عبادت به سمت خدا می فرستم / شاعر : سعید بیابانکی
پدرجان! سلامٌ عليکم؛ من از شهر
برايت سلام و دعا مي فرستم
مگر قدر آن روستا را بداني
براي تو قدري هوا مي فرستم
کمي صبر کن، جان بابا به زودي
برايت کلاه و عصا مي فرستم
کمي صبر کن، بنده هم مثل «حافظ»
براي تو اسب و قبا مي فرستم
من اينجا شب و روز مشغول کارم
دو ماه است موشک فضا مي فرستم
سر صبح، گمرک، کوپن مي فروشم
سرِ شب، به مترو گدا مي فرستم
شب و نصف شب هم نمازم به راه است
عبادت به سمت خدا مي فرستم
به پيوست، از روزه و از نمازم
دو فهرست، محض ريا مي فرستم
و من کرده ام کارهاي بدي هم
که آن کارها را جدا مي فرستم
کريما! رحيما! بزرگا! ببخشا
اگر خواهش نابه جا مي فرستم
من اينجا حسابي بدهکار هستم
سه مليون سلام و دعا مي فرستم
شماره حساب جديد خودم را
مجدّد حضور شما مي فرستم
::
عليک السّلام اي پسر جان بابا!
سلامت من از روستا مي فرستم
تو گفتي که من مي روم پايتخت و
برايت چه ها و چه ها مي فرستم
نگفتي به محض رسيدن به تهران
برايت بليت «هما» مي فرستم؟!
نگفتي به محضي که کارم بگيرد
سه سوته تو را کربلا مي فرستم؟!
نگفتی تو را از همین ماهواره
حضور «برادر هخا» می فرستم؟!
خبر دارم از کارهايت پسر جان!
ببين من برايت چه ها مي فرستم
برايت گز لقمه از اصفهان و
کمي مسقطي از فسا مي فرستم
به عنوان چيزي نمادين ز قزوين
برايت يکي سنگ پا مي فرستم
به عنوان تقدير از روزه هايت
دو تا سي دي «ربّنا» مي فرستم
تو در کار خود خبره اي؛ قهرماني
برايت زرشک طلا مي فرستم
به منظور حل کردن مشکلاتت ـ
هم آجيل مشکل گشا مي فرستم
به همراه اين نامه ي عاشقانه
دو کپسول، باد صبا مي فرستم
مگر کار و بارت حسابي بگيرد
برايت دو نيسان گدا مي فرستم
خودم هم به زودي مي آيم سراغت
تو را هم به دارالشّفا مي فرستم!