علی غلام خدا
جانم! اینجا که نامش ایران است
کارگردان شدن که آسان است
ای جوانِ جعلّقِ بی عار!
رفته ای در دیار استکبار؟
با تو ام، ای جوان دخترباز!
پسر صادقِ سماورساز!
از همان ابتدا شناختمت
تو بگو از کجا شناختمت
نامه ات چون نداشت بسم الله
گفتم:« این هست کافری گمراه»
تو اگر« شاملو» نمی خوانی
اسم او را چطور می دانی؟
توی ایران ادیب خیلی هست
مثلاً «مهدی سهیلی» هست
آن همه شعرهای بامفهوم
نور بارد به قبر آن مرحوم
تو در آن سوی تنبلی کردی
انقلابات مخملی کردی
با تو ام، ای جوان مسئله دار!
دست از روستای ما بردار
درس پر زرق و برق می خوانی
رفته ای غرب و شرق می خوانی؟
راستی، دختر چو دسته گُلم
ترگل و ورگل و تپل مپلم
فکر یک آب و نان بهتر کرد
رفت از این روستا و شوهر کرد!